پیشدرآمد: اخیرا پیامکهای تبلیغاتی ارسال شونده توسط SMS Center ها که شیوهای برای تبلیغات متنی محسوب میشوند مشترکان اپراتورهای تلفن همراه را به ستوه آوردهاند. البته اپراتورها راهحلهایی برای عدم دریافت این پیامها به مشترکین خود ارائه میدهند. اما وقتی خود اپراتور پیام تبلیغاتی میفرستد هیچکدام از این کدهای فیلترینگ پیام عمل نمیکند و Inbox مشترکین پر است از پیامکهای تبلیغاتی خود اپراتور که روند رو به فزونی آن نوع دیگری از کلافهگی را به همراه میآورد. خصوصا وقتی این پبامها اصطلاحا چای نخورده با مخاطب پسرخاله میشوند و او را با ضمیر دوم شخص مورد خطاب قرار میدهند. همچنین رشد استفاده عامه مردم از شبکههای اجتماعی تحت موبایل، وضعیت آشفته مشابهی را در پیامهای به اصطلاح Fun تلنبار شده در فیدها و Appهای موبایل به وجود آورده است. جنبههای گوناگون این پدیدههای ناخوشایند این دو موضوع در مطلب پیش رو دستمایه نگارنده در طرح دیدگاههای متفاوت نسبت به قضیه قرار گرفته است. همانند مطلب قبلی پیشاپیش از ادبیات مفهومی به کار گرفته شده در این پست پوزش خواسته و به خوانندگانی که به مباحث اجتماعی علاقهای ندارند پیشنهاد میشود به جای ادامه مطالعه این مطلب، یک شعر و یا داستان خوب بخوانند، به یک track موسیقی خوب گوش فرا دهند و یا پای تماشای یک فیلم خوب بنشینند و غیره و غیره!
«۱» نوشت: واژه لمپنیسم نخستین بار در آثار کارل مارکس (فیلسوف و جامعهشناس آلمانی) بین سالهای ۱۸۴۰ تا ۱۸۵۰ میلادی مطرح شده و به عقیده وی لمپنها گروههایی از مردم هستند که به هرج و مرج و اغتشاش اجتماعی دامن میزنند اما حرکاتشان خاستگاه ایدئولوژیک نداشته و هدفی را دنبال نمیکند، لمپنها با رفتارهایی نظیر آرایش و پوشش نامتعارف و حرکتهای نمایش تخریبی، خود را به جامعه معرفی کرده و در تعارضات داخلی طبقات اجتماع نقش منفی بازی می کنند. یک استاد دانشگاه ایرانی در این زمینه معتقد است لمپنیسم محصول جوامع پیشرفته است و آن چیزی که به عنوان لمپنیسم در کشورهای در حال توسعه نظیر ایران مشاهده میشود در واقع جنبه تقلیدی و اقتباسی داشته و در لایههای محدودی از جامعه به رشد و نمو میپردازد و سعی دارد تا بدین ترتیب با به دست آوردن فرصت مناسب اوضاع را به نفع خود تغییر دهد. پدیدههایی نظیر واگرایی فرهنگی، افزایش فاصله بین فرهنگ رسمی و غیررسمی، بیهویتی، افسردگیهای اجتماعی، بیم از آینده، افزایش مخاطرات شغلی و تحصیلی و غیره و غیره زمینههای بروز لمپنیسم را فراهم میآورند. از آنجا که لمپنها در باورها، شیوه و سبک زندگی و کسب درآمد، ویژگیهای خاص خودشان را دارا هستند، در کنشهای اجتماعی و ارتباطی هم واژگان و اصطلاحات خاصی را به کار میگیرند که به زبان مخفی موسوم است.
«۲» نوشت: استفاده از ادبیات لمپنی در روزمره فارغ از تأثیرات نامطلوب و مخربی که بر زبان و ادبیات محاوره مردم میگذارد و بحث آن خارج از حوصله این نوشتار است (علاقهمندان میتوانند در صورت تمایل اینجا و یا اینجا را ملاحظه نمایند)، نوعی الگوی رفتاری متفرعن، لوده و بینزاکت را در بین اقشار مختلف مردم (خصوصا جوانان) رواج میدهد که تداوم آن آثار زیانباری را برای مردم و نهادهای اجتماعی به همراه خواهد داشت. قطع ارتباط فرهنگی بین نسلی و کمرنگ شدن انتقال تجربیات گذشتگان به جوانان به دلیل بیگانگی آنها با ریشههای فرهنگی و اجتماعی به شکلگیری گفتمانی تهی از معنا در بین مردم منجر میشود که به عقبماندگی ایشان از نورمهای اجتماعی مورد انتظار میانجامد.
«۳» نوشت: در سالهای آغازین دهه 1370، شنیده شد که آموزش و پرورش از صدا و سیما به دلیل ترویج لمپنیسم، شکایت کرده است. همزمان پخش سریال پر بیننده «ساعت خوش» به کارگردانی مهران مدیری از میانه کار قطع شد و دستاندرکاران آن مجموعه مدتی ممنوع التصویر بودند. البته سابقه لمپنیسم در سینما به سه دهه قبلتر بر میگردد که ساختن فیلمفارسی در سینمای ایران رواج یافت. امروزه در کنار صنعت فقیر سینمای ایران و البته رسانه ملی ثروتمند که همچنان با همان رویه عوامزده تولید و برنامهسازی مینمایند، رسانهها، مطبوعات، نهادها و سازمانهای مختلف در استفاده از ادبیات لمپنی در رساندن پیامهایشان به مردم در حال سبقت گرفتن از یکدیگر هستند؛ از بیلبوردهای شهرداری گرفته تا پیامکهای تبلیغاتی و اشتراکگذاریهای وایبری و تلگرامی همه جا لمپنیسم شهروندان را احاطه کرده و با ادبیاتی ضعیف، سطحی و عوامانه مفاهیم غامض و بعضاً نادرست را در بوق و کرنا میکنند.
پیشدرآمد: این نوشتار برآیند مباحثات با همسرجان و تنی چند از اقوام و دوستان و همکاران در هفتههای اخیر است و در آن تلاش شده تا با طرح مقدمهای از بحث سرمایه اجتماعی، برخی ملاحظات کمرنگ شده و یا به فراموشی سپرده زندگی ما در یک دهه اخیر را مورد توجه قرار دهد. پیشاپیش از ادبیات مفهومی به کار گرفته شده پوزش خواسته و به خوانندگان پیشنهاد میشود در صورتی که نسبت به مباحث اجتماعی علاقهای ندارند به جای ادامه مطالعه این مطلب، یک شعر و یا داستان خوب بخوانند، به یک track موسیقی خوب گوش فرا دهند و یا پای تماشای یک فیلم خوب بنشینند و غیره و غیره!
«۱» نوشت:سرمایه اجتماعی اصطلاحی است که از اواخر دهه 1990 به بعد در مطالعات و پژوهشهای حوزه جامعهشناسی و اقتصاد کلان و خرد مورد توجه صاحبنظران بودهاست (در صورت تمایل به کسب اطلاعات بیشتر در این خصوص اینجا و اینجا و اینجا را ملاحظه بفرمایید). در این زمینه پیر بوردیو (جامعهشناس فرانسوی) معتقد است سرمایه اجتماعی برابر با جمع منابع واقعی یا بالقوهای است که حاصل از شبکهای بادوام از روابط نهادینهشده، در درون یک شبکه اجتماعی است. شبکهای که هر یک از اعضای خود را از پشتیبانی سرمایه جمعی برخوردار کرده و به آنها اعتبار میبخشد. سرمایه اجتماعی، بهعنوان شبکهای از روابط، نه یکباره بلکه در طول زمان و با تلاش بیوقفه به دست میآید. به عبارت دیگر شبکه روابط، نتیجه سرمایهگذاری فردی یا جمعی آگاهانه یا ناخودآگاهی است که هدف آن ایجاد یا بازتولید روابط اجتماعی است که در کوتاهمدت یا بلندمدت قابل استفاده هستند. همچنین با نگاهی کارکردگرایانه از نظر جیمز کلمن (جامعهشناس آمریکایی) سرمایه اجتماعی متشکل از اجزای گوناگونی است که در دو ویژگی مشترک هستند:
الف) همه آنها شامل جنبهای از یک ساخت اجتماعی هستند (عناصر و پیوندهایی که حیات اجتماعی را تداوم میبخشند).
ب) واکنشهای افرادی (اعم از اشخاص حقیقی یا حقوقی) که در درون ساختار هستند را تسهیل کرده و دستیابی به هدفهای مشخصی که در نبود آن شبکه دستنیافتنی خواهند بود را امکانپذیر میسازند.
از نگاه اقتصاد کلان سرمایه اجتماعى شامل کل حجم سرمایه در یک اقتصاد است. این مقوله نه تنها ساختمانها، ماشینآلات و دیگر وسایل به کار رفته در تولید کالاهاى قابل فروش در بازار را شامل میشود، بلکه سرمایههاى استفاده شده درتولید کالاها و خدمات غیر قابل فروش در بازار (مانند مدارس، جادهها، تجهیزات نظامى و نظایر آنها) را نیز در بر مىگیرد. به عقیده بوردیو کانالهایى که سرمایه اجتماعى از طریق آنها عمل مىنماید عبارتند از:
الف) جریانهاى اطلاعرسانى چون مطبوعات، رسانههای گروهی، بولتنهای خبری، سندیکاهای کارگری، احزاب، گردهمآییها و مناظرهها.
ب) هنجارهاى حاصل از کنش متقابل در شبکههاى ارتباطى درون گروهى و برون گروهى.
ج) کنشهای جمعى مانند کمپینها و فعالیتهای اجتماعی در تشکلهای غیرانتفاعی (NGO)
د) تبدیل ذهنیتهای فردگرایانه به الگوهای جمعگرایانه از طریق ایجاد وحدت، اهداف و مطالبات مشترک و مشارکتهاى تقویت شده توسط شبکههاى ارتباطى
«۲» نوشت: از تعاریف ارائه شده در بالا اینگونه میتوان برداشت کرد که همزیستی با دیگرانی که در اندیشهها و علاقهمندیها با ما اشتراکاتی دارند در میانمدت و بلندمدت سرمایهای معنوی در اختیار قرار میدهد که بدون اینکه در زندگی روزمره متوجه باشیم همانند یک تنخواه بانکی دائما در حال استفاده و همچنین شارژ این سرمایه هستیم. پرسشی که اینجا مطرح است این است که آیا بدون داشتن سرمایه اجتماعی هم میتوان به صورت مجرد و بدون ارتباط با محیط پیرامون زیست کرد و آیا چنین شیوهای از زندگی (که نگارنده قبلاً در مطالب دیگری مانند اینجا و اینجا به آن اشاراتی داشتهاست) یک مدل قابل توصیه به همگان است و یا فقط برای مدت زمان کوتاهی میتوان به آن شیوه ادامه داد؟ نگارنده معتقد است بدون کسب سرمایه اجتماعی لازم برای زندگی در یک جامعه نمیتوان زیستن در آن جامعه را حتی با وجود فراهم بودن امکانات اجتماعی و اقتصادی مختلف در دراز مدت ادامه داد. شاهد این ادعا هم بازگشت بسیاری از مهاجرتکنندگان به کشورهای مختلف در طول زمان به کشور خودشان و یا ادامه یافتن مسیر مهاجرت ایشان به کشورهای ثالث دیگر است.
«۳» نوشت: موضوع دیگری که مطرح است در خصوص شیوههای کسب و نگهداشت سرمایه اجتماعی میباشد. خوشبختانه و یا متأسفانه بر خلاف بازار پول و سرمایه که میتوان از روشهای غیرقانونی و با دور زدن شرایط حاکم بر بازار به اصطلاح دوپینگ کرده و سرمایهای بادآورده فراهم نمود؛ روشهای ایجاد و نگهداشت سرمایه اجتماعی فقط بر اساس ضوابط قانونی نهفته در درون هر اجتماع و عرفهای حاکم بر روابط میان افراد در آن متمرکز است. استنباط نگارنده این است که سرمایه اجتماعی نوعی اعتبار اجتماعی است که هر فردی به واسطه شخصیت و منش خود در روابط با دیگران آن را کسب کرده و یا از دست میدهد و استفاده از مشتهای گره کرده آهنین و یا اهرمهای تبلیغاتی و عوامفریبانه نمیتواند در میانمدت و بلندمدت به کسب سرمایه اجتماعی و حفظ آن کمک نماید. این سرمایه فردی در مقیاس بزرگتر در بین گروهها و نهادهای اجتماعی قابل ایجاد و نگهداشت است. از همگسیختگی اجتماعی که به عقیده نگارنده، جامعه ما به شدت به آن دچار است، یکی از پیامدهای عدم توجه به ساخت و نگهداشت سرمایه اجتماعی در مقیاس نهادهای اجتماعی بزرگتر از واحدهای فرد و خانواده میباشد.
«۴» نوشت: دهه گذشته دوران فرود و انحطاط اجتماعی پرشتابی در ایران بود و بسیاری از پیامدهای فرهنگی و اجتماعی نامطلوب وضعیت فعلی جامعه ناشی از عدم توجه و مشارکت آگاهانه نخبگان آن در فرآیند ایجاد سرمایه اجتماعی و نگهداشت آن است. یافتن مقصر در نگاه اول شاید به نظر دشوار نباشد؛ و بتوان X و Y و Z های پرشماری را در سیبل انتقاد قرار داد؛ اما نگارنده معتقد است مسأله عمیقتر از این حرفهاست و فقدان احساس مسئولیت اجتماعی در نخبگان جامعه منجر به نوعی رکود فکری و راحتطلبی متفرعنانه شده که خواستهای جز دستیابی بدون زحمت به رفاه اقتصادی و ارتقاء جایگاه فردی در اجتماع را پیگیری نمینماید.
پینوشت: پیشتر در نوشتهای به این جمعبندی رسیده بودم که فرار از جامعهای در حال زوال لزوماً بهترین راهحل نیست. در پایان این مطلب باید ضمن تأکید بر آرای قبلی به این نکته تأکید شود که بدون تلاش برای کسب سرمایه اجتماعی بیشتر هیچ جامعهای رشد نخواهد داشت و بسنده کردن به دستاوردهای مقطعی در کار و زندگی در واقع نوعی ایستایی و فقدان احساس مسئولیت اجتماعی است که منجر به از دست رفتن سرمایههای اجتماعی کسب شده میگردد.
با شاخه گل یخ از مرز این زمستان خواهم گذشت جایی کنار آتش گمنامی آن وام کهنه را به تو پس میدهم تا همسفر شوی با عابران شیفته گم شدن شاید حقیقتی یافتی همرنگ آسمان دیار من شهری که در ستایش زیبایی دور از تو قهوهای که مرا مهمان کردی لب میزنم و شاخه گل یخ را کنار فنجان جا میگذارم چیزی که از تو وام گرفتم مهر تو را به قلب تو پس میدهم آری قسم به ساعت آتش گم میکنم اگر تو پیدا کنی این دستبند باز شد اینک از دست تو که میوه سایش به واژههاست |
![]() |
شاعر: محمدعلی سپانلو |
پیشدرآمد: در ابتدای گفتار تأکید میشود این نوشته با هدف گلهگذاری از دوستان و همکاران و سایر ابنای بشر و غیره و غیره نگارش نشده و تمرکز آن بر روی یک الگوی رفتاری اخیرا شیوع یافته در زندگی و احوالات طبقه متوسط جامعه بوده و انواع تقسیمبندیهای جعلی تهرانی و غیرتهرانی و امثال آن را هم اصلاً قبول نداشته و مورد توجه قرار نداده است.
«۲» نوشت: اگر بخواهیم یک مدل دو عاملی ساده از موتور محرکه انسان شهرنشین ارائه دهیم به نظر میرسد تکیهگاه این نیروی محرکه داشتهها و خواستههای فرد است. اغلب وقتی از فاکتورهای انگیزشی فرد نسبت به محیط پیرامون و حوادث جاری و ساری در آن صحبت میشود اشاره اصلی به همین عوامل بنیادین است. اکنون در نظر بگیرید فاکتورهای انگیزشی در بین افراد مختلف متنوع باشد؛ برای مثال نیازهای اساسی انسان (مثلا آیتمهای هرم مازلو) به شیوههای گوناگونی مرتفع گردد؛ در این حالت احتمالا باید منتظر گشایشی در سیکلهای زندگی مردم بود؛ چون سرنوشتها و پیامدهای زیستی مردم گوناگون میشود. اما اشکال اساسی مربوط به وقتی است که فاکتورهای انگیزشی همسان هستند. آنوقت برای بهبود زندگی صف و ازدحام رخ میدهد؛ برای مثال وقتی خواسته ثروتمند شدن از مسیر کارمندی دولت و یا مشاغل بالادست جامعه مانند وکالت و یا پزشکی تحققپذیر باشد، صفی از متقاضیان زندگی بهتر و فاخرتر ایجاد میشود. ازدحام مردمانی با خواستههای یکسان باعث بروز رفتار زامبیوار از ایشان در مواجهه با منابع محدود (از صف نانوایی گرفته تا کف بزرگراه و یا مدرسه و دانشگاه و ادارات و غیره و غیره) جامعه میگردد.
«۳» نوشت: تهران در وضعیت امروزیاش کلانشهری است تقریبا بی در و پیکر که امکان کنترل سرعت و شتاب زندگی ساکنین آن از عهده هیچ ساز و کاری ساخته نیست. جمعیت متکثر و فراوان؛ خیابانها و بزرگراههای در حال انفجار از ازدحام مردم؛ تمرکز ساختارهای اقتصادی و امکانات اجتماعی و غیره و غیره از تهران و شهرهای بزرگ دیگر تصویر ماری خوش و خط و خال را در اذهان عمومی ایجاد کرده که خروجی یک روی سکه آن این است که برای پیشرفت و موفقیت در سیکلهای زندگی باید بخشی از این ساختار بود؛ اما روی دیگر سکه که در ازدحام و بیوقتی زندگی در چنین شهرهایی گم میشود توقف رشد و انحطاط زیستی و اجتماعی افراد است که مورد غفلت واقع میشود. آخرین باری که فارغ از مشکلات روزمره کتابی در دست گرفتهایم و یا بدون دغدغه شنبه آینده آخر هفته خود را سپری کردهایم احتمالاً مربوط به دوران دانشجویی و یا حتی قبلتر از آن است. رشد اجتماعی ما علیرغم گسترش ارتباطات و تبادل افکار و آرا بین مردم متوقف شده و بر خلاف سابق که اندیشمندان و جوانان آرمانگرایی در زیر پوست شهر برای بهبود اوضاع تلاش میکردند، امروزه نسلی بیقید و رفاهطلب شهر را به تسخیر خود درآورده و نوعی بیفکری اجتماعی همه جا در حال گسترش بوده و به سایر مسائل شهری تهران (مانند ترافیک، آلودگی آب و هوا، بیکاری، فقدان امنیت اجتماعی و غیره غیره) افزوده شده است. پدیدهای که بر وزن سرمازدگی میتوان از آن به سندرم تهرانزدگی نام برد!
«۴» نوشت: سندرم تهرانزدگی بیماری مهلکی است که آب به آسیاب انحطاط ارزشهای اجتماعی و فرهنگی میریزد. وقتی تمام هم و غم افراد رساندن شنبه و به چهارشنبه و گردش در خارج شهر باشد؛ وقتی دوستی بعد از چندسال بیخبری یکهو تماس میگیرد و به جای تبریک بابت ازدواج به تو گوشه و کنایه میزند؛ وقتی وقتگذارنی پای سریالهای تلویزیونی داخلی و خارجی و یا بازی کردن با گوشیهای هوشمند رنگارنگ سرگرمی کودکان و بزرگسالان باشد؛ یا در مدرسه و دانشگاه از معلم گدایی نمره بکنند برای حفظ دانشآموزان و دانشجویان بیاستعدادی که شهریه میپردازند برای خرید مدرک تحصیلی؛ یا اوقات فراغت آدم به جای مطالعه کتاب و یا تماشای فیلم مورد علاقهاش در پشت فرمان در ترافیک سر شب تلف بشود و خستگی و ناراحتی روز در شب در خانه هم ظهور و بروز داشته باشد و غیره و غیره؛ همه اینها از سقوط و انحطاط اجتماعی مردم خبر میدهد و اینکه کیفیت زندگی فدای کمیتی شده است که روز به روز لاغرتر و بیهودهتر مینماید.
پینوشت: ای کاش یک راهحل خلقالساعه برای خلاصی از مشکلات مختلف زندگی وجود داشت. اما اغلب راههای میانبر و دررو (مانند مهاجرت برای تحصیل و یا کار به کشورهای دیگر) اغلب قابل برنامهریزی و پیشبینی نیستند و مانند داروهای دارای عوارض مشکلاتی را مرتفع مینمایند اما مشکلات دیگری به بار میآورند. شاید جستجو به دنبال آرامش و آسودگی در زندگی فکر جعلیای باشد که ما برای فرار از مشکلات پیش رویمان به آنها پناه میبریم. سندرم تهرانزدگی با سرعت نور در حال فرسایش انسانیت ماست. اما آیا راهحل جلوگیری از پوسیدن در بطن جامعهای رو به زوال را باید در فرار از آن جامعه جستجو کرد یا راههای دیگری هم وجود دارند و به اصطلاح درختان جلوی چشمها را گرفتهاند و جنگل را نمیشود دید؟!
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش ابر با آن پوستین سرد نمناکش باغ بیبرگی روز و شب تنهاست با سکوت پاک غمناکش ساز او باران؛ سرودش باد جامهاش شولای عریانی است ور جز اینش جامهای باید بافته بس شعله زر تار پودش باد گو بروید یا نروید هر چه در هر جا که خواهد یا نمیخواهد باغبان و رهگذاری نیست باغ نومیدان چشم در راه بهاری نیست گر ز چشمش پرتو گرمی نمیتابد ور به رویش برگ لبخندی نمیروید باغ بیبرگی که میگوید که زیبا نیست؟ داستان از میوههای سر به گردونسای اینک خفته در تابوت پست خاک میگوید باغ بیبرگی خندهاش خونی است اشکآمیز جاودان بر اسب یالافشان زردش میچمد در آن پادشاه فصلها؛ پاییز ... |
![]() شعر از: مهدی اخوان ثالث |
پیشدرآمد: چند سالی است که در برخی از کشورها 256 امین روز سال به عنوان روز برنامهنویس نامگذاری شدهاست. نه اینکه برنامه مشخصی برای انجام بزرگداشت برای برنامهنویسان مدنظر کسی بوده باشد؛ بلکه شاید صرفاً به خاطر اهمیت اعداد در توسعه سیستمهای نرمافزاری این نامگذاری بهانهای است تا برنامهنویسان و طراحان سیستمهای نرمافزاری دقایقی از روز خود را به صحبت و شوخی با یکدیگر به مناسبت روزی که خیلی هم با سایر روزهای زندگیشان فرقی ندارد اختصاص دهند.
«۲» نوشت: نگارنده معتقد است به دلایل مختلفی که در ادامه این نوشتار به آنها اشاره میشود، در سالهای اخیر نوعی نگرش تقلیلگرایانه نسبت به مسائل اجتماعی و فرهنگی در میان جوامع رواج یافته و خروجیهای سانتیمانتالیستی و سادهانگارانه نسبت به مسائل به وفور و در حوزههای گوناگون مشاهده میشود. پرسش اساسی این است که فرضا اگر به جای 256 امین روز سال، 128 امین روز سال، یا 64 امین روز سال به عنوان روز برنامهنویس مطرح میشد آیا در مسائل و مشکلات صنعت نرمافزار در این جوامع تغییری ایجاد میشد؟ حالا اگر اطلاعات دقیق و قابل اتکایی درباره وضعیت شغلی برنامهنویسان در کشورهایی مانند روسیه یا آرژانتین یا اتریش در اختیار نداریم؛ در خصوص ایران چه اطلاعاتی در اختیار داریم؟ آیا در مقایسه با روز دختران و یا روز ولنتاین روز برنامهنویسان نشانگر اوضاع اجتماعی اقتصادی بهتر یا بدتری برای این قشر از جامعه است که هم و غم عدهای (برای نمونه در اینجا) گنجاندن روزی از سال به نام برنامهنویسان در تقویم رسمی کشور باشد؟
«۳» نوشت: الان چند سالی است که بازار نرمافزار کشور دارای یک نظام صنفی شدهاست؛ اما بر خلاف دیگر نظامهای صنفی مانند نظام پزشکی و یا نظام مهندسی، این نهاد به جز تصویب چندین آیین نامه اجرایی و اضافه کردن مراحل اداری نه چندان مفید به مراحل تصویب پروژه و اعطای آن به پیمانکاران بازار نرمافزار و اخذ کمیسیون و حق عضویت سالانه، اصولا هیچ اقدام مشخصی برای حمایت از اعضای خود و جامعه برنامهنویسان ایرانی انجام نداده است. به عقیده نگارنده نظام صنفی رایانهای کشور نمونهای از دیدگاه تقلیلگرایانه داشتن به مسائل است؛ برای مثال در حالی که حقوق کپیرایت نرمافزار و مسائل زیربنایی نظیر پهنای باند اینترنت هنوز در سطح جامعه و مسئولان آن مورد مناقشه است، پرداخت حق عضویت سالانه برای دریافت یک شماره اقتصادی صنفی که باید در اسناد مناقصهگذاری درج شود دقیقاً چه باری را از روی دوش شرکتها و برنامهنویسان بر میدارد؟ آیا روند ثبت ایدهها و اختراعات نرمافزاری و سختافزاری در سازمانهای مترتب به مدد وجود نظام صنفی سریعتر و سادهتر شدهاست؟ آیا استانداردهای ببنالمللی کیفیت محصول در شرح وظایف گروههای تولید نرمافزار قرار گرفته و در نتیجه آن خروجی مناسبتری برای کاربران این نرمافزارها ارائه شدهاست؟ و هزاران پرسش دیگر که از حوصله بحث خارج است و غیره و غیره!
پینوشت: ما برنامهنویسیم و عمده فرق شغل ما با مشاغل سایر مردم این است که دستگاه کامپیوتری که برای بیشتر ایشان ابزار تفریح و سرگرمی است، برای ما ابزار کار محسوب میشود. از این رو در گذشته تصور مولد بودن صنعت نرمافزار برای نخبگان جامعه هم مشکل بود؛ چه برسد به عامه مردم. اما آیا نگرش آنها به شغل ما نسبت به ده یا پانزده سال قبلتر تغییری داشته است؟ آیا ما به جایگاهی فراتر از در حاشیه یک و یا چند صنعت (مانند بانکداری، نفت و پتروشیمی و ...) بودن در برنامهریزی برای برنامهنویسان و شرکتهایی که برایشان کار میکنند رسیدهایم که داشتن و یا نداشتن مناسبتی در تقویم مشغله ذهنی ما باشد؟
چرا رفتی؟! چرا من بیقرارم؟ به سر سودای آغوش تو دارم نگفتی ماهتاب امشب چه زیباست ندیدی جانم از غم ناشکیباست چرا رفتی؟! چرا من بیقرارم؟ به سر سودای آغوش تو دارم خیالت گر چه عمری یار من بود امیدت گر چه در پندار من بود بیا امشب شرابی دیگرم ده ز مینای حقیقت ساغرم ده چرا رفتی؟ چرا من بیقرارم؟ به سر سودای آغوش تو دارم چرا رفتی؟ چرا من بیقرارم؟ به سر سودای آغوش تو دارم نگفتی ماهتاب امشب چه زیباست ندیدی جانم از غم ناشکیباست چرا رفتی؟! چرا من بیقرارم؟ به سر سودای آغوش تو دارم دل دیوانه را دیوانهتر کن مرا از هر دو عالم بیخبر کن دل دیوانه را دیوانهتر کن مرا از هر دو عالم بیخبر کن بیخبر کن بیا امشب شرابی دیگرم ده ز مینای حقیقت ساغرم ده ز مینای حقیقت ساغرم ده چرا رفتی؟! چرا من بیقرارم؟ چرا رفتی؟! چرا من بیقرارم؟ به سر سودای آغوش تو دارم چرا رفتی؟! چرا من بیقرارم؟ به سر سودای آغوش تو دارم... |
![]() |
![]() | |
شاعر: سیمین یهبهانی خواننده: همایون شجریان |
برای دانلود ترانه با صدای همایون شجریان روی اینجا کلیک نمایید│حجم فایل: 5.11 مگابایت
![]() |
![]() |
![]() |
سایت ویستا در یادداشتی که در خصوص معرفی مجموعه اشعار چهارفصل بلوغ منتشر کرده در قسمت توضیحات آورده است:
«در این کتاب مصور و رنگی که برای گروه سنی الف و ب در قالب شعر تدوین شده، مخاطبان با فصلهای مختلف و خصوصیات آنها آشنا میشوند؛ افزون برآن طرحهایی برای رنگآمیزی در کتاب درج شدهاست»
نگارنده بدینوسیله اصلاح میکند که مخاطب این کتاب نه کودکان گروه سنی الف و ب بلکه بزرگسالان هستند و همچنین هیچ طرحی برای رنگآمیزی و غیره و غیره در داخل کتاب درج نشده است! شایسته بود خبرنگار محترم آن رسانه به جای خیالپردازی درباره اسم و طرح جلد کتاب، پس از کمی تحقیق در خصوص فرم و محتوای اثر اقدام به درج مطلب میفرمود و به نظر تماس با ناشر و یا تهیه یک نسخه از کتاب جهت آگاهی از محتوای آن و عدم نشر اطلاعات غلط بر روی اینترنت کار چندان دشواری نبود!