فاتح شدم خود را به ثبت رساندم خود را به نامی ، در یک شناسنامه ، مزین کردم و هستیام به یک شماره مشخص شد پس زنده باد 678 صادره از بخش 5 ساکن تهران دیگر خیالم از همه سو راحتست آغوش مهربان مام وطن پستانک سوابق پرافتخار تاریخی لالایی تمدن و فرهنگ و جق و جق جقجقه قانون ... آه دیگر خیالم از همه سو راحتست |
![]() شعر از: فروغ فرخزاد |
بوق نبوغ نابغهای تازه سال میآید
و برگزیدگان فکری ملت
وقتی که در کلاس اکابر حضور مییابند
هریک به روی سینه، ششصد و هفتاد و هشت کبابپز برقی
و بر دو دست، ششصد و هفتاد و هشت ساعت ناوزر ردیف
کرده و میدانند
که ناتوانی از خواص تهیکیسه بودنست، نه نادانی
فاتح شدم بله فاتح شدم
اکنون به شادمانی این فتح
در پای آینه، با افتخار، ششصد و هفتاد و هشت شمع
نسیه میافروزم
و میپرم به روی طاقچه تا با اجازه چند کلامی
درباره فواید قانونی حیات به عرض حضورتان برسانم
و اولین کلنگ ساختمان رفیع زندگیام را
همراه با طنین کفزدنی پرشور
بر فرق فرق خویش بکوبم
من زندهام، بله، مانند زندهرود، که یک روز زنده بود
و از تمام آنچه که در انحصار مردم زندهست بهره
خواهم برد
من میتوانم از فردا
در کوچههای شهر، که سرشار از مواهب ملیست
و در میان سایههای سبکبار تیرهای تلگراف
گردش کنان قدم بردارم
و با غرور، ششصد و هفتاد و هشت بار به دیوار مستراحهای عمومی بنویسم
خط نوشتم که خر کند خنده
من میتوا نم از فردا
همچون وطنپرست غیوری
سهمی از ایدهآل عظیمی که اجتماع
هر چهارشنبه بعدازظهر آنرا
با اشتیاق و دلهره دنبال میکند
قلب و مغز خویش داشته باشم
سهمی از آن هزار هوسپرور هزار ریالی
که میتوان به مصرف یخچال و مبل و پرده رساندش
یا آنکه در ازای ششصد و هفتاد و هشت رای طبیعی
آن را شبی به ششصد و هفتاد و هشت مرد وطن بخشید
من میتوانم از فردا
در پستوی مغازه خاچیک
بعد از فرو کشیدن چندین نفس ز چند گرم جنس
دست اول خالص
و صرف چند بادیه پپسی کولای ناخالص
و پخش چند یاحق و یاهو و وغ وغ و هوهو
رسما به مجمع فضلای فکور و فضلههای فاضل
روشنفکر و پیروان مکتب داخ داخ تاراخ تاراخ بپیوندم
و طرح اولین رمان بزرگم را
که در حوالی سنه یکهزار و ششصد و هفتاد و هشت
شمسی تبریزی
رسماً به زیر دستگاه تهیدست چاپ خواهد رفت
بر هر دو پشت ششصد و هفتاد و هشت پاکت
اشنوی اصل ویژه بریزم
من میتوانم از فردا
با اعتماد کامل
خود را برای ششصد و هفتاد و هشت دوره به یک
دستگاه مسند مخمل پوش
در مجلس تجمع و تامین آتیه
یا مجلس سپاس و ثنا میهمان کنم
زیرا که من تمام مندرجات مجله هنر و دانش – و تملق و کرنش را میخوانم
و شیوه (درست نوشتن) را میدانم
من در میان توده سازندهای قدم به عرصه هستی نهادهام
که گرچه نان ندارد، اما به جای آن میدان دید باز و وسیعی دارد
که مرزهای فعلی جغرافیاییاش
از جانب شمال به میدان پر طراوت و سبز تیر
و از جنوب به میدان باستانی اعدام
و در مناطق پر ازدحام، به میدان توپخانه رسیده ست
و در پناه آسمان درخشان و امن امنیتش
از صبح تا غروب، ششصد و هفتاد و هشت قوی قوی هیکل گچی
به اتفاق ششصد و هفتاد و هشت فرشته
– آن هم فرشته از خاک وگل سرشته –
به تبلیغ طرحهای سکون و سکوت مشغولاند
فاتح شدم بله فاتح شدم
پس زنده باد 678 صادره از بخش 5 ساکن تهران
که در پناه پشتکار و اراده
به آن چنان مقام رفیعی رسیدهاست که در چارچوب پنجرهای
در ارتفاع ششصد و هفتاد و هشت متری سطح زمین قرار گرفتهست
و افتخار این را دارد که میتواند از همان دریچه نه از راه پلکان –
خود را دیوانهوار به دامان مهربان مام وطن سرنگون کند
و آخرین وصیتاش این است
که در ازای ششصد و هفتاد و هشت سکه، حضرت استاد آبراهام صهبا
مرثیهای به قافیه کشک در رثای حیاتش رقم زند
او میآید با مهربانیاش با خندههای کودکانهاش با پرسشهای بیشمارش از چیستی و چراییها که بیپاسخاند کم و بیش. او میآید با گامهای کوتاه و بلندش که در بند عادات هیچ سیستمی نیستند و گفتار و پندار آزادهاش که مرزی برای زیستن باز نمیشناسند. او میآید و چراغی در دلها روشن میشود به بهانه حضورش در دنیا چونان نوری که در تاریکی میافتد و خبر از وجود ستارهایاست در دوردستها او میآید تا زندگی چیزی بیشتر از اقساط بانکی ماهانه و تحویل محصولات در زمانهای تعیین شده و مشارکت در انتخاباتهای پرشور و رنگارنگ و تکرار پی در پی حوادث بیشمار و بیهوده باشد او میآید تا زندگی معنایی بیشتر از کوفتن آب در هاون باشد (الف. م. روشن) |
![]() |
پیشدرآمد: اخیراً وزیر آموزش و پرورش با اعتماد به نفس بالایی در یک برنامه گفت و گوی ویژه خبری گفته: «موضوعات کتب درسی هرچندسال یک بار تغییر میکنند و درس دهقان فداکار در کتاب فارسی سوم دبستان نیز جای خود را به نمادهای دیگری داده است.» البته شایسته است ایشان بعداً در پیشگاه ملت و وجدان خودشان پاسخگو باشند که دقیقاً چه نمادهایی جایگزین این خاطره مشترک جمعی ایرانیان شدهاند؛ اما درگذشت ریزعلی خواجوی در آستانه ۸۷ سالگی این انگیزه را برای نگارنده ایجاد کرده که داستان نوستالژیک دهقان فداکار را برای احترام به این قهرمان ملی و مرور مجدد این حادثه تاریخی در اینجا به اشتراک بگذارد.
غروب یکی از روزهای سرد پاییز بود. خورشید در پشت کوههای پربرف یکی از روستاهای آذربایجان فرورفته بود. کار روزانه دهقانان پایان یافته بود. ریزعلی هم دست از کار کشیده بود و به ده خود باز میگشت. در آن شب سرد و تاریک، نور لرزان فانوس کوچکی راه او را روشن میکرد. دهی که ریزعلی در آن زندگی می کرد نزدیک راه آهن بود. ریزعلی هر شب از کنار راه آهن می گذشت تا به خانهاش برسد. آن شب، ناگهان صدای غرش ترسناکی از کوه برخاست. سنگهای بسیاری از کوه فرو ریخت و راه آهن را مسدود کرد. ریزعلی می دانست که، تا چند دقیقه دیگر، قطار مسافربری به آن جا خواهد رسید. با خود اندیشید که اگر قطار با تودههای سنگ برخورد کند واژگون خواهد شد. از این اندیشه سخت مضطرب شد. نمیدانست در آن بیابان دور افتاده چگونه راننده قطار را از خطر آگاه کند. در همین حال، صدای سوت قطار از پشت کوه شنیده شد که نزدیک شدن آن را خبر داد.
ریزعلی روزهایی را که به تماشای قطار میرفت به یاد آورد. صورت خندان مسافران را به یاد آورد که از درون قطار برای او دست تکان میدادند. از اندیشه حادثه خطرناکی که در پیش بود قلبش سخت به تپش افتاد. در جست و جوی چارهای بود تا بتواند جان مسافران را نجات بدهد. ناگهان، چارهای به خاطرش رسید. با وجود سوز و سرمای شدید، به سرعت لباسهای خود را از تن درآورد و بر چوبدست خود بست. نفت فانوس را بر لباسها ریخت و آن را آتش زد. ریزعلی در حالی که مشعل را بالا نگاه داشته بود، به طرف قطار شروع به دویدن کرد. راننده قطار از دیدن آتش دانست که خطری در پیش است. ترمز را کشید. قطار پس از تکانهای شدید، از حرکت باز ایستاد. راننده و مسافران سراسیمه از قطار بیرون ریختند. از دیدن ریزش کوه و مشعل ریزعلی، که با بدن برهنه در آنجا ایستاده بود، دانستند که فداکاری این مرد آنها را از چه خطر بزرگی نجات داده است.
پینوشت: ازبرعلی حاجوی متولد پنجم اسفندماه ۱۳۰۹ در روستای قلعهجوق شهرستان میانه در استان آذربایجان شرقی بود. او در نیمه آبانماه سال ۱۳۴۰ خورشیدی شبهنگام در حالی که در کنار ریل قطار حرکت میکرد، متوجه مسدود شدن مسیر قطار به علت ریزش کوه شد. در آن هنگام برای نجات قطار و مسافران آن، کُت خود را آتش زد و به سمت قطار دوید؛ اما این کار نتوانست مسئولین قطار را آگاه سازد و در نهایت با شلیک چند گلوله از تفنگ شکاری خود، توانست باعث توقف قطار شود. به گفته خودش پس از توقف قطار، مردم ناراضی از قطار پیاده شده و او را کتک زدند! تا اینکه او آنها را متوجه خطری که در انتظارشان بوده ساخت و پس از آنکه مسافران با چشم خود ریزش کوه را دیدند به تشکر و عذرخواهی از او روی آوردند! این هم داستان واقعی دهقان فداکار بود که جان مردمی را نجات داد که به گمان ایجاد مزاحمت و خطر برای مسافرتشان او را کتک زدند! ریزعلی خواجوی شنبه ۱۱ آذرماه سال ۱۳۹۶ در سن ۸۶ سالگی به دلیل عارضه ریوی، در تبریز درگذشت اما یادش در خاطره همه ماهاست.
از ما چه به یاد میآرید؟ از ما که گویی با برق؛ گویی با باد آمدیم؛ از ما که قاصد پیام مهر بودیم در زمانه اعجاز فردیت انسانها در برجهای گران قیمت سازمانها. از ما که خشت بر روی خشت دیوارهای نیمه ساخته گذاشتیم شبانهروز از ما که نقشه راه ساختیم از هیچ نقشه خواندیم و خط به خط رج زدیم و راههای بیشماری ساختیم برای حل معماهای بیشمار سازمانی و صورتهامان با سیلی سرخ و سبز و بنفش ماند تا آخرین روز؛ آخرین پیام؛ از ما چه به یاد میآرید؟ از ما ژندهپوشان پیاده رنجور که راه برای توسن شما هموار کردیم به طمع تکه نانی و گذر زندگانی. از ما که خوانِ خروس و بوقِ سگ؛ چهار فصلِ سال، شب و روز همدم فردیت به فنا رفته ماست. از ما چه به یاد میآرید؟ در میان موفقیتهای باد آورده رنگارنگ و خیالات ترکتازی سوارانِ پیشرو بر توسنِ فراموشکاری سنگهای زیرین آسیاب. از ما که در تاریکی آمدیم و رفتیم. با لحظه آغاز و با عمر رها شدیم؛ و روشنتر اینکه گرد و غبار سوارانِ پیشرو بردمان. از ما چه به یاد میآرید؟ شاید یک حرف؛ یک پیام: اینک شما و این توسنِ تمام. 96/7/30 تهران الف.میم.روشن |
![]() |
آهای خبردار! مستی یا هشیار؟ خوابی یا بیدار؟ خوابی یا بیدار؟ تو شب سیاه، تو شب تاریک از چپ و از راست، از دور و نزدیک یه نفر داره جار میزنه جار آهای غمی که، مثه یه بختک رو سینه من، شده یه آوار کوچه های شهر، پر ولگرده دل پر درده، شهر پر مرد و پر نامرده باغ داریم تا باغ یکی غرق گل، یکی پر خار مرد داریم تا مرد، یکی سر کار یکی سر بار، آهای خبردار یکی سرِ دار توی باغچه ها پاییز اومده، پی نامردی توی آسمون ماه دق میده ماه دق میده، درد بی دردی پاییز اومده، پاییز اومده، پی نامردی یه نسیم رفته، پی ولگردی تو شب سیاه، تو شب تاریک از چپ و از راست، از دور و نزدیک یه نفر داره، جار میزنه جار آهای غمی که، مثه یه بختک رو سینه من، شده یه آوار از گلوی من، دستاتو بردار دستاتو بردار، از گلوی من |
![]() |
![]() | |
شاعر: حسین منزوی خواننده: همایون شجریان |
برای دانلود ترانه با صدای همایون شجریان روی اینجا کلیک نمایید│حجم فایل: 10.42 مگابایت
از ارتفاع می ترسم افتادهام از بلندی، از آتش میترسم سوختهام به کرات، از جدایی میترسم رنجیدهام چه بسیار، از مرگ نمیهراسم نمردهام هرگز حتی یک بار... |
![]() |
پیشدرآمد: پیشتر مطلبی نوشته بودم در خصوص پیامدهای انتخابات ریاستجمهوری دوازدهم در ایران و در آن تحلیلی آماری در خصوص میزان مشارکت مردم در انتخابات و پیامدهای آن ارائه داده بودم. اما مجموعه حوادثی که در هفته آخر منتهی به روز انتخابات در سپهر سیاسی و اجتماعی نیروهای حاضر در صحنه تغییراتی را به وجود آورد، بررسی مجدد بر این رخداد کمسابقه را ضرورت بخشیدهاست! این نوشتار در ادامه تلاش میکند ضمن بررسی آمار انتخاباتی تحلیلی جامعهشناختی از این حضور جامعه ایران ارائه نماید.
«۱» نوشت: انتخابات ریاست جمهوری دوازدهم چندپارگی جامعه ایران را به خوبی نمایش میدهد. خصوصا در پی ظهور جریان پوپولیست احمدینژاد در یک دهه گذشته آرایش نیروهای سیاسی ایران دستخوش تغییر فراوانی شدهاست. هرچند این جریان امکان حضور در انتخابات را پیدا نکرد و سبد آرای او بین سایر جریانها تقسیم گشت. لذا اگر پایگاه اجتماعی ایشان را هم لحاظ نماییم انتخابات سال 1396 بیانگر وجود حداقل چهار طبقه بزرگ از سلیقه رأی در جامعه ایران است. گروه اول که نتایج انتخابات اکثریت نسبی ایشان را به خوبی نشان میدهد حامیان دولت میانهروی روحانی هستند که این جبهه خود متشکل از جریانات سیاسی مختلفی شامل چپ مدرن و اصلاحطلبان و هواداران خاتمی، راست مدرن و تکنوکراتهای میانهروی جریان هاشمیرفسنجانی، محافظهکاران سنتی و حامیان علی لاریجانی در رأس هرم آن است و اکثریت طبقه متوسط شهرنشین جامعه ایران (خصوصا در شهرهای بزرگ) در قاعده هرم این جبهه قرار میگیرند. گروه دوم پوپولیستهای حامی احمدینژاد هستند که در غیاب جریان او در انتخابات به نظر میرسید در پشت سر قالیباف در انتخابات صفآرایی نمایند. این جبهه به غیر رأس سیاسی عمدتا شامل نیروهای نظامی و امنیتی میانه حاکمیت در قاعده هرم خود بیشترین سرمایهگذاری را بر روی اقشار پاییندست حاشیهنشین شهرهای بزرگ ایران انجام دادهاست. گروه سوم سایر محافظهکاران هستند که از دو دهه پیش به این طرف با برند اصولگرایی در عرصه حاکمیت ایران ظاهر شدهاند و تقریبا در تمام انتخاباتهای گذشته از تمامی طبقات اجتماعی نیروهایی را با خود همراه میسازند. نماینده این گروه در انتخابات اخیر رئیسی بود که مطابق آمار اعلام شده توسط وزارت کشور نزدیک به 16 میلیون رأی کسب نمود. گروه چهارم غایبان و تحریمکنندگان انتخابات هستند که به دلایل مختلف در انتخابات حضور نیافته و بررسی تعداد آنها در انتخاباتهای اخیر عددی بین 10-15 میلیون نفر را نشان میدهد.
«۲» نوشت: نتایج انتخابات ریاستجمهوری در نگاه اول بیانگر پیروزی چشمگیر تحولخواهان و میانهروها در برابر محافظهکاران و گروههای تندروی اقتدارگراست. در این پیروزی شبههای وجود ندارد هرچند تجارب دو دهه گذشته هم مؤید این مطلب هست که در هر انتخاباتی که نیروهای طبقه متوسط جامعه ایران میدانداری کردهاند (غیر از نتیج انتخابات بحثانگیز 88 که اجازه بدهید از این منظر به آن نگاه نداشته باشیم) در نتایج شمارش آرا دست بالاتر از آن ایشان بودهاست. انتخابات اخیر نیز از این جنبه مستثنی نبوده و حجم نیروهای اجتماعی که در هفته آخر منتهی به انتخابات بدون هیچ تابلوی اعلانات خاصی در خیابان حضور به هم رساندند به انتخابات مذکور جنبه رفراندومی بخشیدند و طبعا هر بینندهای وقتی این حجم از حضور آدمهای شبیه به خودش را در کف خیابان ببیند که بدون شعارهای حاکمیتی رنگارنگ از او دعوت به همراهی با حضوری نمادین را میکنند اگر تصمیمی برای مشارکت در انتخابات نداشته باشد هم جذب این فضا خواهد شد.
«۳» نوشت: افزایش آرای آقای روحانی از حدود 18 میلیون سال 92 به 23.5 میلیون نفر در انتخابات اخیر (با توجه به هرم جمعیتی میانسال جامعه که تغییر زیادی را در ترکیب شرکتکنندگان این انتخابات نشان نمیدهد) نشانگر حضور دست کم 4-5 میلیون نفر (حدود 10درصد از کل واجدین شرایط رأی) از کسانی است که در طی سالهای منتهی به 92 تصمیم به پایان همراهی خود با روشهای پارلمانتاریستی داشتند چون همانطور که در نوشتار قبلی به آن اشاره شده در loop سالهای 76-84 این شیوه تلاش برای ایجاد اصلاحات در جامعه عملا ره به جایی نبرد و نگارنده معتقد است کسب آرای این بخش از جامعه توسط کمپین آقای روحانی بیش از آنکه ناشی از دستاوردهای دولت یازدهم در بطن جامعه باشد محصول فداکاری این اقشار عمدتاً تحصیلکرده و دوراندیش است که ضمن باور به کم تأثیر بودن حضور انتخاباتی در بهبود کیفیت زندگیشان، به طور نسبی یک بار دیگر هم در صحنه حاضر شدند تا پرشماری خود را به گروه مقابل گوشزد نمایند.
یکبار دیگر هم خواهم آمد تا آدمهای زندگیام ـ آنها که با مناند شب و روز در کارزار وعدههای سر خرمن تنها نمانند تا این بار نیز اگر اشتباه میرویم یکصدا باشیم و گر در سمت درستیم بیصدا نمانیم در کر شدن دنیا از بوقهای بدآهنگ انتخابات پرشور و پوچی کور زندگیهای لغو امتیاز شده در اندوه گنگ فرصتهای از دست رفته؛ یکبار دیگر هم خواهم آمد تا این بار نیز اگر دبهای در کار است انکار ما پرهزینه باشد برای آنها که هماره نشانمان دادند انسانیت پرهیز از چه سلوکی و دشواری چه وظایفی است. در جهانی رو به نابودی که مشاهده لبخندی کوچک در تاریکی آن غنیمت است؛ یکبار دیگر هم خواهم آمد تا آدمهای زندگیام ـ آنها که شاید نیامدهاند هنوز طلوع صبح آزادی مشتاق حضورشان باشد. 25 اردیبهشت 96، تهران (الف. م. روشن) |
![]() |
پیشدرآمد: این نوشتار از نگاهی آماری به تاریخچه انتخابات ریاستجمهوری ایران در بیست سال اخیر نوشته شده و در تلاش است دیدگاه نگارنده به عنوان یک شهروند را در خصوص تجارب اجتماعی و سیاسی دو دهه اخیر بازتاب دهد و هرگونه وابستگی و تعلق خاطر نویسنده به کاندیداهای انتخاباتی و غیره و غیره تکذیب میشود و غیره و غیره! خوانندگان محترم چنانچه نقطهنظری در خصوص انتخابات در پیش رو دارند ممنون میشوم در قسمت نظرات آنرا قلمفرسایی نمایند تا بنده هم از نظرات ایشان بهرهمند شوم و غیره و غیره!
«۱» نوشت: بیست سال پیش اولین فرصت حضورم در انتخابات مصادف شد با پیروزی خارج از تصور سیدمحمد خاتمی و ظهور جریان سیاسی موسوم به اصلاح طلب در هفتمین انتخابات ریاست جمهوری در ایران در دوم خرداد 1376 با کسب بیش از 20 میلیون رأی که نشانگر بروز و حضور یک پایگاه اجتماعی جدید در بطن جامعه ایران بود. با این مبدأ تاریخی تقریبا در تمام دو دهه گذشته جدال سیاسی میان هستههای قدرت در دو جبهه مدافعان اصلاحات و مخالفان آن (که بعدا به خود نام اصولگرایان دادند) حول مسائل و مناسبات اجتماعی و اقتصادی شکل یافته و تمرکز داشته است. اما عدم توفیق اصلاحطلبان در پیشبرد اهداف مطرح شده توسط خودشان در طول 8 سال ریاست جمهوری خاتمی به اقشار متوسط و تحصیلکرده جامعه نشان داد اتکا به روشهای پارلمانتاریستی در پیگیری مطالبات اجتماعی به دلیل نوع ساختار حاکمیت در ایران ره به جایی نخواهد برد. این اتفاق همزمان بود با تداوم یافتن حکومت محافظهکارترین و تندروترین دولت تاریخ آمریکا در انتخابات سال 2004 و این توهم را در برخی از اقشار جامعه ایران ایجاد کرده بود که اگر راه تغییر را نمیتوان در ایران و با روشهای مسالمتآمیز به پیش برد شاید با تحریم انتخابات و سپردن اداره جامعه به برآیند نظرات محافظهکاران همزمان شدن یک دولت تندرو در ایران با دولت تندروی آمریکا منجر به ایجاد تنش با غرب و در نتیجه افزایش فشارهای بینالمللی بر حکومت ایران گردد تا به اصلاح امور تن بدهد. اینگونه بود که یک شکاف بزرگ استراتژیک در سپهر سیاسی ـ اجتماعی طبقه متوسط جامعه ایران به وجود آمد و در انتخابات ریاست جمهوری سال 84 مطابق آمار اعلام شده توسط وزارت کشور از نزدیک به 47 میلیون واجد شرایط در دور اول انتخابات حدود 17.4 میلیون نفر (حدود 37 درصد از واجدین شرایط) در خانهها ماندند و آمار تحریمکنندگان در دور دوم انتخابات به 18.8 میلیون نفر (40.3 درصد از واجدین شرایط) رسید و در غیاب تحولخواهان برآمده از جنبش سال 76 پراگماتیستهای میانهرو نتوانستند در مقابل محافظهکاران موفق باشند و محمود احمدینژاد (با 17.3 میلیون رأی) از جبهه تندرو به قدرت رسید.
«۲» نوشت: قهر انتخاباتی سال 84 که به جرأت میتوان گفت یکی از بزرگترین و تأثیرگذارترین مخالفتهای مدنی غیرسازمانیافته جامعه ایران در چند دهه اخیر محسوب میشود با توجه به نوع دولتی که در نتیجه آن تشکیل شد فضا را برای محک خوردن این ایده که «آیا کاهش مشروعیت حکومت ناشی از تحریم انتخابات توسط شهروندان و همزمانی دو دولت تندرو در ایران و آمریکا میتواند تقابل و تنازع را میان این دو به جایی برساند که نتیجه آن کوتاه آمدن حاکمیت ایران از روشهای قبلی باشد و یا خیر» فراهم آورد. بتدریج تنشهای بین دو دولت بالا گرفت؛ ایران به دنبال آزمایشهای هستهای رفت و آمریکا بعد از افغانستان (همسایه شرقی) در عراق (همسایه غربی) نیز مداخله نظامی نمود اما در ادامه خبری از تأثیر این منازعه در رفتار و گفتار حکومت ایران نبودو در نهایت با تغییر دولت در آمریکا به نفع حزب دمکرات و اتخاذ سیاست خارجی جدید دوری گزیدن از تنش از سال 2009 شکست ایده مداخله از خارج مسجل گردید و در نتیجه به دلیل تحریمهای اقتصادی و سیاسی فرسایشی (که در حال بازگرداندن سطح زندگی ایرانیان به دهه 1360 بود) گروه بزرگی از تحولخواهان بر آن شدند تا مجددا در یک جبهه واحد در تلاش برای کنار گذاشتن دولت راست افراطی در انتخابات سال 88 به عرصه انتخابات برگردند.
«۳» نوشت: انتخابات سال 88 بزرگترین صفآرایی سیاسی تاریخ ایران محسوب میشود و مطابق آمار وزارت کشور 85 درصد از واجدان شرایط در آن شرکت کردند. یعنی از پایگاه اجتماعی 40 درصدی غایبان دوره قبلی 25 درصد مجددا مصمم به ایجاد تغییر در فضای اداره جامعه از طریق انتخابات شدند. با وقوع تخلفاتی که هیچگاه اندازه و میزان تأثیر آنها در نتیجه انتخابات معلوم نشد احمدینژاد در سمت خود ابقاء گردید و موجی از اعتراضات سراسر جامعه و خصوصا شهرهای بزرگ را فراگرفت و این اعتراضات (که در گفتمان محافظهکاران از آن با عنوان فتنه نام برده میشود) با گذشت 8 سال از آن دوران هنوز هم به صورت زیرپوستی در بطن جامعه وجود دارد.
«۴» نوشت: تداوم تحریمها و ایجاد اجماعی جهانی که اینبار به جای سیاستمداران تندرو نظامهای بانکی و بیمهای کشور را نیز هدف قرار داده بودند و برنامههای اقتصادی پوپولیستی دولت احمدینژاد که یکی از پایههای اساسی آن اقدامات ایذایی بدون مطالعه کلان مثل سهام عدالت، مسکن مهر و توزیع پول بیپشتوانه به عنوان یارانه بود منجر به کاهش ارزش پول ملی و کاهش سطح زندگی مردم به یک سوم ارزش آن در آغاز دولت مزبور گردید و تداوم فضای امنیتی بعد از حوادث سال 88 بخشی از طبقه متوسط جامعه ایران (در حدود 10-15 درصد از غایبان انتخابات سال 84) با این ایده که تغییرخواهی با مطالبات حداکثری از بیرون از جامعه عملی نیست و باید روندی حداقلی و تدریجی را در پیگیری مطالبات دنبال کرد در سال 92 مجددا در عرصه انتخابات حاضر شدند و در همراهی با گروه پراگماتیست مخالف دولت، سکان اداره دولت بعدی را به جبهه دوگانه میانهرو ـ اصلاحطلب سپردند. من خودم جزو این افراد بودم که با تردید فراوان در آخرین لحظات مهلت قانونی در انتخابات مورد اشاره شرکت داشتم اما کیفیت این رأی کبود سال 92 بسیار متفاوت از سال 76 بود. در بیست سال قبل این فکر که رأی من و امثال من میتوانست منشاء اثر و زمینهساز ایجاد تحولات مناسب احوال جامعه باشد به صورت ایجابی دیدگاه من را به مشارکت در انتخابات سوق میداد. اما آرای انتخاباتی سال 92 (همانند انتخابات مجلس و خبرگان که دو سال بعد در سال 94 برگزار شد) تنها جنبه سلبی داشته که چه گروههایی از سکانداری دولت و مجلس به دور بمانند تا وضعیت اجتماعی و اقتصادی از این که هست بدتر نگردد و به نظر نوعی از ترس مرگ به تب راضی شدن بودهاست.
تعداد معدودی از نسخههای چاپ اول کتاب مجموعه شعر چهار فصل بلوغ باقی مانده است که علاقهمندان میتوانند از طریق مراجعه به دفتر انتشارات پانیذ و یا به کتابفروشی فرحبخش اقدام به خرید نمایند.
پیشدرآمد: چندی پیش به یک مهمانی در منزل یکی از اقوام دعوت بودیم و طبعاً چون نمیشود جمعی در جایی حاضر باشد و بحث و گفتگویی در کار نباشد؛ بحثی بین حاضرین درگرفت و مطابق سنت ایرانی اظهارنظر در خصوص همه مسائل با عینک سیاستزدگی؛ یکی از طرفین بحث (که اتفاقا میزبان ما در میهمانی بود) توجه داشتن به اخبار و حوادث جاری مملکت را اشتباه دانست و دیگران را به این دعوت میکرد که علاوه بر ساعات کاری اوقات فراغت خود را هم به مسائل خانواده و کار و کسب درآمد و اینها اختصاص بدهند. البته ایشان توصیههای مشفقانهای هم داشتند؛ مثل اینکه به جای گشت و گذار در شبکههای ضاله اجتماعی و پیگیری اخبار از مطبوعات و رسانههای داخلی و غیرداخلی خوب است آدم کتاب بخواند و به معلوماتش بیافزاید! همه این موارد و واکنش مخاطبان این بحث که شاید خارج از حوصله این نوشتار باشد انگیزهای برای نگارنده ایجاد کرد که ببیند این مدل رفتاری که قطعاً پیامدهای یک نگرش جامعهشناختی است از کجا سرچشمه میگیرد و ملاحظات و پیامدهای آن چیست. حاصل کنکاش مربوطه مطلبی است که در پیش رو دارید. البته همانند گفتارهای قبلی به خوانندگانی که به مباحث اجتماعی علاقهای ندارند مطالعه یک شعر و یا داستان، یا گوش فرا دادن به یک موسیقی توصیه میشود و غیره و غیره!
«۱» نوشت: سندرم باکسر (یا باکستر) یک اصطلاح مدیریتی در توصیف رفتار و سرنوشت افرادی است که چنان سرگرم به کار و مسائل فردی خود هستند که فراموش میکند کلیت زندگیشان، سازمانی که در آن مشغول به کارند و یا کشوری که در آن اقامت دارند به کدام سو در حرکت است! این افراد معمولاً بسیار سختکوش هستند اما چون زندگی اجتماعی چیزی فراتر از فردیت آدمی است، سختکوشی و بیتوجهی آنها به سازمان اجتماع و نحوه مدیریت آن خسارتها و پیامدهای جبرانناپذیری را برای ایشان به همراه خواهد آورد. نمونه آن در صحنهای از فیلم تایتانیک در حالی که کشتی در اثر برخورد با کوه یخ دچار صدمهی جدی شده بود به خوبی قابل مشاهده است، گروهی نوازنده در عرشه کشتی مشغول اجرای قطعات برگزیده از موسیقی کلاسیک بودند. آنان با دقت و وسواس موسیقی اجرا میکردند و تلاش داشتند که کیفیت کارشان تحت تأثیر شرایط نامناسب موجود قرار نگیرد. اما در یک کشتی در حال غرقشدن و در میان مسافرانی که وحشتزده و سراسیمه در حال دویدن به اینسو و آنسو هستند، چه اهمیتی دارد که موسیقی با بهترین کیفیت اجرا شود؟! اگر اهل مطالعه بوده باشید و کتاب قلعه حیوانات (اثر مشهور جورج اورول) را مطالعه کرده باشید، باکسر یکی از شخصیتهای این داستان سمبولیک است که نماد طبقه زحمتکش بوده و زندگی خود را بر مبنای شعار «من بیشتر کار خواهم کرد» پی میگیرد و به سایر مسائل جامعهاش بیتوجه است. این شیوه تا میانه راه جواب هم میدهد اما پس از آنکه باکسر توان کار کردن خود را به تدریج از دست میدهد، خوکها (به عنوان نماینده طبقه حاکم)، به جای عمل به وعدههای قبلی در خصوص بازنشستگی و تأمین اجتماعی، وی را به یک خریدار اسبهای پیر میفروشند که کارش فروش گوشت اسب بهعنوان خوراک سگ است.
«۲» نوشت: به نظر میرسد در نهاد هرکدام از ما یک باکسر وجود دارد که نسبت به محیط پیرامون بیتفاوت و یا کم توجه میباشد و تلاشهای ما را به اهداف فردی و تخصصی معطوف مینماید. الگوی رفتاری باکسر به معنی انسان سختکوش و متکی به خود تماماً اشتباه نیست و مسأله در اینجا افراط و تفریطی است که انسان در شیوههای رفتاریاش به آنها دچار میشود. در حادثه دلخراش ساختمان پلاسکو که چندی پیش در تهران رخ داد و در نتیجه آن 16 آتشنشان و 5 شهروند جان خود را در زیر آوارهای ساختمان فروریخته از دست دادند این نمود باکسری به وضوح دیده میشود؛ هم در شیوه کسب و کار افرادی که در آن ساختمان فرتوت و غیرایمن سالها مشغول به کار بودند بدون آنکه به عواقب اقامت و کار در چنین ساختمانی بیاندیشند؛ هم در شیوه مدیریت بحران آتشسوزی (عدم توانایی در جلوگیری از ازدحام در اطراف ساختمان، ناتوانی در تخلیه به موقع ساختمان و ساعتها آبپاشیدن بیهوده به طبقات آتش گرفته) و فروریختن ساختمان و هم شیوه پاسخگویی مسئولان شهری (که ما تقصیر ما نبوده و ما کارمان را به خوبی انجام دادیم و غیره و غیره)؛ و هم در شیوه برخود جامعه با قضیه (که تصاویر لحظه به لحظه را به همه جای دنیا مخابره کرد اما هیچ اعتراض منسجمی نسبت به قضیه از خود بروز نداد) همگی ناشی از بیتوجهی عمومی به این قضیه است که سرنوشت همه ما به هم پیوسته بوده و اگر من فقط کار خودم را درست انجام بدهم و به دیگران کاری نداشته باشم، پیامدهای ناگوار نه فقط دیگران بلکه زندگی همه ما را تحت تأثیر خودش قرار خواهد داد.
«۳» نوشت: ممکن است رفتار باکسری مطلوب گروه خاصی از جامعه باشد و از آن استقبال هم بکنند. در قضیه مهمانی به نظر میرسد نگرشی که میزبان داشت به عنوان تنها راه سعادت به میهمانانش توصیه میکرد از جایی آبشخور فکری و عقیدتی میگیرد. جامعه نخبگان ما در یک دهه اخیر شدیداً سیاستزده و سیاستزدایی شده و عامه مردم هم بر پایه سنت طولانی زندگی تودهای، به جای پیگیری مطالبات اجتماعی و حقوق شهروندی سرگرم به مسائل معیشتی و روزمره زندگیشان هستند و تداوم این شرایط ضرورت پاسخگو بودن مدیران را از بین میبرد. وقتی فرهنگ پاسخگویی از سپهر جامعه رخت بربست دیگر طرح پرسش معنا و مفهومی ندارد و دور باطلی از خسارات کوتاهمدت، میانمدت و بلندمدت آغاز خواهد شد که حادثه پلاسکو نمونه کوچکی از آن است.