«۲» نوشت: در فضای جنگ سرد بین آمریکا و شوروی یک نزاع فرهنگی ـ هنری عمیق نیز بین بلوکهای شرق و غرب برقرار بود که در میادین ورزشی، سبکهای موسیقی و فستیوالها و جشنوارههای هنری برگزار شده در آن دوران مصادیق بسیاری از این رقابت زیرپوستی قابل مشاهده بودهاست. فستیوال دختر شایسته نیز از قاعده مورد نظر مستثنی نبوده و هرساله به عرصهای برای تبلیغ و نمایش مؤلفههای فرهنگی بلوک غرب در برابر جو تبلیغاتی ضد سرمایهداری شوروی و متحدانش بدل میگردید. پس شاید اعطای تاج شایستگی و لباسهای فاخر و توجه به شایستگیهایی که فقط دختران مرفه جوامع غربی در آن دوران میتوانستند آنها را اکتساب بیمنظور نبوده و جزئی از همین تقابل فرهنگی با تفکر پرولتاریای شوروی بوده است. اما با فروپاشی شوروی و پیامدهای اجتماعی و سیاسی دهه 1990 از عظمت و شکوه این مراسم به تدریج کاسته شده است. به گونهای که بر خلاف چند دهه قبل در همان جوامع غربی تبلیغ کننده این خرده فرهنگ، Miss World مخالفان سرسختی در بین فعالان حقوق اجتماعی و فعالان مدافع حقوق زنان پیدا کرده که معمولا همزمان با برگزاری جشن پایانی تظاهرات اعتراضی نسبت به آن برگزار مینمایند.
«۳» نوشت: اینکه خارج از دریچه اخلاق و تفکرات ایدئولوژیک با چنین پدیدههایی مخالفت میشود کمی عجیب به نظر میرسد، اما مخالفان فستیوال Miss World در بین فمینیستهای دو آتشه انتخاب دختر شایسته را نوعی توهین به تواناییهای زنان تلقی میکنند و معتقدند توجه به «زن بودن» و بررسی «شایستگیهایی که از یک زن باید انتظار داشت» یک سنت فکری مردسالارانه است که تصویری فانتزی و عروسکوار و به دور واقعیتهای انسانی و اجتماعی زنان را مطلوب میانگارد و تبلیغ و تشویق زنان به کسب این فاکتورهای جنسیتی نقض حقوق اجتماعی ایشان محسوب میشود. در نگاه بیشتر این دسته از فعالان حقوق زنان فستیوال مذکور مانند سالنهای مد و کلوبهای شبانه نگاهی افراطی به جاذبههای جنسیتی زنان دارد و در معرفی زن به عنوان موجود ضعیفتر با تفکرات ایدئولوژیک و مذهبی همداستان است.
«۴» نوشت: برخی از فعالان معتدلتر حقوق زنان هم هستند که بیشتر به کیفیت برگزاری این نوع جشنوارهها اعتراض دارند و نوعاً معتقدند شایستگیهای مطلوب چنین برنامههایی در بدنه جامعه این انتظار را ایجاد میکند که همه دختران باید درصد قابل قبولی از همه این شایستگی فردی و اجتماعی را دارا باشند و اگر اینگونه نباشند فاقد ارزش انسانی و اجتماعی هستند و اگر دختری باشد که فرضاً همزمان نه شاعر است نه مهارت در نواختن ساز دارد و یا تسلط به زبانهای خارجی، ممکن است اعتماد به نفسش را از دست بدهد. چون این قبیل فستیوالها در جنس مخالفش این توقع را ایجاد کرده که داشتن همزمان این تواناییها انتظار بالایی نیست و دیگران انجام دادهاند.
پیشدرآمد: چندی پیش در جمعی مرکب از تنی چند از سادات علوی (رحمالله علیهم) که نگارنده خیلی ارادت به ایشان داشته و دارد، و همچنین افراد معلومالحال سانتیمانتالیستی که جملگی اسلام ناب وانهاده و پای در راه گمراهی کرده بودند، پیرامون موضوع ضاله و بسیار شبهه برانگیز دوست اجتماعی (Social Friend) بحث مفصلی داشتیم که در آخر آنچنان افتراق در بین دورنماهای فکری جمع حکفرما بود که مطابق معمول جمعبندی و نتیجهگیری از مشروح مذاکرات میسر نشد و هر که ساز خویش زده و با خویشتن خویش هاراگیری (!) کرده و غیره و غیره...
«۱» نوشت: بر طبق یک تعریف نه چندان دقیق ولی قابل اتکا دوستی اصطلاحی است که اشاره به توصیفی از سطح رابطه بین دو یا چند موجود اجتماعی دارد. رابطه دوستانه معمولاً شامل درک دوجانبه، احترام و محبت بوده و شامل همنشینی، معاشرت و گفتگوی انسان با افرادی که به آنها علاقه و محبت دارد میشود. این دوستی و ارادت و محبت یا بیواسطه و مستقیم است و یا مجازی و نیازمند واسطی است که انسان به وسیله آن به دوست دستیابی داشته باشد. رابطه در این تعریف مشخصههای قابل درکی را برای تفکیک از انواع دیگری نظیر روابط کاری یا روابط خانوادگی بر میشمرد. اما جدا از این تعریفهای آنچنانی مسأله سطح دوستی و کیفیت رابطه زمانی بغرنج میشود که دوستی میان دو جنس مختلف مطرح باشد. در فرهنگهای گوناگون این مسأله به شکلهای مختلفی در چارچوب قوانین و یا هنجارهای اجتماعی قرار میگیرد که خیلی قصد ورود به جزئیات آن ندارم. لذا فقط بر همان موضوع دغدغه بحث اگر تأکید شود شاید نتیجه بهتری در بر داشته باشد.
«۲» نوشت: در دهه 1370 که جوانی امثال نگارنده هم در آن سپری شد ارتباط داشتن با جنس مخالف چارچوبهای اجتماعی و مذهبی بسیار سختگیرانهای داشت، به گونهای که افراد اغلب داشتن این ارتباطات را کتمان میکردند تا مبادا اثرات اجتماعی ناخواسته و عمدتاً ناگوار بعداً دردسرساز نشود و غیره و غیره. لذا این جمله که «فلانی دوستدختر فلانی است» برای اشاره به سوم شخص خیلی پر کاربردتر از اشارات اول شخص و یا دوم شخص مانند «فلانی دوستدختر من است» یا «دوستدختر فلانی هستم» بود و این طبیعت فضای اجتماعی نامطلوب دوران ما بود و گلهگذاری از آن دوران را قبلا بارها و بارها (برای مثال اینجا و اینجا را ملاحظه بفرمایید) انجام دادهام و تکرار مکررات فایدهای ندارد که عمر ما به فنا رفته و غیره و غیره.
اما دوگانه «دوستدختر/دوستپسر» نه بهترین و دقیقترین توصیف برای رابطه با جنس مخالف که شاید پرکاربردترین توصیف بود. به خاطر قرار داشتن در همان ظرف زمانی ذهنیت امثال بنده معطوف به همان تفکرات دهه هفتادی باقی مانده و کمتر تغییر هم کرده اما مگر نسیم که چه عرض کنم، طوفان تحولات اجتماعی متوقف میشود؟
«۳» نوشت: چندسال ابتدای دهه 1380 که ما هنوز دانشجو بودیم گسترش محدود و کنترل شدهای از روابط بین زن و مرد در جامعه در حال شکلگیری بود که در برابر عبارت دوگانه «دوستدختر/دوستپسر» اغلب از عبارت دوگانه دیگری تحت عنوان «فقط دوست» یا «Just Friend» برای توصیف آن استفاده میشد و بیانگر وجود رابطهای بین زن و مرد بود که در آن داشتن ارتباط جنسی و همخوابگی از لیست اهداف طرفین رابطه حذف و تلاش میشد با رعایت مرزهای توافق شده یک نسخه توسعهیافته از چگونگی ارتباط داشتن با پسرها و دخترهای فامیل در فضای گستردهتر و البته با افراد غیر فامیل تجربه شود. با تکامل این رویه رفتاری به تدریج «فقط دوست» بودن سبکی از ارتباط بین سه نوع ارتباطی دوستانه، فامیلی و کاری را پوشش میداد (شکل بعدی را ملاحظه فرمایید) و هنوز هم کارایی خود را در بین گویندگانش در دهه 1370 به خوبی حفظ کرده است.
«۴» نوشت: اکنون یک پرسش مطرح است: آیا «دوست اجتماعی» مفهومی تکامل یافته در ادامه سیر تحولات اجتماعی و ارتباطی است که «فقط دوست» بخشی از آن را توصیف میکرد؟ اگر اینگونه نیست پس اشاره به چه موضوع و مفهومی دارد؟
در مقام پاسخ شخصی به این پرسش باور بنده بر آن است عبارت دوست اجتماعی احتمالاً یک عبارت جعلی است. شاهد این مدعا این است که در هیچ دانشنامه و یا فرهنگنامهای این عبارت به صورت مستقل و با هدف ارائه تعریف دقیقی از ذات و یا کیفیت رابطه به کار برده نشده و تنها به عبارات و کلمات با مفاهیم و معانی مشابه پرداخته شده است. لذا دوست اجتماعی واژهای است که قرار است به صورت نیابتی برای توصیف شرایط خاص دیگری (فراتر از دوستپسر/دوستدختر یا Just Friend) در رابطه داشتن با جنس مخالف به کار رود. برای مثال دوستی گروهی از دختران با گروهی از پسران که علاقههای مشترکی دارند و احتمالا وجهه بیرونی این علاقههای مشترک در بازیهای گروهی یا سفر و گردش گروهی متبلور میشود میتواند واجد شرایط این عنوان نیابتی باشد. به عبارت دیگر بحث اجتماعیسازی علاقهمندیها میتواند یک پایه برای شکلگیری نوع دیگری از رابطه بین افراد مختلف باشد که نه در چارچوب «دوستپسر/دوستدختر» میگنجد و نه «فقط دوست» و نه انواع دیگری از ارتباط که به اهداف خانوادگی و یا شغلی وابستگی دارند.
اما آیا این توصیف قابل توضیح و دفاع است؟ تحقیقات مختصری که نگارنده در وبلاگها و وبسایتهایی که به موضوع پرداختهاند انجام داده (برای مثال اینجا و اینجا و یا اینجا و اینجا را ملاحظه نمایید) نشان میدهد اینگونه نیست و اغلب نویسندگان این عبارت را برای توصیف چیزی که ما فلکزدگان بدبخت و عذب دهه 1370 (!) در گذشته به صورت عرفی میگفتیم: «طرف با بیشتر از یه نفر رابطه داره» به کار میبرند. قدیمیترها اصطلاحات «تکپر» و «صدپر» را هم اگر شنیده باشند، الان احتمالاً «دوست اجتماعی» مترادف با «صدپر» در ذهنشان تداعی شدهاست. لذا اگر این توصیف اخیر صحت داشته باشد عبارت «دوست اجتماعی» برای توصیفی مؤدبانه از همان رفتارهای ناهنجار دهه 1370 و 1380 در دوران حاضر و بین جوانان و نوجوانان به کار میرود و دنباله یک روند تکاملی در ارتباطات و رفتارهای اجتماعی نیست.
پینوشت: طبق معمول رودهدرازی را به حد اعلا رسانیدم و لذا عذرخواهی از سیدین علوی عزیز و سانتیمانتالیستهای اجتماعی و مغزی و اذناب و سایر روشنفکران و تاریکفکران و قس علی هذا ضرورت دارد و غیره و غیره. در جمعبندی فقط این پرسش را به بحث میگذرام که کدام توصیف درست است؛ «دوست اجتماعی» قرار است بیانگر شکل جدیدی از ارتباطات در فضای ارتباطی قرن بیست و یکمی باشد و یا نوعی تعارف اجتماعی یا واژهسازی و شانتاژ گفتاری جدیدی است برای در زرورق پیچیدن همان مفاهیم دهههای پیشین؟
![]() |
![]() |
![]() |
پیشدرآمد: حاضرم شرط ببندم تا همین چند وقت پیش حداقل نصف کسانی که این مطلب را میخوانند نمیدانستند اصولا ملارد کجا هست. شاید اوضاع بدتر هم باشد یعنی اگه نمیگفتی ملارد اسم یک محل هستش اغلب فکر میکردند باید نوعی خوراکی و یا یک نوع پرنده فصلی باشه و غیره و غیره!
«۱» نوشت: دم ظهر بود و نشسته بودیم عقربههای ساعت را تماشا میکردیم که کی ساعت یک میشود تا کلاه برداشته و شتابان به سمت خروجی پادگان رهسپار شویم. فرمانده که گاهی اوقات بذلهگویی میکرد آخر وقت اداری آمد موضوعی را مطرح کند برای ایجاد فراغت بین جمع که ناگهان صدایی شبیه سقوط یک جسم بسیار سنگین ساختمان را لرزاند. ما همه سراسیمه از ترس اینکه قضیه چه بوده به سالن آمدیم و با منظره هراس عمومی کلیه سربازان و سرهنگها با همان هیأتهای نظامی رنگ و رو رفتهشان به این طرف و آنطرف میدویدند مواجه شدیم و سریعاً همگی به این نتیجه رسیدیم که زلزله آمده است و از ساختمان بیرون زدیم ... اما غروب که به خانه رسیدم خبردار شدم که جریان نه سقوط جسم سخت بوده و نه وقوع زلزله؛ بلکه انفجاری مهیب بوده در محله پاییندست خودمان یعنی همان شهر واقع در پایان جاده؛ جاده ملارد.
تعداد نامعلومی کشته و زخمی در اثر انفجار در یک پایگاه نظامی آنهم در نزدیکی ملارد؛ شهر در قرق نیروهای انتظامی با اون لباسهای تیره و باتومهای چرخان انگاری که شورش شده باشد؛ مغازهها تعطیل شده و شیشهها شکسته و ترافیک سنگین ... و البته بعد از چند روز «نوستالژی ملاردی» همه آبها از آسیاب میافتد و حتی آن خانوادههای داغدیده هم به تدریج فرزندان از دست دادهشان را از یاد میبرند چون اگر متوسط خانوار در ایران چهار نفر هست در ملارد اگر خانوادهای شش نفر باشد کم جمعیت محسوب میشود و اینها غم از دست دادن فرزندان را نیز به مرور زمان از یاد میبرند چون تنازع برای بقا و تأمین شام بقیه بچهها با نوازشهای مختصر حکومتی تا ابد از یاد ایشان نمیرود.
«۴» نوشت: همین اواخر یک روز شنبه به علت ده دقیقه خواب ماندن مجبور شدم ترافیک سنگینی را در بزرگراه همت پشت سر بگذارم و هنگام ویراژ دادن جریمه هم شدم و تازه پلیس محترم به دلیل اینکه باید به صبحگاه میرسیدم دلش به رحم آمده و فقط به جریمه اکتفا کرد. در حال دیر که به پادگان رسیدم و صبحگاه از دست رفته بود. به همین خاطر برای تکمیل آمار به اتاق اداری معاونت که در آن مشغول به خدمت بودم رفتم تا شاید بشود جلوی رد شدن یک نهست ناقابل بعد از هشتاد کیلومتر راهپیایی بامدادی را به طریقی گرفت. وقتی سروان اداری علت تأخیر را پرسید و دوری راه و ترافیک را به عنوان دلیل شنید کنجکاو شد بداند من از کجا میآیم پادگان و نمیدانم چرا هنگامیکه میخواستم نام محلمان را بگویم ناخودآگاه توی همان حس نوستالژی ملاردی به جای محل زندگی فعلی نام محل ده سال قبل آمد به زبانم و گفتم:«ملارد جناب سروان» و پنداری که این کلمه اسم رمز یک عملیات نظامی باشد یا خبر پیروزی در جنگ یا پذیرش آتشبس چنان گل از گل فرمانده شکفت که بدون هیچ توضیح خاصی به سربازش دستور داد غیبت من را پاک کند. من هم هنگام خروج از اتاق اداری با تعجب فکر میکردم که این سروان بچه نیشابور هست و چرا باید با ملارد نسبتی داشته باشد و یا شاید در نیشابور هم ده ملاردی بوده قبلا که حالا زورآباد شده عینا و غیره و غیره! | ![]() |
چرا توقف کنم، چرا؟ پرندهها به جستجوی جانب آبی رفتهاند افق عمودی است افق عمودی است و حرکت فوارهوار و در حدود بینش سیارههای نورانی میچرخند زمین در ارتفاع به تکرار میرسد و چاههای هوایی به نقبهای رابطه تبدیل میشوند و روز وسعتی است که در مخیله گرم کرم روزنامه نمیگنجد. چرا توقف کنم؟ راه از میان مویرگهای حیات میگذرد کیفیت محیط کشتی زهدان ماه سلولهای فاسد را خواهد کشت |
![]() شعر از: فروغ فرخزاد |
و در فضای شیمیایی بعد از طلوع
تنها صداست
صدا که جذب ذرههای زمان خواهد شد
چرا توقف کنم؟
چه میتواند باشد مرداب
چه میتواند باشد جز جای تخمریزی حشرات
فساد افکار سردخانه را جنازههای باد کرده رقم میزنند.
نامرد در سیاهی
فقدان مردیاش را پنهان کردهاست
و سوسک . . . آه
وقتی سوسک سخن میگوید.
چرا توقف کنم؟
همکاری حروف سربی بیهوده است.
همکاری حروف سربی
اندیشه حقیر را نجات نخواهد داد.
من از سلاله درختانم
تنفس هوای مانده ملولم میکند
پرنده ای که مرده بود به من پند داد که
پرواز را به خاطر بسپارم
نهایت تمامی نیروها پیوستن است؛ پیوستن.
به اصل روشن خورشید
و ریختن به شعور نور
طبیعی است
که آسیابهای بادی میپوسند
چرا توقف کنم؟
من خوشههای نارس گندم را
به زیر پستان میگیرم و شیر میدهم.
صدا، صدا،
صدا،
تنها صدا
صدای میل طویل گیاه به روئیدن.
صدای خواهش شفاف آب به جاری شدن
صدای ریزش نور ستاره بر جدار مادگی خاک
صدای انعقاد نطفه معنی
و بسط ذهن مشترک عشق
صدا، صدا، صدا،
تنها صداست که میماند.
در سرزمین قدکوتاهان
معیارهای سنجش
همیشه بر مدار صفر سفر کردهاند.
چرا توقف کنم؟
من از عناصر چهارگانه اطاعت میکنم
و کار تدوین نظام نامه قلبم
کار حکومت محلی کوران نیست.
مرا به زوزه دراز توحش
در عضو جنسی حیوان چه کار؟
مرا به حرکت حقیر کرم
در خلاء گوشتی چه کار؟
مرا تبار خونی گلها به زیستن متعهد کردهاست.
تبار خونی گلها، میدانید؟