پیشدرآمد: چندی پیش به یک مهمانی در منزل یکی از اقوام دعوت بودیم و طبعاً چون نمیشود جمعی در جایی حاضر باشد و بحث و گفتگویی در کار نباشد؛ بحثی بین حاضرین درگرفت و مطابق سنت ایرانی اظهارنظر در خصوص همه مسائل با عینک سیاستزدگی؛ یکی از طرفین بحث (که اتفاقا میزبان ما در میهمانی بود) توجه داشتن به اخبار و حوادث جاری مملکت را اشتباه دانست و دیگران را به این دعوت میکرد که علاوه بر ساعات کاری اوقات فراغت خود را هم به مسائل خانواده و کار و کسب درآمد و اینها اختصاص بدهند. البته ایشان توصیههای مشفقانهای هم داشتند؛ مثل اینکه به جای گشت و گذار در شبکههای ضاله اجتماعی و پیگیری اخبار از مطبوعات و رسانههای داخلی و غیرداخلی خوب است آدم کتاب بخواند و به معلوماتش بیافزاید! همه این موارد و واکنش مخاطبان این بحث که شاید خارج از حوصله این نوشتار باشد انگیزهای برای نگارنده ایجاد کرد که ببیند این مدل رفتاری که قطعاً پیامدهای یک نگرش جامعهشناختی است از کجا سرچشمه میگیرد و ملاحظات و پیامدهای آن چیست. حاصل کنکاش مربوطه مطلبی است که در پیش رو دارید. البته همانند گفتارهای قبلی به خوانندگانی که به مباحث اجتماعی علاقهای ندارند مطالعه یک شعر و یا داستان، یا گوش فرا دادن به یک موسیقی توصیه میشود و غیره و غیره!
«۱» نوشت: سندرم باکسر (یا باکستر) یک اصطلاح مدیریتی در توصیف رفتار و سرنوشت افرادی است که چنان سرگرم به کار و مسائل فردی خود هستند که فراموش میکند کلیت زندگیشان، سازمانی که در آن مشغول به کارند و یا کشوری که در آن اقامت دارند به کدام سو در حرکت است! این افراد معمولاً بسیار سختکوش هستند اما چون زندگی اجتماعی چیزی فراتر از فردیت آدمی است، سختکوشی و بیتوجهی آنها به سازمان اجتماع و نحوه مدیریت آن خسارتها و پیامدهای جبرانناپذیری را برای ایشان به همراه خواهد آورد. نمونه آن در صحنهای از فیلم تایتانیک در حالی که کشتی در اثر برخورد با کوه یخ دچار صدمهی جدی شده بود به خوبی قابل مشاهده است، گروهی نوازنده در عرشه کشتی مشغول اجرای قطعات برگزیده از موسیقی کلاسیک بودند. آنان با دقت و وسواس موسیقی اجرا میکردند و تلاش داشتند که کیفیت کارشان تحت تأثیر شرایط نامناسب موجود قرار نگیرد. اما در یک کشتی در حال غرقشدن و در میان مسافرانی که وحشتزده و سراسیمه در حال دویدن به اینسو و آنسو هستند، چه اهمیتی دارد که موسیقی با بهترین کیفیت اجرا شود؟! اگر اهل مطالعه بوده باشید و کتاب قلعه حیوانات (اثر مشهور جورج اورول) را مطالعه کرده باشید، باکسر یکی از شخصیتهای این داستان سمبولیک است که نماد طبقه زحمتکش بوده و زندگی خود را بر مبنای شعار «من بیشتر کار خواهم کرد» پی میگیرد و به سایر مسائل جامعهاش بیتوجه است. این شیوه تا میانه راه جواب هم میدهد اما پس از آنکه باکسر توان کار کردن خود را به تدریج از دست میدهد، خوکها (به عنوان نماینده طبقه حاکم)، به جای عمل به وعدههای قبلی در خصوص بازنشستگی و تأمین اجتماعی، وی را به یک خریدار اسبهای پیر میفروشند که کارش فروش گوشت اسب بهعنوان خوراک سگ است.
«۲» نوشت: به نظر میرسد در نهاد هرکدام از ما یک باکسر وجود دارد که نسبت به محیط پیرامون بیتفاوت و یا کم توجه میباشد و تلاشهای ما را به اهداف فردی و تخصصی معطوف مینماید. الگوی رفتاری باکسر به معنی انسان سختکوش و متکی به خود تماماً اشتباه نیست و مسأله در اینجا افراط و تفریطی است که انسان در شیوههای رفتاریاش به آنها دچار میشود. در حادثه دلخراش ساختمان پلاسکو که چندی پیش در تهران رخ داد و در نتیجه آن 16 آتشنشان و 5 شهروند جان خود را در زیر آوارهای ساختمان فروریخته از دست دادند این نمود باکسری به وضوح دیده میشود؛ هم در شیوه کسب و کار افرادی که در آن ساختمان فرتوت و غیرایمن سالها مشغول به کار بودند بدون آنکه به عواقب اقامت و کار در چنین ساختمانی بیاندیشند؛ هم در شیوه مدیریت بحران آتشسوزی (عدم توانایی در جلوگیری از ازدحام در اطراف ساختمان، ناتوانی در تخلیه به موقع ساختمان و ساعتها آبپاشیدن بیهوده به طبقات آتش گرفته) و فروریختن ساختمان و هم شیوه پاسخگویی مسئولان شهری (که ما تقصیر ما نبوده و ما کارمان را به خوبی انجام دادیم و غیره و غیره)؛ و هم در شیوه برخود جامعه با قضیه (که تصاویر لحظه به لحظه را به همه جای دنیا مخابره کرد اما هیچ اعتراض منسجمی نسبت به قضیه از خود بروز نداد) همگی ناشی از بیتوجهی عمومی به این قضیه است که سرنوشت همه ما به هم پیوسته بوده و اگر من فقط کار خودم را درست انجام بدهم و به دیگران کاری نداشته باشم، پیامدهای ناگوار نه فقط دیگران بلکه زندگی همه ما را تحت تأثیر خودش قرار خواهد داد.
«۳» نوشت: ممکن است رفتار باکسری مطلوب گروه خاصی از جامعه باشد و از آن استقبال هم بکنند. در قضیه مهمانی به نظر میرسد نگرشی که میزبان داشت به عنوان تنها راه سعادت به میهمانانش توصیه میکرد از جایی آبشخور فکری و عقیدتی میگیرد. جامعه نخبگان ما در یک دهه اخیر شدیداً سیاستزده و سیاستزدایی شده و عامه مردم هم بر پایه سنت طولانی زندگی تودهای، به جای پیگیری مطالبات اجتماعی و حقوق شهروندی سرگرم به مسائل معیشتی و روزمره زندگیشان هستند و تداوم این شرایط ضرورت پاسخگو بودن مدیران را از بین میبرد. وقتی فرهنگ پاسخگویی از سپهر جامعه رخت بربست دیگر طرح پرسش معنا و مفهومی ندارد و دور باطلی از خسارات کوتاهمدت، میانمدت و بلندمدت آغاز خواهد شد که حادثه پلاسکو نمونه کوچکی از آن است.
بی تفاوتی شکل جدیدی از عدم خلاقیت هم هست ، در همه کار و همه چیز ... وگرنه در حوزه ی مسایل عمومی و اجتماعی ، جدا از انتخاب فرد و حوزه ی دلخواه و تجربه و شناخت او از موضوعات ، بی تفاوتی یا ناشی از سردرگمی و عدم شفافیت است یا انفعال به عنوان بدترین گزینه و انتخاب .