کریمی در ادامه مصاحبه از موضوع ادبیات و اجتماع بیرون زد و پرسید آیا رفاقت ذهنی گلستان با فروغ در چارچوب فرهنگی آن دوران مردم ایران پذیرفته بود؟ و اینکه این رابطه بعدا رسمی شد و یا به صورت صیغه جاری شد چقدر واقعیت دارد؟ از همین جای بحث به بعد است که سیمای گلستان به عنوان یک روشنفکر مدرن شروع به رنگ باختن میکند و او به مانند بسیاری از مردان ایرانی دیگر (که لزوما صاحب اندیشه و فکر خاصی هم نیستند) به ورطه تفکر سنتی و مردسالارانه سقوط مینماید: در لحظه طرح پرسش او ابتدا برافروخته میشود و موضوع صیغه را مسکوت و تأکیدش را به فضای فکری احمقانه آن دوران میگذارد. همچنین ضمن ارائه تعریف خودش درباره ازدواج، که عبارت است از یک رابطه و قرارداد اقتصادی، مدعی میشود چون چنین دیدگاهی در بین او و فروغ از ابتدا وجود نداشته پس ضرورتاً ازدواجی هم به وقوع نپیوستهاست. گلستان ضمن تمجید از همسرش که با وجود اطلاع از این رابطه حرف و مخالفتی ابراز نداشته و این رابطه را به رسمیت شناخته، فرافکنی را به آنجا میرساند که مجبور میشود از اعتبار پدرش خرج نماید. اینکه پدر اصرار داشته او حتما با فروغ ازدواج نماید اما او اعتنایی به این خواسته نکردهاست. او در ادامه میگوید بعد از مرگ همسرش و فروغ مجددا ازدواج کردهاست و یک سال قبل از ازدواج با همسر سوم را هم به همراه هم زندگی نمودهاند.

در ادامه گفتگو مجری در خصوص مشاهده نوعی افسردگی و هیجان تواما در آثار فروغ میپرسد و گلستان ادعا میکند یک عدم تعادل موسمی در فروغ و افکارش پیش میآمد که دلایل مختلفی میتواند داشته باشد. او به دلایل مذکور مشخصاً اشارهای نکرد اما در لحظه مشاهده واکنش گلستان نگارنده در ذهن خود با این پرسش مواجه بود که آیا گلستان اساساً برای خودش سهمی در این مورد قائل هست و یا نه؟ اینکه شما با زنی جوان خارج از چارچوب ازدواج و زمانه و عرف اجتماع رابطهای مخفیانه (به گفته خود گلستان) داشته باشی مگر میشود در روحیات او بیتأثیر باشد. وزن این رابطه حتماً او را از جنبه عاطفی بالا و پایین میبرد. انتشار نامههای جدیدی از فروغ توسط یک پژوهشگر (
فرزانه میلانی) نوعی شیفتگی افراط گونه نسبت به گلستان را در گفتار و حالات روحی فروغ نشان میدهد. گلستان در ادامه گفتگو این گزاره مطرح شده از سوی کریمی را که فروغ در جایی گفتهاست از موسیقی ایرانی خوشش میآید چون اندوه دارد را در حد نقلقولی از یک دختر جوان 33 ساله که الان سالهاست درگذشته و به واسطه مرگ در جوانی اندیشهاش سیر تحولی نداشته پایین میآورد. ادامه گفتگو دیگر چندان برای من جذابیت ندارد. بحث مجددا به ادبیات و ورود فروغ به حیطههای دیگری نظیر فیلمسازی کشیده میشود و نقطهنظرات گلستان در خصوص مسائلی چون «
خانه سیاه است»، جراحی بینی فروغ، خانواده و فرزندخوانده فروغ، نامههای جدیداً منتشر شده و مرگ فروغ در اثر سانحه رانندگی بسیار واکنشی و بدون حضور ذهن کافی از سوی گوینده بودند و چندان جذابیتی برای نگارنده ندارد که راجع به آنها قلمفرسایی کند. در پایان بحث و قبل یا بعد از گفتار گلستان درباره
سیمین دانشور مجری با رها کردن سیر بحث به طور ناگهانی در خصوص رابطه فروغ و همسر گلستان میپرسد (که نشان میدهد در آن لحظه ذهن او هم جنبههای موضوع را به درستی هضم نکردهاست) و گلستان در پاسخ همسرش را زنی روشنفکر (؟!) معرفی میکند که رابطه آنها را درک میکرده و حتی به اتفاق مسافرتی را هم با هم رفتهاند! این استدلال آقای گلستان جای بسی تأسف داشت چون به عقیده نگارنده خود او (با تعریفی که از روشنفکر بودن در طول برنامه کرد) دیگر چندان در قاب روشنفکری جای نمیگیرد و اگر میگفت همسرم «فداکار» بود شاید بیشتر قابل درک بود تا توجیه سانتیمانتالیستی رابطهاش با فروغ در چارچوب روشنفکری! او در پاسخ به آخرین پرسش مجری هم که آیا مرگ فروغ یکی از دلایلی بوده که او ایران را پیش از انقلاب ترک کرده است هم پاسخ منفی داد و گفت استبداد سیاسی آن دوره عامل اصلی بودهاست.
پینوشت: چندسال قبلی فیلمی دیده بودم به نام «
یک بوس کوچولو» یکی از ساختههای
بهمن فرمانآرا که در آن فیلمساز مقایسهای نمادین بین روشنفکری با کاراکتر گلستان با یک روشنفکر آرمانگرا (برخی منتقدین معتقدند مقایسه مذکور با
اسماعیل فصیح یا
ابولحسن نجفی صورت گرفته است) انجام داده بود و تیپ روشنفکری به سبک گلستان را به زیر سئوال برده بود. پس از مشاهده گفتگویی که نیم قرن با تأخیر انجام شده به نظرم مقایسه کارگردان جدا از زیادهگوییهای فیلم درست بوده و مشاهده این گفتگوی یک ساعته بالاخره پرده از سیمای نادوستداشتنی ابراهیم گلستان انداخته و اندوه بیشتر نگارنده برای فروغ فرخزاد و هزاران زن هنرمند و اندیشمند این جامعه (که در طی این دورههای متمادی در محدودیت شناختی و اجتماعی زیستند و رفتند) را رقم زدهاست.