فاتح شدم خود را به ثبت رساندم خود را به نامی ، در یک شناسنامه ، مزین کردم و هستیام به یک شماره مشخص شد پس زنده باد 678 صادره از بخش 5 ساکن تهران دیگر خیالم از همه سو راحتست آغوش مهربان مام وطن پستانک سوابق پرافتخار تاریخی لالایی تمدن و فرهنگ و جق و جق جقجقه قانون ... آه دیگر خیالم از همه سو راحتست |
![]() شعر از: فروغ فرخزاد |
بوق نبوغ نابغهای تازه سال میآید
و برگزیدگان فکری ملت
وقتی که در کلاس اکابر حضور مییابند
هریک به روی سینه، ششصد و هفتاد و هشت کبابپز برقی
و بر دو دست، ششصد و هفتاد و هشت ساعت ناوزر ردیف
کرده و میدانند
که ناتوانی از خواص تهیکیسه بودنست، نه نادانی
فاتح شدم بله فاتح شدم
اکنون به شادمانی این فتح
در پای آینه، با افتخار، ششصد و هفتاد و هشت شمع
نسیه میافروزم
و میپرم به روی طاقچه تا با اجازه چند کلامی
درباره فواید قانونی حیات به عرض حضورتان برسانم
و اولین کلنگ ساختمان رفیع زندگیام را
همراه با طنین کفزدنی پرشور
بر فرق فرق خویش بکوبم
من زندهام، بله، مانند زندهرود، که یک روز زنده بود
و از تمام آنچه که در انحصار مردم زندهست بهره
خواهم برد
من میتوانم از فردا
در کوچههای شهر، که سرشار از مواهب ملیست
و در میان سایههای سبکبار تیرهای تلگراف
گردش کنان قدم بردارم
و با غرور، ششصد و هفتاد و هشت بار به دیوار مستراحهای عمومی بنویسم
خط نوشتم که خر کند خنده
من میتوا نم از فردا
همچون وطنپرست غیوری
سهمی از ایدهآل عظیمی که اجتماع
هر چهارشنبه بعدازظهر آنرا
با اشتیاق و دلهره دنبال میکند
قلب و مغز خویش داشته باشم
سهمی از آن هزار هوسپرور هزار ریالی
که میتوان به مصرف یخچال و مبل و پرده رساندش
یا آنکه در ازای ششصد و هفتاد و هشت رای طبیعی
آن را شبی به ششصد و هفتاد و هشت مرد وطن بخشید
من میتوانم از فردا
در پستوی مغازه خاچیک
بعد از فرو کشیدن چندین نفس ز چند گرم جنس
دست اول خالص
و صرف چند بادیه پپسی کولای ناخالص
و پخش چند یاحق و یاهو و وغ وغ و هوهو
رسما به مجمع فضلای فکور و فضلههای فاضل
روشنفکر و پیروان مکتب داخ داخ تاراخ تاراخ بپیوندم
و طرح اولین رمان بزرگم را
که در حوالی سنه یکهزار و ششصد و هفتاد و هشت
شمسی تبریزی
رسماً به زیر دستگاه تهیدست چاپ خواهد رفت
بر هر دو پشت ششصد و هفتاد و هشت پاکت
اشنوی اصل ویژه بریزم
من میتوانم از فردا
با اعتماد کامل
خود را برای ششصد و هفتاد و هشت دوره به یک
دستگاه مسند مخمل پوش
در مجلس تجمع و تامین آتیه
یا مجلس سپاس و ثنا میهمان کنم
زیرا که من تمام مندرجات مجله هنر و دانش – و تملق و کرنش را میخوانم
و شیوه (درست نوشتن) را میدانم
من در میان توده سازندهای قدم به عرصه هستی نهادهام
که گرچه نان ندارد، اما به جای آن میدان دید باز و وسیعی دارد
که مرزهای فعلی جغرافیاییاش
از جانب شمال به میدان پر طراوت و سبز تیر
و از جنوب به میدان باستانی اعدام
و در مناطق پر ازدحام، به میدان توپخانه رسیده ست
و در پناه آسمان درخشان و امن امنیتش
از صبح تا غروب، ششصد و هفتاد و هشت قوی قوی هیکل گچی
به اتفاق ششصد و هفتاد و هشت فرشته
– آن هم فرشته از خاک وگل سرشته –
به تبلیغ طرحهای سکون و سکوت مشغولاند
فاتح شدم بله فاتح شدم
پس زنده باد 678 صادره از بخش 5 ساکن تهران
که در پناه پشتکار و اراده
به آن چنان مقام رفیعی رسیدهاست که در چارچوب پنجرهای
در ارتفاع ششصد و هفتاد و هشت متری سطح زمین قرار گرفتهست
و افتخار این را دارد که میتواند از همان دریچه نه از راه پلکان –
خود را دیوانهوار به دامان مهربان مام وطن سرنگون کند
و آخرین وصیتاش این است
که در ازای ششصد و هفتاد و هشت سکه، حضرت استاد آبراهام صهبا
مرثیهای به قافیه کشک در رثای حیاتش رقم زند
خیلی خوبه که اصل شعر رو پیدا کردی حس این روزهاست!