
پیشتر در نوشته
قطعیت باینری توضیح دادم که با پیگیری شاخههای دوگانه (ضرورت انجام دادن و یا
اجتناب از انجام دادن)، مسیرهای بعدی زندگی فرد تا لحظه مرگ قابل پیشبینی
به نظر میرسند. اخیراً یکی از
دوستان با زاویه دیدی متفاوت و البته انتقادی در
مطلبی مشابه به موضوع پرداخته و برای رهایی از گرفتار شدن در تسلسل زندگی به
خودش و اطرافیانش هشدار داده بود و غیره و غیره. لذا به نظرم آمد بابی در رابطه با
این بحث در بین دوستان و همسالان ما مجدداً باز شده و لازم است مطلب جدیدی برای
تشریح بیشتر مسأله نگارش گردد.
ما بدون آنکه خودمان در تعیین نقشی که قرار است در زندگی ایفا نماییم به این دنیا
وارد شدهایم. به دنیایی که قوانین و قواعد خودش را بر اساس یک نظام علت و معلولی
قابل اثبات و انکار از مدتها قبل در پیش گرفته و مناسبات اجتماعی، فرهنگی و
اقتصادی خود را به جوامع ارائه کرده و اصلاحات اعمال شده از سوی همگراییهای عرفی و
قانونی ایشان را نیز با اقبال به مسیرها و شاخههای بیشمارش اضافه کردهاست. در
این شرایط اصرار داشتن به مقاومت در برابر جریان سیال قوانین زندگی شبیه شنا کردن
در خلاف مسیر رودخانه میماند و قطعاً مورد تأیید فرهنگ نشأت گرفته از چنین فضای
اجتماعی و اقتصادی نیست. برای مثال یک فرمول مشخصی برای زندگی همه ما بعد از بلوغ و
اتمام دوران تحصیل وجود دارد که اتفاقا خیلی هم جهانشمول و فرا فرهنگی است (به شکل
زیر توجه نمایید):

حالا ممکن است بعضی از حالتها در زندگی همه ساری و جاری نباشند فرضاً خدمت
سربازی برای خانمها مطرح نباشد و یا راه کسب درآمد دائمی برای همه افراد از
مسیر دانشگاه عبور ننماید و غیره و غیره. اما قطعاً همه ما از دیدگاه فرهنگ
رسمی تا پایان عمرمان در هر لحظه از زندگی در یکی از این وضعیتها قرار داریم و
ضمن مرتفع شدن شرایط وضعیتهی قبلی از ما انتظار میرود برای مرحله بعدی برنامه
مشخصی داشته باشیم. به نظر میرسد همین وجود انتظار برای داشتن برنامه مشخصی از
جانب
دوست کم پیدای ما
سرچشمه بروز یک جبرگرایی در ذهن انسان میشود و باید نسبت به بروز آن هشدار
داد. زیرا با وجود آنکه این سیکل چهار الی شش مرحلهای مطرح شده یک مدل و شیوه
زندگی نرمال و مورد قبول از سوی جامعه را نمایندگی میکند اما در واقع یک
برداشت انتزاعی مبتنی بر واقعیتهای اصلی زندگی هر فرد است بدون توجه به سایر
مسائلی که به صورت انتزاعی و مجرد به نظر میرسد تأثیری در روندهای اصلی ندارند
اما مجموعه آنها ممکن است تغییر آفرین باشند. برای مثال آیتم اشتغال و کسب
درآمد دائم غیر از معادلات اقتصادی و مسائل حرفهای و تخصصی به مقولات دیگری
نظیر رضایت شغلی، رشد اجتماعی و اقتصادی در طول و عرض حوزه کاری و غیره و غیره
وابسته هستند. لذا با وجود داشتن یک تصویر کلی از هر آنچه در زندگی انسان قرار
است رخ دهد نمیتوان یک برنامهریزی استراتژیک بلندمدت را گام به گام تعریف
کرده و به پیش برد. اینجاست که سرخوردگی ناشی از قرار گرفتن در فوران
نابرابریهای اجتماعی انسان را شدیداً آزردهخاطر ساخته و وادار مینماید برای
بیشتر عقب نماندن، بسیاری از مسائل عرفی که در گذشته از آنها اجتناب میکرده را
تن در داده و برای جبران خستگیهای ناشی از تضاد ناعادلانه این واقعگرایی
معقولانه در برابر آرمانگرایی احساسی دوران نوجوانی و جوانی، به استراحت و
سرگرمیهای مقطعی دلخوش باشد. فعالیتهای خیریه دانشجویی، انجمنهای علمی و
NGOهای فرهنگی و اجتماعی، سفرهای دو نفره و یا گروهی ابتدای زندگی مشترک و یا
در گروههای دوستانه، کلاسهای و دورههای مختلف آموزشی، پرورشی و تفریحی و
غیره و غیره همه راهحلهایی به نظر میرسند که به مثابه یک داروی مسکن قرار
است از یاد انسان ببرند که زندگی او هیچ دستاورد دیگری جز طی کردن آن سیکل
تعریف شده ضامن بقای اجتماعی قوانین و نظام عرفی حاکم بر جامعه نداشتهاست.

همانند
آن اشاره قمار زندگی و یا
نوشته قبلی نگارنده در باب قطعیت باینری، در این نوشتار فقط مطرح شد چه
پدیدهای مطلوب نیست و نداشتن یک آلترناتیو یا آنتیتز در نکوهش یک تز مسلط شده
و عرفی لزوماً نه موفقیت است و نه هنر است و نه ارزش اجتماعی ایجاد میکند. به
قول
دوست کم پیدا «آدم
معمولی خاص» بودن شاید داشتن یک تصور غیرفرمالیستی از ماهیت اجتماعی انسان را
دقیقاً نمایندگی نکند و به آرمانگرایانه اندیشیدن متهم باشد اما به هر حال نقطه
شروعی محسوب میشود برای هر انسان آزادی که بخواهد چرخه حیات محتوماش بیشتر از
4 یا 6 سیکل و یا اصلاً سیکلهای متفاوتی نسبت به زنجیره بیارزش از پیش تعریف
شده داشته باشد و خاصه برای او سفارشیسازی شده باشد.