چند تا نقد راجع به
فیلم آذر خواندهبودم که در بیشتر آنها تأکید شده بود یک فیلم فیمنیستی و شعارزده متوسط، با سوژه و داستان تکراری و غیره و غیره است. بعد با دوستان قرار گذاشتیم تا روی پرده به تماشای فیلم نشسته و برداشتهای خودمان را محک بزنیم در پایان فیلم و باید اذعان کنم که به نظرم منتقدین به جای برچسب زدن به فیلم باید قضاوت منصفانهتری راجع به آذر میداشتند و غیره و غیره!
آذر (
نیکی کریمی) و همسرش امیر (
حمیدرضا آذرنگ) خانهشان را میفروشند تا بتوانند با کمک صابر (
هومن سیدی) پسرعموی امیر رستورانی راه بیندازند. اما صابر نقشه دیگری برای پولها دارد و از شراکت با امیر دست میکشد. مجادله دو پسرعمو به قتل ناخواسته صابر منجر میشود و ادامه فیلم تلاشهای آذر برای حفظ رستورانی است که برای راه انداختن و سر پا نگه داشتن آن زحمات بسیاری را متحمل شدهاند و ماجراهایی که برای او در این راه به وقوع میپیوندند ...
در بررسی سوژه داستان که شخصیت محور است و حوادثی که پیرامون آذر به وقوع میپیوندند و داستان را به پیش میبرند، ممکن است در نگاه اول اینگونه به نظر برسد که مثلا موتورسواری زنان یک مقوله فمینیستی و سطحی است. مشکل روز جامعه ما نیست و حرفهایی از این دست که مانند موضوع حضور زنان در ورزشگاه نقل محافل و رسانهها است. اما با نگاهی دقیقتر به اثر میتوان نمادسازیهای دیگری مشاهده کرد که به عقیده نگارنده مطالبهمحور بودن فیلم را برجسته مینماید. در ژانر موسوم به سینمای فیمنیستی که به آثار برخی از کارگردانان سینمای ایران (نظیر
تهمینه میلانی) نسبت داده شدهاست (که اصالت چنین ژانری و اعتبار ادعاهای مطرح شده درباره آن خودش جای بحث دارد) یک مؤلفه شعاری بودن در برخی دیالوگها و مونولوگهای روایت مشاهده شدهاست که نشان میدهد فیلمساز خواسته از مدیوم سینما برای بیان بیواسطه دیدگاهش در موضوعی خاص استفاده نماید. اما در نمونه آذر حس نمیشود در فلان پلان دارد شعاری مطرح میشود در حالی که فضاسازی برای طرح شعارها وجود دارد. اما سازنده اثر به صورت شفافی از شعار دادن پرهیز دارد و با ایجاد موقعیت تصویری و در ذهن مخاطب حرفش را میزند. برای مثال در سکانس تصادف آذر با موتورسیکلت بلافاصله پس از تصادف این ذهنیت برای مخاطب ایجاد میشود که «الان تصدیق نداره پس چی میشه؟» «چه قانونی وجود داره که ازش حمایت کنه؟» بدون اینکه پرسوناژی از داستان این موضوع که زنان اجازه موتورسواری ندارند را به مخاطب یادآوری کند و یا در سکانسهای دلیوری پیتزا به مردانی که انتظار نداشتهاند زنی در این شغل فعال باشد مخاطب به جای آذر میتواند تجربه شخصی خودش در چنین موقعیتی را تجسم کند.

در صحنه پایانی فیلم همکاران آذر در رستوران که در سر و پا نگه داشتن رستوران با وی همکاری کردهاند از او دعوت میکنند تا در هفته آینده در افتتاحیه کافهشان شرکت نماید. یعنی زندگی با همه زشتیها و سختیهایش ادامه دارد و نباید از تلاش دست برداشت. نگارنده معتقد است نگاه منصفانه و یا شعارزده را باید در اینجور موقعیتهایی رصد کرد. چون کارگردان میتوانست یک خداحافظی غمبار و یا چندین دیالوگ کلیشهای در اینجا تحویل مخاطب بدهد اما این کار را انجام نداده و جریان داشتن زندگی را گوشزد مینماید. یعنی حسی در مخاطب در تعلیق قرار گرفته فیلم میتواند به جای غصه خوردن با آن کنار بیاید و به فکر فرو رود.

پینوشت: نگارنده معتقد است فیلم آذر که نخستین ساخته محمد حمزهای به عنوان کارگردان یک فیلم بلند است، بسیار جسورانه با قرار دادن مخاطب در موقعیتهای بغرنج به صورت بیطرفانهای درباره مسائل و معضلات زنان نظیر چالش اشتغال و حضور در جامعه، وجود نگاه مردسالارانه در اکثریت ایرانیان و نظایر آن صحبت مینماید و آینه تمام رخی از وضعیت زنان در جامعه ماست. حال اگر به مذاق کسی خوش نمیآید نسبتدادن ضعف در سوژه و داستان فیلم غیرمنصفانه است. نگارنده معتقد است اگر از چند پلان ابتدایی فیلم که کمی سربسته خط سیر اصلی داستان را کلید میزنند بپرهیزیم؛ در ادامه کار شخصیتهای داستان به خوبی پخته میشوند و به خوبی برای مخاطب باورپذیرند و لذا تماشای آذر به همه دوستان و آشنایان توصیه میشود. در پایان همانند سایر نقدهای نگارش شده در این وبلاگ لازم است تأکید شود که نقطهنظرات نگارنده عموماً مربوط به خط سیر داستانی فیلم بوده و در خصوص جنبههای فنی و هنری اثر صاحبنظران باید نظر دهند و این نوشتار در این خصوص موارد مشخصی را ارائه نداده است.