پیش درآمد: چند سال قبل در یک جلسه نقد ادبی شرکت کرده بودم . در گرماگرم صحبتها موضوعی مطرح شد تحت عنوان ظهور نسل جدیدی از عقاید مارکسیستی در میان جوانان. در آن موقع خوب خودم هم جوانتر بودم و کمتر به اینگونه مسائل توجه نشان می دادم. به خصوص آنکه عقاید شخصی خودم م با این تفکر سازگاری نداشت و لذا اصلاً جدی هم نگرفتم که منظور به چی بوده است. اخیراً و در فضای چند سال اخیر جامعه متوسط شهری، (جسارت نباشد به عزیزان غیرشهری؛ عذر تقصیر از من است که فرصت نکردم برای تکمیل مشاهده ام به نقاط روستایی هم سری بزنم) موج جدیدی از افکار چپ و خواهان عدالت اجتماعی به راه افتاده و حوادثی هم که در یکی دو سال اخیر به وقوع پیوسته این پدیده را تشدید کرده است. در این نوشته بر آن شدم که یه تحلیل نیم بندی از دیدگاه خودم راجع موضوع بیان کنم و نظر دوستان را هم در این خصوص بشنوم.
در مباحث و مطالعات اجتماعی واژه نئومارکسیسم در پیوند با مکتب فرانکفورت و جامعه شناسان چون ماکس هورکهایمر، اریک فروم، هربرت مارکوزه و یورگن هابرماس مطرح است، که به دنبال انجام جستارهای تازه ای در نظریات کارل مارکس بودند تا با حفظ روح بحث عدالت اجتماعی و نقد سرمایه داری از سقوط به جنبه های جبری ماتریالیسم دیالکتیک پرهیز داشته باشند. همراهی مباحث تئوریک این نظریه در نقد اثبات گرایی مارکسیستی، که تنها مکاشافت علمی را معتبر می دانست، آن را در بسیاری از محافل فکری و روشنفکری جدید به عنوان یک رهیافت جدید در توصیف مسائل و کاوش راه حلهای اجتماعی مطرح کرد. در این نوشتار خیلی به جنبه های تئوریک این نظریه که عمدتاً خارج از حوصله مخاطب نیز هستند، پرداخته نمی شود. اما تأثیرپذیری جامعه مذهبی ایران از بنیادهای آن به عنوان یک چالش در سطح اجتماع و فرهنگ مورد بحث و بررسی قرار می گیرد.
نظریه کلاسیک مارکسیسم ـ لنینیسم به دلیل پاسخگو نبودن در برابر شبهات فکری و انکار مسائل متافیزیک در اوج سیطره اش در جامعه روشنفکری و مبارزات آزادیخواهانه ایران (دهه 1340 و 1350 و زمانی که اگر توده ای، مجاهد، چریک فدایی، پیکاری، مصدقی یا ساواکی نباشی اُمُل هستی) علیرغم تلاش فراوان از داخل و خارج ایران نتوانست نفوذش را از لایه ای سطحی از افکار و اعتقادات یک یا دو نسل بیشتر عبور دهد. بعد از برخوردهای خشن رژیم سلطنتی با مخالفان و بالا گرفتن آتش مبارزات، معتقدان به این افکار به تدریج خود را در میان نیروی عظیم تری از جامعه غوطه ور یافتند که در مدت زمان کوتاهی پس از حضور، طومار سلطنت پهلوی را در هم پیچید و با همان سرعت مجددا از سطح جامعه به عمق آن رجعت کرد. این نیروی اجتماعی (که در تاریخ از آن با عنوان انقلاب اسلامی) یاد می شود، متأثر از احساسات هیجان زده سطوح پایین دست جامعه (خیزشی که چپگرایان علیرغم 40 الی 50 سال تلاش نتوانستند ایجاد نمایند) و البته ملاحظات سیاسی و اجتماعی دیگری بود که در جای خود شایسته است مورد بحث قرار بگیرد. بعد از انقلاب اسلامی و اثرات آن بر جامعه، در سالهای اخیر موج جدیدی از افکار چپگرایانه میان جوانان و دانشجویان ایرانی شکل گرفته است که به مانند همان احساسات هیجان زده ملی ـ مذهبی سالهای پایانی دهه 1350 نظم مشخصی نداشته و بدون آنکه به صورت ریشه ای مورد بررسی قرار گیرد، صرفاً بر پایه مطالعات و مشاهدات جامعه کوچکی از روشنفکران طبقه متوسط در حال شیوع می باشد. البته نئومارکسیسم در حال شکل گیری، تفاوت زیادی با نظریات منبعث از مکتب فرانکفورت و حتی اسلاف سوسیالیست و مارکسیست خود در جامعه ایران دارد و بیشتر تلفیقی از عدالت خواهی و سانتی مانتالیسم در لایه ای سطحی از مناسبات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی افراد معتقد به آن می باشد.
با وجود نوپایی تفکرات چپگرایانه جدید و عدم سیطره آن بر افکار جامعه جوان ایرانی، اگر نگارنده به داشتن دیدگاه انتقادی بدبینانه یا محافظه کاری مذهبی متهم نشود، مقوله تکرار یک چرخه تاریخی در اینجا مطرح است و اثرات سوئی که آخرین تجربه سیاسی ـ اجتماعی ناشی از تلفیق افکار مارکسیستی و مذهبی در ایران، تحت لوای سازمانی چریکی و دارای افکار التقاطی با نام مجاهدین خلق، به همراه داشت. روی آوردن به اسلحه برای پیگیری مقاصد سیاسی و به راه افتادن موجی از ترور و سرکوب و از بین رفتن سرمایه های جامعه از بطن آن در ایدئولوژی های مختلفی مشاهده شده، اما تجربه تاریخی ایران از افراط گرایی حاکمان و مخالفان بسیار تأسف برانگیز و پر هزینه بوده است. لذا با اینکه شرایط حاضر جامعه با دهه 1350 و 1360 خیلی تفاوت کرده و به دلیل افزایش دسترسی مردم به رسانه و اخبار سطح آگاهی عمومی ایشان بسیار بالاتر رفته است، اما لایه ای از جوانان معترض شهری، به دلیل نامناسب بودن ساز و کارهای فکری ـ هنجاری جامعه و عدم توجه نهادهای مسئول و کاهش سطح پاسخگویی به روش های پلیسی و امنیتی، به گسترش این دگردیسی نئومارکسیستی ظاهرا پست مدرن، معتقد و مشغول شده اند که قطعا اثرات نامطلوبی را در سالهای بعدی به همراه خواهد داشت.
پی نوشت:در این نوشته می خواستم از یک منظر جدید به اتفاقات روز نگاهی داشته باشم. عصبانیت موجود در میان نیروهای اجتماعی ـ سیاسی، بی تفاوتی عمومی در سطوح پایین دست و بالادست جامعه، اختلال در گردش آزاد اطلاعات و زیرپوستی شدن اعتراضات و پیگیری مطالبات شهروندی، بستر را برای رشد و گسترش حرکت ها و مخالفت های مسلحانه بیشتر فراهم می کند تا اعتراضات مدنی.
![]() |
![]() |
![]() |
«۱» نوشت: چندی پیش به مراسم عروسی یکی از دوستان (در تصویر، نفر سوم از سمت چپ) رفته بودم. به هنگام خداحافظی و ترک مجلس، دوست عزیزی (در تصویر، نفر پنجم از سمت راست) با عتاب و ناراحتی جمع را مورد خطاب قرار داد که این چه وضعیتی است و چرا دوستی ماها هر چه بیشتر به جلو می رویم کمرنگ تر و کمرنگ تر می شود و قس علی هذا. بحث طولانی آن شب و نقطه نظرات حاضرین در نهایتاً به جمع بندی مشخصی نرسید. چند روز بعد به همراه دوست دیگری راهی سفر به شمال کشور بودم و مباحث مطرح شده در آن شب را با وی در میان گذاشتم. پیشنهادی در این بین مطرح شد، مبنی بر اینکه برای رفع برخی سوءتفاهمات دیداری میان عزیزان تنظیم شود. نهایتاً علیرغم پیگیری مختصری که انجام پذیرفت، به دلیل پراکندگی گسترده افراد این دیدار محقق نشد و مباحث چون گذشته سربسته ماند. لذا ابتدا تصمیم گرفتم که یه فضای مجازی را برای تبادل نظر میان افراد ایجاد کنم تا به غیر از بحث همزمانی اظهار نظرها، باقی موارد برای پیگیری بحث مربوطه فراهم شود. اما از آنجا که ظاهراً سرزدن به وب نوشته های دوستان نیز در جمعیت آفت زده ما هم شامل مرور زمان شده است، تصمیم گرفتم کمی پا را فراتر گذاشته و برخی مسائل را که مشکل زا بوده و بنده در جریان آنها هستم مطرح کنم تا فضای گفتگوی مورد نظر رونقی پیدا نماید. این نوشته به تدریج به روزرسانی می شود تا فضای بحث و گفتگو مجدداً شکل بگیرد.
«۲» نوشت: فرود در روابط دوستانه ما، یک امر طبیعی ناشی از بالا رفتن سن و افزایش مشغله های زندگی است و یا دلایل دیگری هم دارد؟
به نظر من غیر موارد مطرح شده، دلایل دیگری هم مطرح هستند. دوستی میان ما به دلایل گوناگون تری یکپارچگی گذشته خود را از دست داده و به فرم جزیره های سرگردان امروزی در آمده است. یکی از مهمترین دلایل به زعم من شکل گیری جزیره ها قبل از اعلام وحدت میان افراد هستش. با وجود آنکه همیشه (برای نمونه این مطلب را مشاهده نمایید) به رضا معترض بودم که چرا در یکی از گردهمایی ها بحث طیف طیف بودن جمع را به میان کشید، اما متأسفانه این مسأله حقیقت داشته و طیف شدن افراد جمع بین سالهای آغازین (۸۰-۸۱) تا هنگام وقوع Incident در بین سالهای ۸۷-۸۸، با یک روند تدریجی در حال شکل گیری بوده است. به عبارت دیگر با ایجاد یک تشکل دانشجویی علمی (کمیته فعالیت های فوق برنامه گروه کامپیوتر دانشگاه علوم و فنون مازندران) در میانه سال ۱۳۸۲، که ایده مشترکی از مسعود هاشمیان و تنی چند افراد حاضر در عکس بالا بود، اعلام وحدت موقتی بین لایه هایی از دوستی های ناهمسان صورت پذیرفت و متأسفانه به دلیل عمیق نبودن نگهدارنده های این اتصال (امری که بعدا برای جمعیت های دوستانه دیگری نیز قابل پیش بینی بود و به نظر من آنها با عبرت گرفتن از سرانجام ما، رفاقت هایشان را نجات دادند)، با فروکش نمودن تب ماجراجویی های برگزاری مسابقه ACM در سالهای ۸۳ و ۸۴ این وحدت عملاً از بین رفت و کثرت قبلی، که به دلیل برخی ناملایمات و حب و بغض ها، اینک عمیق تر هم شده بود مجددا به منصه ظهور رسید.
«۳» نوشت: «زندگی به سبک ایرانی» یا «هرکسی فقط به فکر خودش است».
جمله بالایی بحث ساده ای را مطرح می کند. وقتی زندگی روزمره جامعه پر است از خودخواهی و همه شئون زندگی را تعریف کردن از مرکز مختصاتی به نام «من»، آنوقت چه انتظاری است که آدمها ناچیزی مثل ما تافته ای جدا بافته از جریان عادی زندگی به سبک ایرانی باشند؟ «فکر خود بودن» فی نفسه بد نیست و لازم هم هست برای حفظ بقا در محیط؛ لیکن مشکل هنگامی بروز می کند که تقسیم منابع برای ارضای خواسته های «من» از فرم طبیعی خارج شده و با خواسته های «من» دیگری تداخل نماید. به جرئت ادعا دارم مهمترین دلیل از هم پاشیدگی جمع ما این تداخلهای همواره در حال وقوع بوده است. اصلاً دوست ندارم وارد بحث مصادیق بشوم که عاقلان خود دانند.
«۴» نوشت: «سکوت قبرستانی» خوب نیست.
می گویند ریاکاری و غیبت دو روی یک سکه هستند. از هر دوی اینها بدتر بی تفاوتی است. یعنی وقتی مشکلی پیش می آید میان دوستان، به جای پادرمیانی نباید جیم شد و رفت. ۷ الی ۸ سال قبل، من با یکی از دوستان قطع رابطه کردم. به دلایل بچه گانه ای که هر دو خوب می دانیم چقدر واهی بود. اما هیچکس برای حل مشکل پا به میان نگذاشت. همه فقط تماشا کردند و دست تکان دادند. ما سه سال از بهترین سالهایی که می توانستیم در کنار هم باشیم را از دست دادیم. چند مورد مشابه این سراغ دارید در ذهن تان که به دلیل بی تفاوتی جمع و یا جبهه گیری نادرست، مشکلی لاینحل مانده است؟ آیا بعد از فروکش کردن اختلافات اولیه، کسی پیشقدم شد برای حل و فصل موضوع؟ Exactly Not. ما فقط ناراحتی هایی که نسبت به یکدیگر داشته و داریم را کهنه کرده ایم و اصلاً مسأله ای حل نشده؛ از آن هم بدتر، در برخی موارد به دلیل غیرقابل بازگشت شدن سیر حوادث فقط به خاک سپرده شده است.
«۵» نوشت: روابط بی ساختار، بلای جان دوستی
یکی از مشکلات قابل اشاره در مورد ما، کاتوره ای بودن فرم آشنایی ها و رفت و آمدها است. دوستی مانند یک نوزاد است که مدام در حال آموختن می باشد. اگر ما به عنوان والدین به این کودک کنجکاو آموزش های لازم را ندهیم و او را در محیط به حال خود رها کنیم، اگر به خودش آسیب نزند، قطعاً به ما آسیب خواهد زد. این که گفتم تمثیلی بود که به نوعی در ارتباط با ما رخ داده است. دست انداختن یک نفر در جمع به صورت گروهی، تقلیل ارتباط از دیالوگ داشتن به گردهمایی برای بازی کردن، چشم و هم چشمی بر سر دوستی با فلان دختر یا بهمان پسر، عدم رعایت حریم شخصی ارتباط بین دختر و پسر، ایجاد مزاحمت و اخلال در فرآیند عمیق شدن رابطه های دوگانه با تشکیل کلوپی از روابط سطحی و به قولی گردشی و البته ده ها نمونه دیگر که امیدوارم عزیزان اگر در نظرات اشاره نمی کنند، حداقل به خاطر بیاورند. همه اینها باعث شده تا ارتباط دوستانه ما مانند یک جامد بی شکل مقاومت پذیری پایینی در برابر حوادث پیش رو داشته باشد. به همین دلیل هنگامی که کوران حوادث در سالهای بعدی از بعد زمان و مکان بین برخی از افراد با جمع فاصله انداخت، روابط بی ساختار نتوانست اولین موج گسست را خنثی نماید و دوستانی که برای ادامه تحصیل به خارج رفتند تقریباً محو شدند. موج دوم هم همینطور و موج سوم هم همینطور تا وضعیت فعلی که جز خاطره ای محدود به چند تا عکس چیز خاصی باقی نمانده است.
«۶ نوشت»: ازدواج هدف زندگی نیست.
ممکن است به نظر عجیب باشد، اما تجربه نشان داده است، رفتار و افکار برخی از «ما» (من جمله خودم) در بحث رابطه با جنس مخالف در سطوح مختلف (از دوستی ساده تا ازدواج) دچار تغییر و تحول فراوانی بوده است. به هر حال اکنون در سن و سالی هستیم که کمی از آن نوجوانی سالهای پیشین فاصله گرفته ایم و باید این مسائله را هم مدنظر داشته باشیم، زندگی آینده بدون بعضی وقتها گریز داشتن از مسائل روزمره در کنار دوستان، پیامدهای جالبی را به همراه نخواهد داشت. برخی ممکن است با این نظر مخالف باشند، که غرق شدن در زندگی خانوادگی با همسر، فرزندان و اقوام دور و نزدیک، هدف از تشکیل خانواده نیست. اما نگارنده بر این باور است که تشکیل خانواده در زندگی ما تنها یک ضرورت است و غایت نهایی به شمار نمی آید. ممکن است شرایط اقتصادی و اجتماعی بیشتر اوقات آینده زندگی ما را مصروف به رسیدگی به بام و شام خانواده نماید؛ اما تجربه نشان داده است یکی از بهترین راه های کاستن از فشار روزمرگی معاشرت با دوستان خانوادگی است. البته اگر دوستی در اطراف ما باقی مانده باشد...
«۷ نوشت»: چه باید کرد؟
بعد از طرح همه این دلایل و البته موارد دیگری که مطرح هستند و حضور ذهن نگارنده به آنها یاری نکرده، باید گفت چندین گزینه پیش روی «ما» است. البته گروهی از عزیزان پیشاپیش انتخاب های خود را انجام داده و به آن جامه عمل پوشانیده اند، لذا این نوشتار تنها این موارد را برای افرادی مطرح می کند که هنوز تصمیم مشخصی در خصوص آینده ارتباطات دوستانه شان اتخاذ نکرده اند. گزینه های پیش رو عبارتند از:
الف ـ رها کردن ارتباط دوستانه قطع شده قبلی و تلاش برای ایجاد روابط دوستانه جدید
ب ـ تلاش برای احیای دوستی های قدیمی
پ ـ یافتن راه حلی بین گزینه های الف و ب
ت ـ حفظ وضعیت فعلی و کاهش روز به روز سطح دوستی ها
اینکه کدام گزینه عملی تر است و کدام گزینه برای «ما» مناسب تر است، به نقطه نظرات و برنامه های تک تک آدمها بستگی دارد. اما آنچه قطعی است این است که در مقطع بغرنجی از زندگی به سر می بریم و هرچه انجام دهیم در سالهای آتی زندگی مان تأثیر به سزایی خواهد داشت.
پی نوشت: تصویر قرار گرفته در ابتدای متن جنبه تزئینی داشته و بودن و یا نبودن هر کدام از دوستان در عکس، در بر دارنده مقصود و منظور خاصی نیست.
دیروز سرانجام از پایان نامه دفاع کردم و از دانشگاه فارغ التحصیل شدم و خلاصی یافتم از مسیری که به اشتباه به درونش سقوط کرده بودم و خودم را در آن به آینده ای روشن و سودمند برای جامعه ام وعده داده بودم. بعد از آن اتفاقات ناگوار سال گذشته کلا نا امید شده بودم از ادامه دادن پایان نامه و فکر کردن به اینکه داشتن مدرک فوق لیسانس فناوری اطلاعات دیگر به چه دردی می خورد، کل ذهنم را مشغول کرده بود. اما به هرحال این نیز بگذشت و ایستگاهی دیگر در کور راه زندگی پشت سر گذاشه شد.
تابستان است و گرما بیداد می کند. ایام تلخی در گوشه و کنار زندگی های روزمره ما در گذر است. همه جا صحبت از دانشگاه شدن زندانها است و فریاد حقوق شهروندی و مطالبات بر حق مردم. و دریغ از یک حرکت و تلاش برای استیفای این حقوق مورد ادعا حتی از سوی بخشی از مردم. در یک روز گرم و غفلت زده تابستانی فارغ التحصیل شدم و حکم آزادی برایم آمد. آزادی از آنچه که اگر در تصویری Mirror شده از آینه حقایق جاری و ساری امروز ایران، «آزادی از زندان دانشگاه» نام به آن بدهم، شاید پر بیراه نگفته باشم.