خلاصهای از مقدمه کتاب «مدرنیسم» نوشته پیتر چایلدز و ترجمه رضا رضایی
جنبش مدرنیستی اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم عملاً یک انقلاب فرهنگی و ادبی بود که اهمیت آن خدشهناپذیر است؛ زیرا به تعبیری آغاز آن پایان رئالیسم است و پایان آن آغاز پستمدرنیسم. شعار جنبش مدرنیستی این بود: «نو کنید.» همین شعارها و کشمکشهای بعدیاش بنیادهای ادبیات را به لرزه درآورد و به وقوع انقلابی در فرهنگ غرب منجر شد که دهههای آغازین قرن بیستم را سراسر تحت تأثیر خود قرار داد و دامنه این تأثیرگذاری چنان بود که امواج آن چندین دهه دیگر هم ادامه یافت.
آرا و نظریات متفکرانی نظیر چارلز داروین، کارل مارکس، زیگموند فروید، فردریش نیچه و فردینان دو سوسور تأثیر به سزایی در جنبش مدرنیستی و حوزههای کاری آن مانند ادبیات، درام، نقاشی و سینما داشتهاست. همچنین در کنار مؤلفههای بنیادی و ذاتگرایانه مدرنیستی قابل تعریف در این حوزه نوعی مدرنیسم پیشرفتهتر و عملگرایانه نیز در این بستر فرهنگی وجود دارد. به عبارت دیگر امروزه از یک مدرنیسم واحد نمیتوان سخن به میان آورد بلکه باید به مقوله «مدرنیسمها» اشاره داشت؛ زیرا هرگونه تعبیری که تعاریف رایج را مورد تردید قرار دهد جنبه مدرنیستی پیدا میکند و مدرنیسم تازهای در میان انواع مدرنیسمها سر بر میآورد. به همین دلیل بسیاری از جنبههای ضدهنجار و نامتعارف با آنکه داعیه «مدرن» و «نو» بودن دارند با چالش و مخالفت بخش دیگری از مدرنیسم مواجه هستند؛ بخشی که به جای خوشامدگویی و خوشبینانه پذیرفتن هر پدیده «نو» رویکردی نکوهشگرانه و مأیوسانه داشته و کلاً به پدیدههای «نو» به صرف جبری بودن آنها تن میدهد و نه اصالت داشتنشان.
هنر مدرنیستی به معنای فنیتر کلمه هنری است که هارولد روزنبرگ آنرا هنر «راه و رسم نو» نام مینهد. این هنر آزمایشگر است؛ از لحاظ فرم بغرنج است، فشرده و موجز است و علاوه بر عناصر آفرینش عناصر ضدآفرینش نیز دارد. معمولاً آمیخته به تصوراتی در باب رهایی هنرمند از رئالیسم، ماتریالیسم، ژانر و فرم مرسوم، و نیز تصوراتی در باب فاجعه و بلایای فرهنگی است. میتوان بحث کرد که از چه زمانی شروع شد (سمبولیسم فرانسوی، دوران انحطاط، زوال ناتورالیسم،...) و آیا به انتها رسیدهاست و یا خیر (برخی از صاحبنظران مانند فرانک کرمود با تفکیک مصادیق برای هنر و ادبیات مدرنیستی تا پس از جنگ جهانی دوم استمرار قائل میشوند). میتوان مدرنیسم را مفهومی مقید به زمان (مثلا 1890 تا 1930 یا تا 1945) در نظر بگیریم و یا مفهومی مستقل از دورههای زمانی که شامل برخی از هنرمندان دهههای اخیر نیز بشود اما به هر صورت تأکید عمده بر عدهای از نویسندگان و شاعران که آثارشان از لحاظ زیباییشناسانه رادیکال است، نوآوریهای فنی خیره کننده دارد، بر خلاف فرم تقویمی بر جنبههای موقعیتی و مکانی محصور تأکید مینماید، به شیوههای گفتاری کنایهآمیز گرایش دارد و با نوعی انسانیتزدایی از هنر همراه است. آثار متفکران و نویسندگانی نظیر هنری جیمز، ژوزف کنراد، مارسل پروست، توماس مان، آندره ژید، فرانتس کافکا، جیمز جویس، ویلیام فاکنر، لوئیجی پیراندلو، برتولد برشت، تی.اس.الیوت، ازرا پاوند و والاس استیونس.
اگر فرض را بر این بگذاریم که هویت وجود دارد چون تفاوت وجود دارد (همان شیوه استدلال بر پایه برهان خلف که در اینجا یعنی ببینیم هر چیزی چه نیست تا بتوانیم بگوئیم چه هست) در این صورت میتوانیم مدرنیسم را بر حسب وجوه افتراق آن درک کنیم. با این شیوه میتوان استدلال کرد که مدرنیسم قطعاً مشابه رئالیسم نیست؛ یعنی آن شیوه غالب ادبیات نیست که با رشد کاپیتالیسم بورژوایی در قرن هجدهم در بریتانیا پدید آمد و تا صورت امروزینش تحول پیدا کرد. به نظر بسیاری از منتقدین ادبی، ویژگی رئالیسم این است که به طور عینی میکوشد آینهای در برابر جهان قرار دهد و به این ترتیب فرآیندهای وابسته به فرهنگ خاص و همینطور مفروضات ایدئولوژیک سبکی در آن جایی پیدا نمیکنند. همچنین رئالیسم بر اساس فرمهای منثور مانند سرگذشت و واقعهنگاری قالب یافته و عموماً کاراکترها، زبان و محیطهای مکانی و زمانی کاملاً مأنوس خوانندگان زمانه را نشان میدهد و بیشتر اوقات به صورت شفاف نمایانگر جامعه شخص نویسنده است. هژمونی رئالیسم با چالش مدرنیسم و سپس پست مدرنیسم مواجه شده است که شیوههای دیگری از نمایش واقعیت و جهان بوده و هستند. رئالیسم خودش زمانی فرم جدید و نوگرایانهای در هنر و ادبیات بود و در مقابل ادبیات رمانتیک قد علم کرده بود. با آنکه شیوه نگارش رمانس هنوز هم در داستانسراییهای گوتیک و خیالپردازانه ادامه حیات میدهد اما در سراسر تاریخ ادبیات جدید رئالیسم سبک رایج نویسندگان باقی مانده است و در کنار آن متفکران آوانگارد در دو سده اخیر کوشیدهاند در اردوگاه مدرنیسم و پستمدرنیسم با شیوههای نوآورانه و رادیکال تار و پود آنرا بگسلند.
در شعر، مدرنیسم همراه است با تلاشهایی برای گسستن از اوزان ضربی که اساس شعر کلاسیک را تشکیل میدهد. ترویج «شعر آزاد»، سمبولیسم و سایر فرمهای نوشتن همه و همه تلاشهای مدرنیستی در این حوزه هستند. در نثر، مدرنیسم همراه است با تلاش برای ارائه ذهنیت انسانی به شیوههای واقعیتر از رئالیسم: بازنمایی آگاهی، شناخت و ادراک، عواطف و معناها، نسبت فرد با جامعه از طریق تکگویی درونی، سیال ذهن، آشناییزدایی با مفاهیم، ریتمسازی و شیوههای دیگر...
ازرا پاوند معتقد است نویسندگان مدرنیست در کوشش خود برای نوسازی الگوهای موجود، تلاش دارند این الگوها را به سمت نوعی تجرید و بازتعریف انتزاعی درونی یا دروننگری سوق دهند و احساسهای جدید زمانه را بیان دارند که در ادبیات متراکم و پیچیده شهری، صنعت و تکنولوژی، جنگ، ماشین و سرعت، بازارهای انبوه و ارتباطات، پوچگرایی (نیهیلیسم)، زیباییشناسی، اینترناسیونالیسم و خیابانگردی تجلی مییابد.
نوشته پیشین بحث حضوری و غیرحضوری چالشبرانگیزی بین نگارنده و تنی چند از دوستان ایجاد نموده و بعضاً این سوءتفاهم را باعث شده تا گروهی از آنها خود را مخاطب انتقادات مربوطه فرض نمایند. هرچند اشتباه از نگارنده است که نتوانسته فارغ از مباحثات مفصلی که داشته به خوبی حق مطلب را ادا کند و اشاره به برخی از مصادیق و موقعیتها شبههانگیز به نظر رسیدهاند، اما ضمن احترام به نظرات عزیزانی که یا حضوراً چوب زدند و یا با قلمهای شیوا نقطهنظرات خودشان را بیان نمودند، مجدداً قصد دارم بر مطالب و مباحث مطرح شده در آن نوشته تأکید مجدد بنمایم. جان کلام بحث همان مسأله طول و عرض داشتن زندگی است که در شرایط سنی و اجتماعی افرادی نظیر بنده خیلی دغدغهزا و پر فراز و نشیب است و غیره و غیره.
البته این نکته ناگفته نماند که در بین برخی از مباحثات گفتاری و نوشتاری و حتی سکوتهای معنیدار برخی دیگر از مخاطبان پای ثابت دیوار آزاد به وضوح نوعی ندانمگرایی و داناییهراسی از مواجه شدن با برخی از واقعیتهای انکارناپذیر زندگی هرکدام از ما، وجود دارد که خود موضوع بحث دیگری است که در نوشتههای آتی حتماً مورد توجه قرار خواهد گرفت.
اینهمه ذلالت تحمل کردن و فلسفه بافتن که هیچ کس و هیچ چیز سر جای خودش نیست و امید است که درست بشود اگر تلاش کنی و همینه که هست چه بخواهی و نخواهی... آی موعظهگر خوشخیال! با توام هستم! با تو هم که هیچی نشدی و هیچی هم نبودی از اولش. هیچکس هیچی نشده، هیچی نیست! من دوست دارم دلم رو خوش کنم به اینکه هیچی نیستم. اینجوری راحتترم. اینجوری راحتتر میتونم به جای یک روایت رئالیستی از زندگی با سیکلهای مشخص، داستان زندگیام رو با حاشیهپردازی برای خودم قشنگتر جلوه بدم. چرا دروغ بگم و وانمود کنم که از بقیه جا نماندم؟ وقتی جا ماندن یا نماندن تأثیری نداره در آخر قصه همان بهتر که ابلوموفوار برم تا آخر خط به جای داشتن یه مشت توهم فانتزی که از سر تا پای همه زندگیها داره سرریز میکنه و خودشون غافلاند ازش...
رفتم تا بر خلاف عادت ریختن زباله در کف خیابان آشغالها را بندازم داخل سطل؛ به نصفه شکلاتم را که نخورده بودم نگاه کردم و به چهره ژولیده و خسته مرد میانسالی که تا کمر به داخل سطل خم شده و معلوم نبود دنبال چه میگشت. شکلات را انداختم و ماشین را روشن کردم. از کوچه بعدی که یکطرفه رو به بالا بود دور زدم و به همانجایی که مرد بیخانمان را دیده بودم رسیدم؛ جلوتر از من یک ماشین مدل بالا نیش ترمزی زد و راننده بعد از باز کردن شیشه یک ظرف یکبار مصرف که احتمالا داخلش پر از غذای گرم بود را به وی داد. لبخندی به لب مرد گرسنه آمد و دود اگزوز پاجیرو به حلق من رفت. ثروتمند با بخشیدن غذا به آرامش روحانی دست یافت و فقیر با گرفتن غذا به لذت جسمانی؛ سهم من این وسط چی بود؟ سوژهای برای نوشتن یا کیش و مات در وسط خیابان؟ شاید هم افزوده شدن غصهای به باقی دردها...
به نقل از قطعه «رستگاری در یلدا» منتشر شده در 360 درجه به قلم عمار پورصادق
یلدا فرار کن
از این شب روسپیپرور بترسبرای صبح، عجول باش