تنها فیلمی که از
رضا درمیشیان دیدهام مربوط به تجربه اول فیلمسازی ایشان (فیلم
بغض) در چندسال پیش است که علیرغم استقبال برخی منتقدین از آن به دلیل وجود ضعفهای اساسی در داستانپردازی و شعارزدگی در دیالوگها و خط سیر کلی اثر دستمایه
مطلبی در همین وبلاگ شد. اگر بخواهم در یک جمله
لانتوری را توصیف کنم این اثر در واقع تکرار همان بغض است؛ منتها با شعارها و سر و صدای بیشتر و نمایش عریانتری از خشونتورزی و پلیدی و زشتی پنهان شده در بطن جامعه که البته ساخته نشده تا برای مخاطب دلنشین باشد اما با اصرار بیش از حد بر نمایش همه پیامدهای خشونتورزی او را به شدت آزردهخاطر میسازد.
داستان لانتوری مخلوطی از اوباشیگری، زورگیری و عاشقانهپیشگی اعضای یک باند تبهکاری است که پیامدهای جبرانناپذیری به بار میآورد. سردسته باند یعنی پاشا (
نوید محمدزاده) به طور تصادفی با مریم (
مریم پالیزبان) مواجه شده و عاشق او میشود. اما در ادامه با پس زده شدن از سوی مریم دچار سرگشتگی جنونآمیزی شده و به صورت وی اسید میپاشد ...

داستان لانتوری مانند اغلب آثار سینمایی ژورنالیستی به صورت شبهمستند و گذشتهنگر روایت میشود. به غیر از اعضای باند که در زمان حاضر دستگیر شده و با لباس زندان در جلوی دوربین قرار گرفتهاند، گروهی از شخصیتهایی که هریک قرار است نماینده دیدگاه و قشری از جامعه باشند نیز در خصوص وقایعی که بتدریج و در طول فیلم تکامل یافته و زوایای پنهان آنها روشن میگردد، اظهارنظر میکنند و صحنههای داستانی فیلم در لابلای صحبتهای ایشان به روی پرده میآید. اولین جایی که به داستان فیلم ضربه وارد نموده همین فرم انتخابی است. سازنده اثر در گنجاندن پیامها و دغدغههای اجتماعی خودش و دیگران در گفتارهای راویان فیلم بسیار افراط نموده و به خط سیر کلی داستان لطمه زیادی زدهاست. شخصیتها و کاراکترهای لانتوری بدون آنکه برای بیننده قوام یابند با ریتمی بسیار تند پرداخت شدهاند و حتی اگر این وجوه اسرارآمیزی تعمداً بر دیالوگها سوار شدهباشند؛ در این کار اغراق شده و منجر به سردرگمی مخاطب میشود. برای نمونه روایت آشنایی پاشا و مریم که در ابتدای فیلم از قول راویان مختلف مطرح میشود با آنچه در انتها خود مریم نقل میکند متفاوت است و بیننده تا آخرین لحظه حقیقت ماجرا را در نمییابد. یا اینکه تا لحظات پایانی فیلم علاقهمندی بارون (زن عضو باند لانتوری با بازی
باران کوثری)، به پاشا برای بیننده مشخص نمیشود چون این پرسوناژ در سیر حوادث طراحی شده در داستان اصلاً مجالی برای بروز علاقهمندی خود پیدا نمیکند.

لانتوری مانند آثار قبلی فیلمساز آشفته، شلوغ و شعارزدهاست و در آن از سینما به مثابه مدیومی برای بیان ایدههای اجتماعی و نقد سیاسی و فرهنگی استفاده شده و نگارنده معتقد است این پدیده، که متأسفانه خاستگاه آن وجود تلقی ایدئولوژیک از مسائل اجتماعی و فرهنگی است، در تضاد با کارکرد اصلی مورد انتظار از سینما و اصولا مقوله هنر میباشد. از سوی دیگر به دلیل طرح همزمان مسائل پرالتهاب اجتماعی در قالب داستان و روایتهای فیلم هیچکدام از این سوژهها قوام و پختگی لازم را پیدا نمیکنند. به عنوان نمونه پرداختن به مسأله شکاف طبقاتی موجود در سطح جامعه و مطرح کردن آن به عنوان یکی از دلایل روی آوردن اعضای باند به دزدی و زورگیری؛ یا وقوع آشفتگی در روابط جنسی موجود درجامعه؛ یا قصاص مجرمان زیر 18 سال؛ یا آقازادههایی که پول و اموال مردم کف خیابان را بالا کشیدهاند و یا موضوع سلطهطلبی و استبداد رأی در روابط زن و مرد ناشی از تداوم فرهنگ مردسالار در دهههای اخیر هرکدام موضوعاتی هستند که به تنهایی میتوانند دستمایه پرداخت داستانی و فیلمسازی باشند. اما کارگردان اصرار دارد همه آنها را در یک دیگ ریخته و از ترکیبشان معجونی قابل هضم برای مخاطب ایجاد نماید. امری که محقق نمیشود و خروج خط سیر حوادث داستان از این محورهای پرتنش و رفتن پایانبندی اثر به سمت ماجرای اسیدپاشی و موضوع قصاص یا بخشش به نظر تنها راه نجات داستان در به انتها رساندن این روایت پر سر و صدا و آزاردهنده بودهاست.

پینوشت: همانند سایر نقدهای نگارش شده در این وبلاگ لازم است تأکید شود که نقطهنظرات نگارنده عموماً مربوط به خط سیر داستانی فیلم بوده و در خصوص جنبههای فنی و هنری اثر صاحبنظران باید نظر دهند و این نوشتار در این خصوص موارد مشخصی را ارائه نداده است و علاقهمندان به نقد فیلم میتوانند برای نمونه به
اینجا و یا
اینجا و یا
اینجا و یا
اینجا مراجعه داشته باشند.