دیوار آزاد

اجتماعی ـ فرهنگی ـ طنز

دیوار آزاد

اجتماعی ـ فرهنگی ـ طنز

چکیده‌ای از تاریخ (An Overview Of History)



پی‌نوشت: متنفرم از دنیایی که در انحصار رجاله‌های سیاست‌باز کت و شلوار پوش و سرداران پوشالی است. دنیایی که ما مردمان پایین‌دست هر چه بیشتر برای بهبودش تلاش می‌کنیم کمترین تغییری در وضعیت آن رخ نمی‌دهد و سیمای آن پیوسته زشت‌تر و پلیدتر می‌شود. به عقیده من ما از نوع انسان نیستیم وقتی کودکی از ما به جای محبت دیدن و حمایت شدن و کمک به پرورش استعدادهایش به کار سیاه واداشته می‌شود. این چکیده‌ای از تاریخ ماست و لعنت و ننگ بر همه سازندگانش.

نابرابری اجتماعی (Social Inequality)


پیش‌درآمد:  نزدیک به یک دهه پیش به دلیل علاقه‌مندی شخصی به حوزه جامعه‌شناسی تصمیم گرفتم در این رشته ادامه تحصیل بدهم. با ذوق و شوق منابع کنکور را جمع‌آوری کردم و معلومات قبلی خودم در خصوص مطالعات این حوزه نیز بدک نبود. اما در آن سالها رقابت در کنکور کارشناسی ارشد بسیار تنگاتنگ و فشرده بود و طبیعتاً دانش‌آموختگان حوزه علوم انسانی برای قبولی در رشته‌های تخصصی مرتبط با حوزه خودشان شانس بیشتری نسبت به جماعت فنی و مهندسی داشتند. لذا آرزوی تحصیل در دانشگاه تهران و اینها پس از اعلام نتایج کنکور در سال بعد برای همیشه به یغما رفت و غیره و غیره! اما مطالعه نظریات جامعه‌شناسی کلاسیک و مدرن دریچه ذهنی خوبی برای مطالعات بعدی نگارنده گشوده و دغدغه‌هایی ایجاد کرده که تحقیق و پژوهش در خصوص آنها را تداوم بخشیده‌است. در مطلب پیش رو تلاش شده است به موضوع جامعه‌شناسی نابرابری اجتماعی بدون شیرجه زدن در اصطلاحات و نظریات پیچیده این حوزه پرداخته شود که امید است مورد توجه خوانندگان قرار گیرد. همانند گفتار قبلی به خوانندگانی که به مباحث اجتماعی علاقه‌ای ندارند مطالعه یک شعر و یا داستان، یا گوش فرا دادن به یک موسیقی توصیه می‌شود و غیره و غیره!



«۱» نوشت: نابرابری اجتماعی یکی از مفاهیم بنیادین در اغلب مباحثات و پژوهش‌های حوزه جامعه‌شناسی است و تقریباً همه صاحبنظران حوزه فلسفه و علوم اجتماعی در نظریات و آثارشان با ارائه ترمینولوژی خود از موضوع به این مفهوم اشاره داشته و بعضاً شالوده نظریات خود را بر اساس این مفهوم جامعه‌شناختی بنا کرده‌اند. ارائه تعریف در خصوص نابرابری اجتماعی چندان دشوار نیست چون درک مفاهیم مرتبط با آن برای اغلب مردم چندان دشوار نیست. ادوارد گراب (از پژوهشگران متنفذ در این حوزه جامعه‌شناسی) نابرابری اجتماعی را ناشی از تفاوت‌های میان افراد و جایگاه‌هایی که به صورت اجتماعی تعریف شده، و افراد آنها را اشغال کرده‌اند، تعریف می‌نماید. اغلب متفکران و جامعه‌شناسان کارکردگرا نظریات مشابهی در این خصوص دارند و بعضاً آرا و تفکرات ایشان در این خصوص ذات‌گرایانه یا پوزیتیویستی است. منتسکیو (حقوقدان و متفکر سیاسی فرانسوی) نابرابری را ناشی از ذات جامعه دانسته و معتقد است شکل‌گیری جوامع به صورت نابرابر است و تا آنجا که امکان دارد باید نابرابری موجود در جوامع را کاهش داد. او مؤلفه‌های حاکم بر جوامع را شامل شرایط اقلیمی، مذهب، قوانین، اصول حکومت، آداب و رسوم و سنت‌ها دانسته و معتقد است جامعه دارای یک سپر عمومی است که زاییده عوامل مذکور است. در هر جامعه‌ای هرکدام از عوامل بیشتر قدرت پیدا کند، علل دیگر تابع آن می‌شوند. به عقیده منتسکیو در هر دوره‌ای علت معینی بر رفتار مردم جوامع تسلط یافته و نابرابری اجتماعی را تشدید می‌نماید. امیل دورکیم (جامعه‌شناس فرانسوی) در پژوهش‌های خود در این حوزه دلیل پیدایش نابرابری اجتماعی را در تفاوت‌های بهره هوشی و کارایی و شایستگی‌های افراد جامعه تلقی کرده و معتقد است این مؤلفه‌ها تعیین‌کننده جایگاه‌های اجتماعی هستند. 



«۲» نوشت: در نقطه مقابل متفکران و جامعه‌شناسان برخوردگرا یا تضادگرا نابرابری اجتماعی را به عنوان یک پدیده طبیعی تلقی نکرده و دستکاری مناسبات اجتماعی توسط طبقه حاکم بر جامعه، با هدف حفظ منافع صاحبان قدرت، را مولد اصلی نابرابری اجتماعی می‌دانند. کارل مارکس (فیلسوف و جامعه‌شناس آلمانی) دوره‌های تاریخی را بر اساس چگونگی سازماندهی اقتصادی یا شیوه تولیدی حاکم بر جوامع در طول تاریخ طبقه‌بندی می‌نماید و با ارائه تعاریف مختلف (مانند ارزش، ارزش افزوده یا ارزش اضافه، سرمایه، تقسیم کار، جریان کالا و پول، ثروت اضافه، کار بیگانه شده و نظایر آن) مسأله توزیع نابرابر ثروت و قدرت را در هسته نظریه سیاسی‌اش قرار می‌دهد.  ماکس وبر (جامعه‌شناس آلمانی) نیز همانند مارکس نابرابری‌های اجتماعی را نتیجه تضاد و برخورد منافع و امتیازات اقشار جامعه (البته نه به معنای وجود تضاد صرفاً میان مالکان ابزارهای تولید و کارگران در تفکر مارکسیستی) می‌داند و معتقد است گروه‌های متفاوت و افرادی با منافع گوناگون می‌توانند پایه ایجاد تضادها و برخوردهای اجتماعی باشند. وی معتقد است قدرت در عصر جدید به طور عمده ناشی از توانایی ایجاد و در صورت لزوم اعمال حقوق ویژه‌ای است که دیگران از آن برخوردار نیستند و در نتیجه نابرابری اجتماعی نتیجه اعمال قدرت در شئونات مختلف شهروندان است. رالف دارندورف (فیلسوف و جامعه‌شناس معاصر آلمانی) پا را از این هم فراتر می‌گذارد و در نظریه خود ضمن صحه گذاشتن بر اصل وجود تضاد در منازعات قدرت و منزلت اجتماعی افراد با نقد دیدگاه مارکس در طبقه‌بندی اجتماعی، دو جبهه کلی از اقشار اجتماع (متشکل از طبقات اجتماعی گوناگون) شامل فرمانفرمایان و فرمانبرداران را تعریف کرده و نابرابری اجتماعی و نمودهای ملموس آن در جوامع گوناگون را نتیجه استیلا و غلبه فرمانفرمایان بر فرمانبرداران می‌داند. وی بین نابرابری‌هایی که ناشی از توانایی طبیعی افراد است و نابرابری‌هایی که منشأ اجتماعی دارند تفاوت قائل شده و بحث خود را بر نابرابری‌های اجتماعی متمرکز می‌کند و بر این عقیده است که نابرابری نه در طبعت انسانی ریشه دارد و نه در عوامل تاریخی نظیر پیدایش مالکیت خصوصی. از دیدگاه دارندورف نابرابری در برخی خصوصیات جوامع انسانی ریشه دارد. جوامع اساس خود را بر انتظارات هنجارها و ارزش‌هایی استوار می‌سازند و هر چه افراد منطبق و سازگارتر با این ارزش‌ها و هنجارها باشند در سلسله مراتب اجتماعی جایگاه بهتری کسب می‌نمایند. بدین ترتیب او معتقد است تا زمانی که رفتار مردم بر اساس هنجارها سنجش شود ناگزیر نوعی نظام سلسله مراتب از پایگاه‌های اجتماعی پدید خواهد آمد و اگر هنجارها و ارزش‌ها نباشند قشربندی و نابرابری اجتماعی هم وجود نخواهند داشت.


«۳» نوشت: به نظر می‌رسد فارغ از اینکه از کدام دیدگاه جامعه‌شناختی به مسأله نابرابری اجتماعی پرداخته شود و اینکه این پدیده طبیعی تلقی شود و یا نه کمتر متفکر و یا صاحبنظری را بتوان پیدا کرد که منکر وجود این پدیده در عرصه اجتماعی باشد. اصل وجودی این نابرابری معمولاً نیروهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی را به این سمت سوق می‌دهد که در گفتارها و برنامه‌های کاری اداره کسب و کارها و جامعه، حتی به شکل صوری، در جهت رفع این نابرابری‌ها تلاش داشته باشند. روی کار آمدن اغلب دولت‌های رفاه (ارائه خدمات عمومی در ازای افزایش مالیات‌های عمومی) در اروپای غربی، یا مجموعه دستورالعمل‌های دولتی و خصوصی که به عنوان قانون کار در اغلب کشورها به تنظیم روابط مدیریت جامعه یا شهروندان، کارفرمایان و کارگران می‌پردازند نتیجه تلاش جوامع برای ایجاد نوعی عدالت و رفع نابرابری‌های اجتماعی هستند. اما نکته‌ای که در اینجا مطرح می‌باشد این است که گاهی اوقات درک نخبگان جامعه از مسأله نابرابری اجتماعی تقلیل‌گرایانه است. به عنوان مثال تصور غالبی در مدیریت جامعه و اکثر مردم وجود دارد که اگر مسائل و مشکلات اقتصادی شهروندان در کانون توجه قرار بگیرد حق مطلب ادا شده است. به عقیده نگارنده معادل فرض کردن نابرابری اجتماعی با نابرابری اقتصادی نگرشی سهل‌انگارانه و گاهی اوقات مغرضانه است که می‌تواند در بزنگاه‌های اجتماعی مانند ایام انتخابات مورد سوءاستفاده گروه‌های سیاسی قرار گرفته و زمینه تداوم  و گسترش نابرابری اجتماعی را فراهم سازد. نابرابری اجتماعی جدا از مقولات اقتصادی و سیاسی ارتباطی مستقیم و تنگاتنگ با ملاحظاتی نظیر پرستیژ یا منزلت اجتماعی، آزادی عمل افراد در ترجیح دادن فعالیت‌ها و شیوه‌هایی از زندگی نسبت به شیوه‌های دیگر، مقبولیت و محبوبیت اجتماعی و محترم شمردن ویژگی‌های فردی دارد.



پی‌نوشت: کتاب «نابرابری اجتماعی: دیدگاه‌های نظریه پردازان کلاسیک و معاصر» نوشته ادوارد گراب و ترجمه محمد سیاهپوش و احمدرضا غرویزاد که در سال 1373 توسط نشر معاصر به چاپ رسیده مرجع خوبی جهت مطالعه در خصوص مباحث جامعه‌شناختی نابرابری اجتماعی است که مطالعه آن به علاقه‌مندان توصیه می‌شود. همچنین در تدوین این گفتار ارجاعاتی به فصل پنجم کتاب «نظریه‌های تضادگرا در قشربندی‌های اجتماعی» نوشته هارولد کربو و ترجمه سیدرضامیرظاهر  منتشر شده در مجله آموزش علوم اجتماعی، دوره هشتم، شماره اول، صفحات 24 تا 33، صورت گرفته است.

لمپنیسم اجتماعی (Social Lumpenism)


پیش‌درآمد:  اخیرا پیامک‌های تبلیغاتی ارسال شونده توسط SMS Center ها که شیوه‌ای برای تبلیغات متنی محسوب می‌شوند مشترکان اپراتورهای تلفن همراه را به ستوه آورده‌اند. البته اپراتورها راه‌حل‌هایی برای عدم دریافت این پیام‌ها به مشترکین خود ارائه می‌دهند. اما وقتی خود اپراتور پیام تبلیغاتی می‌فرستد هیچکدام از این کدهای فیلترینگ پیام عمل نمی‌کند و Inbox مشترکین پر است از پیامک‌های تبلیغاتی خود اپراتور که روند رو به فزونی آن نوع دیگری از کلافه‌گی را به همراه می‌آورد. خصوصا وقتی این پبام‌ها اصطلاحا چای نخورده با مخاطب پسرخاله می‌شوند و او را با ضمیر دوم شخص مورد خطاب قرار می‌دهند. همچنین رشد استفاده عامه مردم از شبکه‌های اجتماعی تحت موبایل، وضعیت آشفته مشابهی را در پیام‌های به اصطلاح Fun تلنبار شده در فیدها و Appهای موبایل به وجود آورده است. جنبه‌های گوناگون این پدیده‌های ناخوشایند این دو موضوع در مطلب پیش رو دستمایه نگارنده در طرح دیدگاه‌های متفاوت نسبت به قضیه قرار گرفته است. همانند مطلب قبلی پیشاپیش از ادبیات مفهومی به کار گرفته شده در این پست پوزش خواسته و به خوانندگانی که به مباحث اجتماعی علاقه‌ای ندارند پیشنهاد می‌شود به جای ادامه مطالعه این مطلب، یک شعر و یا داستان خوب بخوانند، به یک track موسیقی خوب گوش فرا دهند و یا پای تماشای یک فیلم خوب بنشینند و غیره و غیره!



«۱» نوشت: واژه لمپنیسم نخستین بار در آثار کارل مارکس (فیلسوف و جامعه‌شناس آلمانی) بین سال‌های ۱۸۴۰ تا ۱۸۵۰ میلادی مطرح شده و به عقیده وی لمپن‌ها گروه‌هایی از مردم هستند که به هرج و مرج و اغتشاش اجتماعی دامن می‌زنند اما حرکات‌شان خاستگاه ایدئولوژیک نداشته و هدفی را دنبال نمی‌کند، لمپن‌ها با رفتارهایی نظیر آرایش و پوشش نامتعارف و حرکت‌های نمایش تخریبی، خود را به جامعه معرفی کرده و در تعارضات داخلی طبقات اجتماع نقش منفی بازی می کنند. یک استاد دانشگاه ایرانی در این زمینه معتقد است لمپنیسم محصول جوامع پیشرفته است و آن چیزی که به عنوان لمپنیسم در کشورهای در حال توسعه نظیر ایران مشاهده می‌شود در واقع جنبه تقلیدی و اقتباسی داشته و در لایه‌های محدودی از جامعه به رشد و نمو می‌پردازد و سعی دارد تا بدین ترتیب با به دست آوردن فرصت مناسب اوضاع را به نفع خود تغییر دهد. پدیده‌هایی نظیر واگرایی فرهنگی، افزایش فاصله بین فرهنگ رسمی و غیررسمی، بی‌هویتی، افسردگی‌های اجتماعی، بیم از آینده، افزایش مخاطرات شغلی و تحصیلی و غیره و غیره زمینه‌های بروز لمپنیسم را فراهم می‌آورند. از آنجا که لمپن‌ها در باورها، شیوه و سبک زندگی و کسب درآمد، ویژگی‌های خاص خودشان را دارا هستند، در کنش‌های اجتماعی و ارتباطی هم واژگان و اصطلاحات خاصی را به کار می‌گیرند که به زبان مخفی موسوم  است.



«۲» نوشت: استفاده از ادبیات لمپنی در روزمره فارغ از تأثیرات نامطلوب و مخربی که بر زبان و ادبیات محاوره مردم می‌گذارد و بحث آن خارج از حوصله این نوشتار است (علاقه‌مندان می‌توانند در صورت تمایل اینجا و یا اینجا را ملاحظه نمایند)، نوعی الگوی رفتاری متفرعن، لوده و بی‌نزاکت را در بین اقشار مختلف مردم (خصوصا جوانان) رواج می‌دهد که تداوم آن آثار زیانباری را برای مردم و نهادهای اجتماعی به همراه خواهد داشت.  قطع ارتباط فرهنگی بین نسلی و کمرنگ شدن انتقال تجربیات گذشتگان به جوانان به دلیل بیگانگی آنها با ریشه‌های فرهنگی و اجتماعی به شکل‌گیری گفتمانی تهی از معنا در بین مردم منجر می‌شود که به عقب‌ماندگی ایشان از نورم‌های اجتماعی مورد انتظار می‌انجامد.


«۳» نوشت: در سالهای آغازین دهه 1370، شنیده شد که آموزش و پرورش از صدا و سیما به دلیل ترویج لمپنیسم، شکایت کرده است. همزمان پخش سریال پر بیننده‌ «ساعت خوش» به کارگردانی مهران مدیری از میانه کار قطع شد و دست‌اندرکاران آن مجموعه مدتی ممنوع­ التصویر بودند. البته سابقه لمپنیسم در سینما به سه دهه قبل‌تر بر می‌گردد که ساختن فیلم‌فارسی در سینمای ایران رواج یافت. امروزه در کنار صنعت فقیر سینمای ایران و البته رسانه ملی ثروتمند که همچنان با همان رویه عوام‌زده تولید و برنامه‌سازی می‌نمایند، رسانه‌ها، مطبوعات، نهادها و سازمان‌های مختلف در استفاده از ادبیات لمپنی در رساندن پیام‌هایشان به مردم در حال سبقت گرفتن از یکدیگر هستند؛ از بیلبوردهای شهرداری  گرفته تا پیامک‌های تبلیغاتی و اشتراک‌گذاری‌های وایبری و تلگرامی همه جا لمپنیسم شهروندان را احاطه کرده و با ادبیاتی ضعیف، سطحی و عوامانه مفاهیم غامض و بعضاً نادرست را در بوق و کرنا می‌کنند.



پی‌نوشت: ما در دوره‌ای زندگی می‌کنیم که انفجار اطلاعاتی و نتایج حاصل از آن کیفیت زندگی را به شدت تغییر داده‌است. زندگی روزمره پرشتاب و پر ازدحام بوده و بیشتر وقت‌ها تشخیص شیوه‌های غلط در مواجهه با پدیده‌های اجتماعی به نوعی رویه عمومی تبدیل گشته و جامعه ایران به وضعیت آشفته‌ای در مناسبات درونی و بیرونی خود دچار شده است. استفاده از ادبیات لمپنی در گفتگوهای روزمره یکی از پیامدهای ناآگاهی عمومی نسبت به عواقب وضعیت فعلی است. نگارنده معتقد است برای اصلاح این وضعیت پرهیز  از این واژگان حداقل کاری است که می‌توان انجام داد. مسئولیت اجتماعی طبقه متوسط که بزرگترین و تحصیل‌کرده‌ترین بخش این جامعه است در تقابل غیرمنفعلانه با رواج لمپنیسم خطیر بوده و طرح مباحثی نظیر آنچه در این گفتار آمد در گروه‌ها، نهادها و شبکه‌های اجتماعی ضرورت دارد.

رایانش ابری! (Cloud Computing)


در میان ایرانیان یک خرده فرهنگی شایع هست که اصطلاحا به آن می‌گویند: جهت خالی نبودن عریضه! حالا حکایت پیدایش و همایش و نمایش آن بماند! اما بعضی وقت‌ها این تلاش نسبتاً مذبوحانه برای رفع تکلیف از گردن و به اصلاح از سر گذراندن یک موقعیت نامطلوب شکل بسیار مضحکی پیدا می‌کند. در ترمی که گذشت در یک از امتحانات سئوالی طرح کردم با مضمون ارائه توضیح مختصر در خصوص رایانش ابری (Cloud Computing) (در صورت علاقه می‌توانید کتابی را در این خصوص از اینجا تهیه و مطالعه بفرمایید) و انتظار می‌رفت دانشجویان درس مورد نظر توضیحاتی در خصوص فلسفه این شیوه ارائه سرویس اطلاعات و خدمات نرم‌افزاری بر روی اینترنت ارائه دهند و غیره و غیره! حالا بماند که اغلب عزیزان جملات دست و پا شکسته و دری وری نامربوط سر هم کرده بوده‌اند و به اصطلاح آسمان و ریسمان بافته بودند تا نمره‌ای هر چند ناقص از سئوال مورد نظر کسب نمایند. اما در بین پاسخ‌ها یکی از همه شگفت‌انگیزتر بود که هر چه با خودم کلنجار می‌روم به طریقی شیوه تفکر دانشجوی مربوطه هنگام ارائه چنین پاسخی را درک کنم اصلا نمی‌شود که نمی‌شود! این دانشجوی محترم در پاسخ نوشته‌اند:
«رایانش ابری از یک نوع صفحه‌ای است که ما در آن دو لیوان آب داریم که می‌توانیم به وسیله امواج که در آن قرارداد ظرف آب اولی که در آن بخار به آب تبدیل می‌شود به ظرف دومی خالی کنیم که به آن Cloudcomp uting) رایانش ابری گفته می‌شود.»
حالا اگر نقل قول بنده باورتان نمی‌شود اصل دست‌نوشته این دانشجوی محترم که در مقطع کاردانی رشته فناوری اطلاعات تحصیل می‌نمایند را می‌توانید در شکل زیر ببینید:


حالا اگر نوشته ناخوانا است و یا به هر دلیل دیگری باز هم چنین پاسخی باورتان نمی‌شود، فایل دست‌نوشته ایشان را با ابعاد بزرگتر از اینجا دریافت کنید!

یکی هم نیست به این به اصطلاح تحصیل‌کرده این مملکت بفرماید که گیرم به هر دلیلی پاسخ سئوال را فراموش کردی و چاره‌ای جز سیاه کردن برگه به قصد جلب ترحم و یا فریب دادن استاد نداری؛ حداقل چاخان پاخان بافتن را در موضوع درس و یا رشته تحصیلی‌ات انجام بده! من دوست دارم باور کنم (هرچند بعید است) که تعریف ارائه شده در خصوص رایانش ابری در رشته فیزیک و یا شیمی معنا و مفهوم علمی و آکادمیک داشته باشد که حداکثر بتوان در یک قضاوت منصفانه گفت طرف در آن روز دو تا امتحان داشته و کلا مطالب دو تا درس را با هم قاطی کرده! اما به هرحال حکایت خالی نگذاشتن عریضه همان است که پیشتر هم به آن اشاره شد. لذا نگارنده ترجیح می‌دهد به جای گیر دادن به بی‌سوادی دانشجویان نسل جدید تأکیدش را بر روی همان خرده فرهنگ نامناسب داشته باشد که در میان ایرانیان رواج بسیاری پیدا کرده است.


پی‌نوشت ۱: اگر بخواهیم به سبکی که اخیراً مد شده به اصطلاح فرافکنانه به دنبال مقصر بگردیم طیف وسیعی از افراد و نهادهای اجتماعی را می‌توانیم تقصیرکار قلمداد کنیم. مثلا واژه‌سازی نامناسب فرهنگستان زبان فارسی را به باد انتقاد بگیریم و یا سیستم دانشگاهی و امثال اینها اما به جای آن نگارنده معتقد است بهتر است در موقعیت‌هایی اینچنین (که به دلیل حجم بالایشان در حوزه دانشگاه و ارزیابی دانشجویان در انتهای ترم دستمایه یک تحقیق و تألیف کتاب توسط نگارنده شده‌اند) مسئولیت اشتباه‌مان در انجام ندادن کاری و یا آماده نبودن برای پاسخگویی بپذیریم و به جای فرار به جلو، فرافکنی و یا آسمان به ریسمان بافتن برای پرهیز از تکرار اشتباهات و وضعیت‌های نامطلوب پیش آمده در آینده تفکر و برنامه‌ریزی داشته باشیم؛ تا نظر مخاطبان چه باشد؟!

پی‌نوشت ۲: نقاشی دوم را ماکسیم برای نگارنده فرستاده و همینجا از ایشان تشکر می‌نمایم.

فرهنگ گمشده (Lost Culture)


به نقل از مطلب «پیکان دیگری بسازیم» منتشر شده در توسن هفته

به قلم امیر مهرانی

با اندکی تغییر نسبت به متن اصلی


پیش‌درآمد: زمانی که حسین دانشور در پاییز ۱۳۴۹خبرنگاران را برای دیدن اولین خودروی ملی در مجموعه ایران خودرو دعوت کرد کسی تصور نمی‌کرد که این خودرو در جامعه ما، فرهنگی را شکل دهد که سال‌های بعد، با توقف تولید، آن فرهنگ هم در جامعه کمرنگ شود. پیکان سالها نقش سمبلیکی را در جامعه بازی کرده و نماینده متواضع مدرنیته در اقشار مختلف جامعه بوده. این وسیله نقلیه انعطاف‌پذیر همواره گویای هویت راننده‌اش بوده و نوع نگاه راننده‌اش را بلندتر از خود راننده به دیگران فریاد زده. بخش‌های مختلف این ماشین از لاستیک و چراغ گرفته تا جلو داشبورد و شیشه عقب می‌توانست محل ابراز احساسات صاحبش باشد. کار ت‌های تلفن ژاپن، چراغ‌های رنگی داخل و خارج ماشین، پیچ‌گوشتی قرار داده شده پشت بادگیر شیشه جلو که ابزار ضدسرقت بود، پنکه کوچکی که در گرمای تابستان، کولر ماشین بود، بخاری که قدرتش همواره در زمستان‌های سرد آن زمان دلگرمی راکبانش می‌شد و آن رواندازهای پشمی‌گونه جلوی داشبورد که هدفش زیباتر کردن ماشین بود، همه پیوندی بین هویت ماشین و صاحبش را شکل می‌دادند. بخش عمده‌ای از نسل فعلی، خاطرات تلخ و شیرینی را با پیکان رقم زده است. اما فرهنگ پیکانی که گم شده است چیست؟


فرهنگ هل دادن
از [جمله] ویژگی‌های پیکان خاموش شدن‌اش بود. معمولاً در خیابان زیاد با این صحنه روبرو می‌شدیم که پیکانی خاموش شده و راننده‌اش از عابران درخواست هل دادن می‌کند. عابران هم بی‌دریغ، زور بازوی خود را در طبق اخالص می‌گذاشتند و کف دستان را روی صندوق عقب پیکان چنان فشار می‌دادند که انگار پیش‌بینی مهندسی شده‌ای در طراحی این ماشین برای هل دادن صورت گرفته بود. پیکان را که هل می‌دادی و روشن که می‌شد همه گویی به موفقیتی بزرگ دست پیدا کرده بودند. دست‌ها را می‌تکاندند، گاه راننده آنها را سوار می‌کرد و تا جایی می‌رساند و گاه تشکر جانانه‌ای (مخلصم، چاکرم، ...) می‌کرد و می‌رفت. اما آنچه که می‌ماند حس مثبت و مؤثر دوطرفه بود. با ظهور ماشین‌های جدید این فرهنگ گم شد چرا که این ماشین‌ها اگر خاموش شوند، چاره‌شان به دست جرثقیل است و نه در زور بازوهای عابران پیاده. اینگونه بود که با توقف تولید پیکان بخشی از همدلی اجتماعی، محو شد. شاید خوش سعادت باشند کسانی که هنوز پیکان سوار می‌شوند، پیکانشان خاموش می‌شود، درخواست هل می‌کنند و [البته هنوز هم] کسانی هستند که هل می‌دهند.

فرهنگ سیم باطری
صبح‌های سرد، پیکان باطری خالی می‌کرد و روشن نمی‌شد. در این شرایط همواره همسایه‌ای بود که سیم باطری از صندوق عقبش بیرون بکشد، ماشین را بیاورد کنار پیکان باطری خالی کرده و آن را شارژ کند. اینگونه بود که صبح‌های زود، همسایه‌ها در نقش ناجی‌های مؤثری برای یکدیگر ظاهر می‌شدند که به داد همسایه درمانده می‌رسیدند و باز حسی مثبت و دوطرفه شکل می‌گرفت. امروز، ماشین‌های جدید کمتر شانس روشن نشدن به خاطر ضعف باطری را دارند. سنسورها معمولا خبر از ایرادات می‌دهند و دستگاههای دیاگ حواس‌شان به همه چیز هست. مکانیک‌ها هم حتی بیشتر دقت می‌کنند که باطری ماشین مشکل نداشته باشد و اینگونه ناخودآگاه فرصت نزدیکی همسایه‌ها و هم‌محلی‌ها از یکدیگر گرفته می‌شود.


فرهنگ گالن بنزین

آمپر بنزین پیکان باید ایرادی می‌داشت که [ماشین] یک خانواده در میانه  راه مهمانی بنزین خالی کند و کنار خیابان بماند. راننده (که در زمان پیکان عموما [مرد خانواده] بود) با خونسردی تمام از ماشین پیاده می‌شد، صندوق را بالا می‌زد، یک گالن خالی را بیرون می‌آورد و کنار خیابان کمی آنرا تکان می‌داد. در مد ت زمان کوتاهی یک پیکان دیگر که در حال عبور بود، توقف می‌کرد، صندوق را باز می‌کرد و یک لوله بیرون می‌کشید، راننده لوله داخل باک را می‌مکید، کمی بنزین به دهانش می‌رفت، تف می‌کرد و لوله را می‌گذاشت داخل گالن و ...
اینگونه بود که مردم سخاوتمندانه بنزین به‌هم هدیه می‌دادند و باز هر دو طرف سرافراز و شاد از تأثیر مثبتی که [در زندگی همدیگر] گذاشته‌اند از یکدیگر دور می‌شدند. سنسورهای ماشین‌های امروزی به دقت حواس‌شان به میزان بنزین هست. اگر هم بنزین تمام شود دیگر گالن به دست گرفتن توجه کسی را جلب نمی‌کند، اگر هم توجه کسی جلب شود آن لوله به‌سادگی درون باک خودروهای جدید نمی‌رود.



فرهنگ تولد
با تولد پیکان، ایران ناسیونال سابق برنامه‌ای گسترده را برای معرفی این خودرو تدارک دید. آهنگ «تولدت مبارک» که سالها موسیقی مراسم‌های تولد بسیاری از ایرانیان بوده، توسط انوشیروان روحانی با شعری از پرویز خطیبی ساخته شد و پیکان از وسط یک کیک تولد بیرون آمد. شاید کسی نداند روحانی، این  موسیقی را با الهام از [موسیقی یک] رقص مکزیکی با عنوان «لاکوکاراچا» ساخته است. چندان هم مهم نیست. نکته مهم این است که تولد پیکان باعث شد تا موسیقی‌ای شکل بگیرد که تا سالیان [متمادی] در مراسم‌های تولد و مهمانی‌ها بی‌رقیب باقی ماند. برای این مورد جای خوشحالی دارد که هنوز، وقتی شخصی که تولدش است به لحظه فوت کردن شمع روی کیک می‌رسد، اطرافیان همان آهنگ تولد معروف را برایش می‌خوانند. با این وجود هرگز برای هیچ خودرویی در ایران دیگر موسیقی ساخته نشد و خوانندگان نسل‌های بعد جایگزین‌های زیادی برای آهنگ تولد انوشیروان روحانی خواندند.

پیکان و دود
پیکان اگر قرار بود خراب شود، چنان دود می‌کرد که گویی همان یک ماشین برای آلوده کردن هوای یک شهر کافی‌است.  همین دود اگزوزش بهانه‌ای شد تا تولیدش متوقف شود. اگرچه از اقوام پیکان – وانت – هنوز [در خیابان‌ها] باقی مانده است، اما خداحافظی از پیکان این امید را ایجاد کرد که هوای شهرهای بزرگ آبی شود. پیکان رفت، فرهنگ‌اش را هم با خودش برد و هوای شهرها هم آلوده‌تر شد و ما ماندیم و نمودارهایی که همواره وضعیت اضطرار را نشان می‌دهند.

[پیکان و پلیس
سابق که تعداد ماشین‌ها کمتر بود و مردم عادت به رعایت مقرارت رانندگی نداشتند، در مسیرهایی که پلیس با برگه جریمه و دوربین چند میلیونی در کمین لغزش رانندگان می‌نشست تا مچگیری کند؛ در جاده‌هایی که محدویت سرعت داشتند و یا خط ممتد ممنوع کننده سبقت گرفتن، معمولاً یک پیکانی از باند روبرو پیدا میشد که دائما از دور برای شما چراغ می‌زد و با حرکات دست کمین کردن پلیس وظیفه‌شناسی را به شما اطلاع می‌داد! مثل یک بزرگتری که شما را از وسوسه تخلف کردن نهی می‌کرد و هنگامی که پیام را گرفته و بسیار مؤدب از کنار آقای پلیس تردد می‌کردی لبخندی به لبانت می‌آمد و ته دل هشداردهنده پیکان‌سوار را دعا می‌کردی! امروزه پلیس‌ها همچنان با دوربین‌هایشان در نقاط کور جاده‌ها کمین می‌کنند اما پیکانی نیست که از مقابل به شما علامت بدهد و اگر اهل تخلف کردن باشی احتمال مواجه شدن با مکافات جریمه و خواباندن ماشین و پارکینگ و غیره و غیره بسیار بیشتر است!]

پیکان فرهنگمان را پیدا کنیم
با کم شدن این خودرو در کشور، ما هم انگار پیکان فرهنگی‌مان را گم کرده‌ایم. یادمان رفته است که پیکان بهانه‌ای بود برای اینکه در خیابان و در محله بیشتر هوای هم را داشته باشیم. یادمان رفته است که با کارهای کوچک می‌توانیم احساس‌های خوب ایجاد کنیم. یادمان رفته است که کسی که پیکان ندارد هم ممکن است لحظه‌ای در خیابان درمانده شده باشد و به دستان قدرتمند شخصی دیگر که بی‌چشم‌داشت کمک می‌کند نیاز داشته باشد. شاید امروز ما نیاز داریم تا پیکان جدیدی بسازیم که فرهنگ‌مان را دوباره بازیابی کنیم.


[پیکان نماد فرهنگ گمشده
همانطور که نگارنده در متن اصلی نتیجه‌گیری کرده پیکان نماد خرده فرهنگ محبت و همدلی بود که در دهه‌های قبل در بستر اجتماع و میان مردم جریان داشت. مدرنیته به فردیت آدم‌ها و تنهایی ایشان بها می‌دهد؛ اما در جوامعی که گذار از سنت به مدرنیته را به صورت نرمالی طی نمی‌کنند همدلی اجتماعی و محبت به هم‌نوع کالای نایابی است. امروزه که پای خودروهای شاسی‌بلند و پورشه‌های آنچنانی به خیابان‌ها و جاده‌های ایران باز شده است، بیشتر افزایش فاصله طبقاتی اقشار مختلف توی چشم افراد می‌خورد تا نوع‌دوستی و مهربانی، گویی هیچگاه عصر پیکان وجود نداشته و همه جا زامبی‌ها در حال سبقت گرفتن از همدیگر هستند!]


کیش و مات در خیابان (Checkmate in Street)


رفتم تا بر خلاف عادت ریختن زباله در کف خیابان آشغال‌ها را بندازم داخل سطل؛ به نصفه شکلاتم را که نخورده بودم نگاه کردم و به چهره ژولیده و خسته مرد میانسالی که تا کمر به داخل سطل خم شده و معلوم نبود دنبال چه می‌گشت. شکلات را انداختم و ماشین را روشن کردم. از کوچه بعدی که یکطرفه رو به بالا بود دور زدم و به همانجایی که مرد بی‌خانمان را دیده بودم رسیدم؛ جلوتر از من یک ماشین مدل بالا نیش ترمزی زد و راننده بعد از باز کردن شیشه یک ظرف یکبار مصرف که احتمالا داخلش پر از غذای گرم بود را به وی داد. لبخندی به لب مرد گرسنه آمد و دود اگزوز پاجیرو به حلق من رفت. ثروتمند با بخشیدن غذا به آرامش روحانی دست یافت و فقیر با گرفتن غذا به لذت جسمانی؛ سهم من این وسط چی بود؟ سوژه‌ای برای نوشتن یا کیش و مات در وسط خیابان؟ شاید هم افزوده شدن غصه‌ای به باقی دردها...


عروسک ملی (National Doll)



تک‌نوشت: در بسیاری از کشورها داشتن عروسک ملی یک مولفه فرهنگی محسوب می‌شود. در ایران البته این خرده فرهنگ بسیار مهجور بوده و شاید تنها مثال قابل ذکر کاراکتر «مبارک» باشد که سال‌های زیادی در نمایش‌های عروسکی و سیاه‌بازی‌ها یکه‌تاز بود. بعد از انقلاب اما بسیار تلاش شد تا این کاراکتر با نمونه‌های دیگری جایگزین شود مثلا «دارا و سارا»؛ و در این راه دستگاه فرهنگی حاکم تلاش زیادی هم کرد تا رقبای خارجی مثل «باربی‌ها» را نیز با برچیدن از مغازه‌های عروسک‌فروشی از دور خارج نماید. این شده است که عملا فرهنگ ایرانی همچنان فاقد عروسک ملی به معنای کلاسیک کلمه هست. اما شخصیت‌بخشی ایرج طهماسب و حمید جبلی به عروسک «کلاه قرمزی» بی‌شک تجربه موفقی در جذب نگاه ایرانیان با سلایق گوناگون به یک کاراکتر عروسکی بومی بوده و درست است که این شخصیت در بیشتر حضورهایش ترکیبی ضدقهرمان‌وار در خاطر مخاطب ثبت نموده است اما به هر تقدیر در سطح ملی تنها نمونه قابل اشاره می‌باشد.

به یاد پدر (In Memory Of Father)

یک سال دیگر هم از مرگ پدر طالقانی گذشت. وی از پیشگامان مبارزه ضداستبدادی در دوران قبل از انقلاب بود و بیشتر عمر خود را در بین سال‌های 1334 تا 1357 در زندان رژیم پهلوی به سر برد. یکی از مهمترین جنبه‌های تفکر اجتماعی و سیاسی طالقانی بحث شوراها بود و او در مناسبت‌های مختلف از آن به عنوان یک مدل مشارکت مردمی یاد می‌کرد و ایجاد آن را نشانه جامعه مطلوب می‌دانست ...

برای دریافت ویژه‌نامه‌ای در رابطه با شرح احوال این مبارز نستوه اینجا را کلیک نمایید.

طیف خاکستری (Gray Spectrum)


مسائلی هست که وقتی درباره آنها تفکر می کنیم، معمولا نتیجه ای به دست نمی دهد و یا همانگونه که هستند رها شده و یا به کلی با مرور زمان به دست فراموشی سپرده می شوند. زندگی ما پر شده از قضاوت ها و سلیقه های سیاه و سفید و همیشه سهم منفی ها بیشتر است. به طوری که اغلب تعبیر خرابی اوضاع و احوال زندگی در زمانه جمع بندی کلی ما از مجموعه شرایط می باشد. در سرگردانی و پریشانی ناشی از قرار گرفتن در چنین شرایطی احساس پوچی و بی هدفی می کنیم و سوق داده می شویم به استفاده از لحظات زمان حال و یا افسوس گذشته را خوردن و یا انجام برنامه ریزی های کوتاه مدت برای آینده نامعلوم. این در حالی است که قوانین نظام حاکم بر طبیعت (یا همان تنازع برای بقا) همانند چندین هزار ساله گذشته تغییری نداشته و فقط مشکلات جدید ما به صورت سربار، کیفیت درگیر شدن با نظام مذکور را تغییر داده است.
وقتی همه فیلم ها و داستان ها پر شده از نگاه های تازه به مسائلی که از دیدگاه ما معضلات اجتماعی محسوب می شده اند؛ وقتی خیانت در دوستی و یا رابطه آن زشتی سابق را ندارد و خصلت های بد مانند خودخواهی، دروغ، ریاکاری و غیره دیگر خیلی بد نیستند و برای حفظ انسجام زندگی ضرورت پیدا میکنند؛...
به نظر می رسد در چنین جهان مبهم و بدون ثباتی، بسیاری از معیارهای فکری و استدلالی پیشین ما در حال از دست دادن کارایی شان هستند و گویی جریان های فکری جدیدی از راه رسیده و حقانیت خود را اثبات کرده اند و ما در فضای پلورالیستی حاکم شده بر مناسبات روزمره زندگی همچنان سرگردان باقی مانده ایم که آیا دیدگاه های پیشین ما در خصوص دو قطبی «خیر و شر» یا «سیاه و سفید» در مسائل اخلاقی، انسانی و فرهنگی همچنان کارکرد دارند و یا باید طرحی نو در انداخته شود و به طیف خاکستری جدیدتری فکر کرد.

نقدی بر فایده گرایی (Utilitarianism Reviews)


پنج شش سال قبل به دختری علاقه­ مند بودم ولی در نهایت این رابطه به فرجام خوبی ختم نشد و او با فرد دیگری ازدواج کرد. جزئیات قضیه خیلی خوب به خاطرم نمانده اما یکی از مکالمات آخری که با وی داشتم را به خوبی به خاطر می­ آورم که در آن او معتقد بود اینکه ما نمی­ توانیم با همدیگر باشیم می­تواند مانع از اینکه همچنان دوست بمانیم نباشد. اما من معتقد بودم نتیجه آن خواهد شد که رابطه روز به روز کمرنگ­ تر می­ شود تا اینکه در نهایت از ذهن یکدیگر محو می­ شویم.

***

دو سال پیش مدیر یک شرکت نرم­ افزاری بودم. برای حفظ بقای آن به همراه شرکایم خیلی زحمت کشیده بودیم، اما به دلیل مشکلات اقتصادی و بنیه مالی ضعیف در یک روز بهاری تصمیم گرفتیم شرکت را ببندیم، چون همه تلاش­ها و زحماتی که کشیده بودیم نتیجه­ ای در بر نداشت و آهنگ رشد در شرکت خیلی کند بود و همانند روز اول تأسیس مجموعه دخل و خرج به هم نمی­ رسید.

***

سال پیش در یک مرکز علمی کاربردی در شهرستان دوری تدریس می­ کردم. رشته­ ای که من در آن درس خواندم اینقدر نوپا است که هنوز بدنه دانشی عمیق ندارد، چه برسد به مدرس دانشگاه و هیأت علمی. لذا پیدا کردن چنین موقعیتی خیلی مشکل نبود و به قول یکی از دوستان «کانال پ» خیلی قوی­ ای لازم نداشت. خیلی به کارم علاقه­ مند بودم و برای دانشجوهایم خیلی وقت می گذاشتم. تقریباً هیچ سئوالی (از کارهای پژوهشی و درسی گرفته تا مسائل روزمره) را بدون پاسخ و راهنمایی رها نمی­ کردم. پیش خودم تصور می کردم بعد از اینهمه ناکامی پی در پی بالأخره راهم را پیدا کرده ام. اما در نهایت به دلیل مسائل بیشتر مالی و شیوه ارزشیابی و تدریسم ـ که ظاهراً به مذاق مدیریت آن مرکز خوش نیامده بود ـ تمایل آن مجموعه به ادامه همکاری حتی در این حد هم نبود که دانشجویانی که آنهمه برایشان وقت گذاشته بودم را تشویق به اصرار به ماندنم کند. لذا همه آن زحمت باز هم نتیجه­ ای نداشت و ...

***

اگر به اطراف خود نگاه دقیق­ تری داشته باشید،متوجه خواهید شد که در زندگی روزمره، ما بسیاری از وقایع و سمت­ گیری­ های خود را با معیارهای ذهنی و یا عرفی سنجیده و در نهایت حکم به نتیجه بخش بودن و یا نبودن مجموعه آن فعالیت­ ها می­ دهیم:

  • اینجایی که الان هستم ساعتی 8 هزار تومان حقوق می­ دهند، اما راضی نیستم چون به خاطر شرایط بد اقتصادی کارفرمای ما هم دارد مثل بقیه زمین می­ خورد و در نتیجه شرایط کاری فعلی ام جای رشد ندارد و به فکر موقعیت بهتری هستم که حداقل اگر رشد ندارد اما پول خوب بدهند.
  • بیشتر از یک سال وقت گذاشتم ولی با رتبه 2 آزمون دکترا نهایتاً در مصاحبه قبول نشدم.
  • کارم از بررسی گزارش­ های کنترل کیفیت تبدیل شده به سر و کله زدن با کارگران و حساب و کتاب انبار و درسته که پول خوبی می­ دهند، اما ادامه این روند جز آسیب زدن به روح و جسم نتیجه ­ای ندارد.
  • یک مدتی است با فلانی دوست هستم اما چون جا و مکانی برای خلوت کردن با همدیگر نداریم، رابطه نتیجه­ ای ندارد و بزودی از هم می­ پاشد.

اگر کمی منصفانه بیاندیشیم همه ما مثال­ هایی نظیر آنچه در بالا از تجربیات خودم و دیگران نقل کردم، در زندگی شخصی­مان مواجه هستیم. اما چرا حاصل این همه تنش در زندگی روزانه همواره برای ما ناخوشایند است؟ و این روزها اگر از احوال کسی جویا شوی (و او فحش و ناسزا حواله دولت نکند) حتماً از وضعیت جاری زندگی­ اش ابراز نارضایتی خواهد کرد. این نوشتار در تلاش است یک پاسخ اولیه قابل قبول برای این پرسش بیابد تا زمینه برای تعمیم آن به مسائل دیگر مورد علاقه خوانندگان فراهم شود.


نتیجه­ گرا و فایده­ گرا (Utilitarianism) بودن در کنش­ های اجتماعی نظریه­ ای معتبر در فلسفه اخلاق است و اندیشمندانی چون جرمی بنتام و جان استوارت میل در تبیین جزئیات تئوریک آن تلاش کرده اند. در همین رابطه الیزابت آنسکومب در سال 1958 مقاله معروفی با عنوان فلسفه اخلاق مدرن نگاشته و در آن تصریح می­ کند مبنای اخلاق باید این پرسش باشد که «چه چیز برای بهبود زندگی لازم است؟» جدا از مباحثات فلسفی و معتقد بودن به اصالت فایده (Value) و ارزش (Asset) که هم از حوصله و هم از حوزه مطالعات تخصصی نگارنده خارج است، به نظر می­ رسد این پرسش بنیادی نقطه شروع خوبی برای مباحثه می­ باشد. احتمالا در فضای انتزاعی ذهنی ما فعل و انفعالی همراستا با همین مبنا جهت­ گیری حرکت بعدی ما را تعیین می­ کند. به زبان ساده­ تر معیاری قابل لمس (Tangible) به صورت انتزاعی و یا فیزیکی در اختیار ما هست و در هر لحظه با قیاس وضعیت فعلی نسبت به آن احساس رضایت (در صورت هم­ راستایی) و یا نارضایتی (در صورت عدم هم راستایی با آن معیار) به ما دست می­ دهد.

نظریه­ های اخلاقی جدید همانطور که آنسکومب گفته­ است در مورد آنچه عاملان فردی و نهادی باید انجام دهند بحث می­ نماید. این نظریه­ ها معمولاً به صورت صریح یا تلویحی می­ گویند چه چیز درست یا ارزشمند است و کدام کیفیات هستند که ما باید بخواهیم که در رابطه با ما یا در کائنات تحقق یابند. نظریه­ های اخلاقی در کلان­ ترین معنای خود به دو دسته نظریه­ های نتیجه­ گرا و نظریه­ های غیر نتیجه­ گرا تقسیم می­شوند (برای مطالعه بیشتر در این خصوص به اینجا مراجعه شود). نظریه ­های نتیجه­ گرا ارزش عمل و اخلاقی بودن آن را با توجه به نتیجه­ ای که از آن حاصل می­ شود تعیین می­ کنند. بر طبق این رویکرد، فایده گرایی تأکید می­ کند اعمال با توجه به نتایج­ شان مطلوب، درست و یا خوب هستند. از این نتیجه­ گرایی می­ توان تفسیرهای بسیار متفاوتی صورت داد و احتمالا مشکل همینجاست که توافق بر سر معیارهای عرفی علاوه بر آنکه بین همه افراد میسر نیست، در بین موافقان نیز راه را برای اعمال سلیقه (ولو ذهنی و انتزاعی) در هنگام ارزیابی باز می­ نماید. و بسیار پیش می­ آید در توصیف و پذیرش یک رخدادی در مقایسه با معیارها تفسیر به رأی صورت بگیرد.

اگر بپذیریم بخشی از مشکل موجود در شعاع مشخصی از اطراف زندگی هر کدام از ما ناشی از تسلط رویکرد فایده­ گرایانه بر قوه تحلیل مسائل و منطق ما است، چه راه­ حلی برای آن می­ توان اندیشید؟

اجازه بدهید مجدداً یک گریز مختصر به روزمره داشته باشیم. همه ما با این جمله که «ایران­ی ها مردمان بسیار باهوشی هستند» بارها مواجه شده­ ایم. جدا از اینکه منظور از این هوش بحث IQ و هوش ریاضیاتی است یا EQ و هوش اجتماعی، در فراگیر بودن این دیدگاه در رابطه با کنش­ ها و واکنش­ های جماعت ایرانی تردیدی نیست. این استدلال که این دیدگاه حاصل غرور و تعصب ملی­ گرایانه است خیلی معتبر نیست، چون مشابه این جمله در رابطه با ایرانی­ ها را از افراد غیر­ایرانی نیز بسیار شنیده­ ایم و آنها مانند ما چنین تعصبی ندارند. به نظر من پیچیدگی کنش و واکنش یک ایرانی در مسائل (که از آن به هوشمندی تعبیر می­ شود) ناشی از همان دیدگاه نتیجه­ گرایی است. به بیان نرم­ افزاری قدرت تحلیل مسائل به صورت انتزاعی و اتخاذ تصمیم بر اساس نتایج مقایسه شده با معیارهای مشخص به شکل بیمارگونه­ ای در خلق و خوی بومی جامعه ما نهادینه شده­ است. تأکیدم بر انتزاعی بودن این فعل و انفعال از این جنبه نیز هست که اغلب ما در تصمیم­ گیری­ های حساس و حیاتی تنها هستیم و بدون مشورت به تحلیل و بررسی موضوع می­ پردازیم. این حالت در بسیاری از کنش­ های اجتماعی ما وجود دارد. جمله معروف «هرکس فقط به فکر خودش هست.» بخشی از واقعیت عینی زندگی ما است و ظاهراً این به فکر خود بودن نوعی نزدیک­ بینی فکری ایجاد می­ کند که باعث می­ شود تصمیماتی گرفته شود که در این لحظه به نظر مناسب هستند، اما در فاصله زمانی کوتاهی از اتخاذ از درجه ارزش و اعتبار ساقط شوند. و نتیجه همان نارضایتی ناشی از عدم تحقق نتیجه­ ای است که انگیزه انتخاب و اتخاذ تصمیمات مترتب دستیابی به آن بوده­ است.

ممکن است این پرسش مطرح باشد که اگر اینچنین است چرا در اثر تکرار دائمی این خطاها بنیاد جامعه به خطر نمی­ افتد؟ آدام اسمیت با نظریه «دست نامرئی» توضیح خوبی در پاسخ به این پرسش می­ دهد: وجود رقابت بین افراد با انگیزه کسب فایده به صورت خود به خود یک تعادل غیر تعاونی (یعنی بدون امکان سازش و تبانی بین شرکت­ کنندگان) کارآمد ایجاد می­ نماید. برای مثال دلیل عدم طغیان و عدم فروپاشی من در داستان رابطه شکست­ خورده­ ام می­ تواند اینگونه توجیه شود که چون در نظام عرضه و تقاضا فرد دیگری فایده و ارزش بیشتری ایجاد کرد، من از فایده مورد نظر خودم محروم شدم. اینجا همان جایی است که مغز ایرانی ما اصطلاحاً هنگ می­ کند و به جای ارزیابی دقیق و موشکافانه، سریعاً به تغییر معیارهای قبلی برای جلوگیری از تکرار آن نتیجه در آینده­ ای (متأسفانه عموماً نزدیک) دست زده و همزمان به دنبال مسیر هم­پایان (به حالتی گفته می­شود که دو مسیر به یک هدف برسند) دیگری می­ گردد.

از صاحب­ نظری در یک گفتگوی تلویزیونی شنیدم که ما ایرانی­ ها به قداست بخشیدن به موضوعات و ایجاد خطوط قرمز خیلی علاقه داریم و همین باعث شده انعطاف­ پذیری ما در برابر حوادث و رخدادهای جهان امروز کند باشد. به عبارت دیگر هم­پایان بودن مسیرها آنقدر برای ذهن ما اهمیت دارد که وقت زیادی صرف تفکر و سپس تقلید مکرر الگوهای تأیید شده (برای جبران زمان تفکر) می­ شود و نتایج آن اغلب ناهنجار است. بحث تکرار الگوها ممکن است حاصل رویکردهای غیرنتیجه­ گرا و اصطلاحاً وظیفه­ گرا هم باشد. اما به هر صورت نارضایتی ناشی از عدم کسب نتایج مورد انتظار اثری تقریباً یکسان بر جسم و روح انسان می­ گذارد.

جان فیبز نش بعداً اصلاحیه­ ای به نظریه آدام اسمیت وارد کرد و نشان داد تعادل موجود در جامعه نه فقط به خاطر نظام عرضه و تقاضا که به دلیل آن است که افراد اغلب بدون تبانی یا همکاری با دیگران و بدون توجه به رفاه کلی جامعه یا هر یک از دیگر اعضای جامعه، بهترین استراتژی ممکن را در راستای منافع خویش اتخاذ می‌کنند. لذا اگر این تعادل سازنده و رضایت­ بخش نیست، افراد باید مکانیسم اصالت بخشیدن به ارزش­ ها و فایده­ ها را کمی تغییر داده و کمی منافع دیگران را نیز در نظر بگیرند. در این صورت می­ توانند انتظار داشته باشند دیگران هم همینگونه رفتار نمایند. این نظریه تکمیلی بعدها در سال 1994 جایزه نوبل را برای پروفسور نش به همراه آورد. به نظر من پاسخ کلیدی و آغازین پرسش ما همین نکته است که اهمیت دادن به تشریک مساعی و تعریف نتایج دارای منفعت عمومی حلقه مفقوده ذهنیت فایده­ گرای ما است و در وهله اول باید به هنگام تبیین و تعریف نتایج مورد انتظار از یک تصمیم به این نیز بیاندیشیم که آیا این تصمیم گیری و انتخاب مسیر حرکتی در شعاع زندگی ما منشأ ایجاد تغییری مطلوب در رابطه با اطرافیان نیز هست یا خیر.

نئومارکسیسم جدید ایرانی (Iranian New Neo-Marxism)


پیش درآمد: چند سال قبل در یک جلسه نقد ادبی شرکت کرده بودم . در گرماگرم صحبتها موضوعی مطرح شد تحت عنوان ظهور نسل جدیدی از عقاید مارکسیستی در میان جوانان. در آن موقع خوب خودم هم جوانتر بودم و کمتر به اینگونه مسائل توجه نشان می دادم. به خصوص آنکه عقاید شخصی خودم م با این تفکر سازگاری نداشت و لذا اصلاً جدی هم نگرفتم که منظور به چی بوده است. اخیراً و در فضای چند سال اخیر جامعه متوسط شهری، (جسارت نباشد به عزیزان غیرشهری؛ عذر تقصیر از من است که فرصت نکردم برای تکمیل مشاهده ام به نقاط روستایی هم سری بزنم) موج جدیدی از افکار چپ و خواهان عدالت اجتماعی به راه افتاده و حوادثی هم که در یکی دو سال اخیر به وقوع پیوسته این پدیده را تشدید کرده است. در این نوشته بر آن شدم که یه تحلیل نیم بندی از دیدگاه خودم راجع موضوع بیان کنم و نظر دوستان را هم در این خصوص بشنوم.


در مباحث و مطالعات اجتماعی واژه نئومارکسیسم در پیوند با مکتب فرانکفورت و جامعه شناسان چون ماکس هورکهایمر، اریک فروم، هربرت مارکوزه و یورگن هابرماس مطرح است، که به دنبال انجام جستارهای تازه ای در نظریات کارل مارکس بودند تا با حفظ روح بحث عدالت اجتماعی و نقد سرمایه داری از سقوط به جنبه های جبری ماتریالیسم دیالکتیک پرهیز داشته باشند. همراهی مباحث تئوریک این نظریه در نقد اثبات گرایی مارکسیستی، که تنها مکاشافت علمی را معتبر می دانست، آن را در بسیاری از محافل فکری و روشنفکری جدید به عنوان یک رهیافت جدید در توصیف مسائل و کاوش راه حلهای اجتماعی مطرح کرد. در این نوشتار خیلی به جنبه های تئوریک این نظریه که عمدتاً خارج از حوصله مخاطب نیز هستند، پرداخته نمی شود. اما تأثیرپذیری جامعه مذهبی ایران از بنیادهای آن به عنوان یک چالش در سطح اجتماع و فرهنگ مورد بحث و بررسی قرار می گیرد.

نظریه کلاسیک مارکسیسم ـ لنینیسم به دلیل پاسخگو نبودن در برابر شبهات فکری و انکار مسائل متافیزیک در اوج سیطره اش در جامعه روشنفکری و مبارزات آزادیخواهانه ایران (دهه 1340 و 1350 و زمانی که اگر توده ای، مجاهد، چریک فدایی، پیکاری، مصدقی یا ساواکی نباشی اُمُل هستی) علیرغم تلاش فراوان از داخل و خارج ایران نتوانست نفوذش را از لایه ای سطحی از افکار و اعتقادات یک یا دو نسل بیشتر عبور دهد. بعد از برخوردهای خشن رژیم سلطنتی با مخالفان و بالا گرفتن آتش مبارزات، معتقدان به این افکار به تدریج خود را در میان نیروی عظیم تری از جامعه غوطه ور یافتند که در مدت زمان کوتاهی پس از حضور، طومار سلطنت پهلوی را در هم پیچید و با همان سرعت مجددا از سطح جامعه به عمق آن رجعت کرد. این نیروی اجتماعی (که در تاریخ از آن با عنوان انقلاب اسلامی) یاد می شود، متأثر از احساسات هیجان زده سطوح پایین دست جامعه (خیزشی که چپگرایان علیرغم 40 الی 50 سال تلاش نتوانستند ایجاد نمایند) و البته ملاحظات سیاسی و اجتماعی دیگری بود که در جای خود شایسته است مورد بحث قرار بگیرد. بعد از انقلاب اسلامی و اثرات آن بر جامعه، در سالهای اخیر موج جدیدی از افکار چپگرایانه میان جوانان و دانشجویان ایرانی شکل گرفته است که به مانند همان احساسات هیجان زده ملی ـ مذهبی سالهای پایانی دهه 1350 نظم مشخصی نداشته و بدون آنکه به صورت ریشه ای مورد بررسی قرار گیرد، صرفاً بر پایه مطالعات و مشاهدات جامعه کوچکی از روشنفکران طبقه متوسط در حال شیوع می باشد. البته نئومارکسیسم در حال شکل گیری، تفاوت زیادی با نظریات منبعث از مکتب فرانکفورت و حتی اسلاف سوسیالیست و مارکسیست خود در جامعه ایران دارد و بیشتر تلفیقی از عدالت خواهی و سانتی مانتالیسم در لایه ای سطحی از مناسبات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی افراد معتقد به آن می باشد.

با وجود نوپایی تفکرات چپگرایانه جدید و عدم سیطره آن بر افکار جامعه جوان ایرانی، اگر نگارنده به داشتن دیدگاه انتقادی بدبینانه یا محافظه کاری مذهبی متهم نشود، مقوله تکرار یک چرخه تاریخی در اینجا مطرح است و اثرات سوئی که آخرین تجربه سیاسی ـ اجتماعی ناشی از تلفیق افکار مارکسیستی و مذهبی در ایران، تحت لوای سازمانی چریکی و دارای افکار التقاطی با نام مجاهدین خلق، به همراه داشت. روی آوردن به اسلحه برای پیگیری مقاصد سیاسی و به راه افتادن موجی از ترور و سرکوب و از بین رفتن سرمایه های جامعه از بطن آن در ایدئولوژی های مختلفی مشاهده شده، اما تجربه تاریخی ایران از افراط گرایی حاکمان و مخالفان بسیار تأسف برانگیز و پر هزینه بوده است. لذا با اینکه شرایط حاضر جامعه با دهه 1350 و 1360 خیلی تفاوت کرده و به دلیل افزایش دسترسی مردم به رسانه و اخبار سطح آگاهی عمومی ایشان بسیار بالاتر رفته است، اما لایه ای از جوانان معترض شهری، به دلیل نامناسب بودن ساز و کارهای فکری ـ هنجاری جامعه و عدم توجه نهادهای مسئول و کاهش سطح پاسخگویی به روش های پلیسی و امنیتی، به گسترش این دگردیسی نئومارکسیستی ظاهرا پست مدرن، معتقد و مشغول شده اند که قطعا اثرات نامطلوبی را در سالهای بعدی به همراه خواهد داشت.


پی نوشت:در این نوشته می خواستم از یک منظر جدید به اتفاقات روز نگاهی داشته باشم. عصبانیت موجود در میان نیروهای اجتماعی ـ سیاسی، بی تفاوتی عمومی در سطوح پایین دست و بالادست جامعه، اختلال در گردش آزاد اطلاعات و زیرپوستی شدن اعتراضات و پیگیری مطالبات شهروندی، بستر را برای رشد و گسترش حرکت ها و مخالفت های مسلحانه بیشتر فراهم می کند تا اعتراضات مدنی.