آن سالها گذشتند سالهای نشستن در ایوان؛ سالهای تماشای طلوع صبح در ساحل. در مرور خاطرات تلخ دور به کوچهای رسیدیم که نامی ندارد. نه درختی هست در آن، نه هوا، نه آب. کهنه زنجیر پایبندیهای انسانی گسسته از هم در لب جاده. مردمانی هستیم در گذار گذار از مرزهای سادگی سالهای جوانی؛ سالهای نشستن در ایوان؛ سالهای تماشای طلوع صبح در ساحل. اگر آسمان ابریست امروز ای رهگذران همیشه در کوچه بینام باران خواهد آمد. در ما اینک تلاطم روز ابری غوغایی به پا کردهاست. در گذریم با سرعتِ نور در شب تا طلوع بعدی را در پایان کوچه نظاره کنیم. کوچه بعدی آفتابی است؛ نیک میدانم. لیک افسوس از ما مردمانِ کمحافظه و سرد که آفتاب تابان را با چتر خوشباوری نشستن در ایوان از خود دریغ خواهیم کرد. چهار فصل بلوغ ـ فصل چهارم |
![]() |
باران خواهد آمد
salam arz kardé