نوشته پیشین بحث حضوری و غیرحضوری چالشبرانگیزی بین نگارنده و تنی چند از دوستان ایجاد نموده و بعضاً این سوءتفاهم را باعث شده تا گروهی از آنها خود را مخاطب انتقادات مربوطه فرض نمایند. هرچند اشتباه از نگارنده است که نتوانسته فارغ از مباحثات مفصلی که داشته به خوبی حق مطلب را ادا کند و اشاره به برخی از مصادیق و موقعیتها شبههانگیز به نظر رسیدهاند، اما ضمن احترام به نظرات عزیزانی که یا حضوراً چوب زدند و یا با قلمهای شیوا نقطهنظرات خودشان را بیان نمودند، مجدداً قصد دارم بر مطالب و مباحث مطرح شده در آن نوشته تأکید مجدد بنمایم. جان کلام بحث همان مسأله طول و عرض داشتن زندگی است که در شرایط سنی و اجتماعی افرادی نظیر بنده خیلی دغدغهزا و پر فراز و نشیب است و غیره و غیره.
البته این نکته ناگفته نماند که در بین برخی از مباحثات گفتاری و نوشتاری و حتی سکوتهای معنیدار برخی دیگر از مخاطبان پای ثابت دیوار آزاد به وضوح نوعی ندانمگرایی و داناییهراسی از مواجه شدن با برخی از واقعیتهای انکارناپذیر زندگی هرکدام از ما، وجود دارد که خود موضوع بحث دیگری است که در نوشتههای آتی حتماً مورد توجه قرار خواهد گرفت.
این تصویر مربوط به 9 و 9 دقیقه صبح روز سه شنبه 9 آذر 1389 در حیاط دانشگاه علوم و فنون میباشد. قرار بود همه دوستان بیایند بعد از چهار پنج سال دور هم جمع بشویم. عطف به نوشته همه چیز درباره ما که مدتی قبل نوشته بودم، ترجیحاً حرف دیگری زده نشود بهتر است.
دیروز سرانجام از پایان نامه دفاع کردم و از دانشگاه فارغ التحصیل شدم و خلاصی یافتم از مسیری که به اشتباه به درونش سقوط کرده بودم و خودم را در آن به آینده ای روشن و سودمند برای جامعه ام وعده داده بودم. بعد از آن اتفاقات ناگوار سال گذشته کلا نا امید شده بودم از ادامه دادن پایان نامه و فکر کردن به اینکه داشتن مدرک فوق لیسانس فناوری اطلاعات دیگر به چه دردی می خورد، کل ذهنم را مشغول کرده بود. اما به هرحال این نیز بگذشت و ایستگاهی دیگر در کور راه زندگی پشت سر گذاشه شد.
تابستان است و گرما بیداد می کند. ایام تلخی در گوشه و کنار زندگی های روزمره ما در گذر است. همه جا صحبت از دانشگاه شدن زندانها است و فریاد حقوق شهروندی و مطالبات بر حق مردم. و دریغ از یک حرکت و تلاش برای استیفای این حقوق مورد ادعا حتی از سوی بخشی از مردم. در یک روز گرم و غفلت زده تابستانی فارغ التحصیل شدم و حکم آزادی برایم آمد. آزادی از آنچه که اگر در تصویری Mirror شده از آینه حقایق جاری و ساری امروز ایران، «آزادی از زندان دانشگاه» نام به آن بدهم، شاید پر بیراه نگفته باشم.
ای دوست بیـــــا غــم فـــردا نخـــوریم
وین یک دم عمـر را غنیمت شمـریـــم
فردا کـــه ازین دیــــر فنا در گــــــذریـــم
با هفت هـــــزار سالگــان سر بسریـم
(خیام)
سال نوی ایرانی بر همه دوستان و هموطنان گرامی باد
وبلاگ نوشتن مثل کاردستی درست کردن می مونه
سهل و ممتنع
به قول شاعر که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل ها
آدم باید خیلی تبحر در انتقال پیامش از طریق نوشتن داشته باشه
موضوعی که من 5 ساله باهاش درگیرم
و هر چه بیشتر تلاش می کنم، کمتر موفق می شم
علاوه بر یک ذهنیت مینیمال، وبلاگ نوشتن بیشتر از هر چیزی به وقت نیاز داره
و گرنه بعد از یه مدتی می شه تکرار مکررات و یا ماه به ماه Up نمی شه
به هر صورت جای تشکر داره از دوستانی که بنده را مورد لطف و عنایت قرار دادن و علیرغم اینکه بارها گفته ام وبلاگ نمی نوسیم، اما عاقبت سر از یه همچین جایی در آوردم!
بی انصافا حداقل میرفتین توی بلاگفا واسم وبلاگ باز می کردید که بهتر و دوست داشتنی تره!
در خاتمه تأکید می شود که:
من نه از فضا اومدم، نه زمانی واسه تنهایی مونده برام، نه درویش شدم و ذکر الا هو بلدم، نه حرفی واسه وقتای تنهایی دارم، بچه ایران هم نیستم (!)، توی این دنیای آدم ها هم که اصلا قاطی نوع بشر نیستیم شکر خدا، شاهزاده رؤیاها هم که شکر خدا ندارم، وبلاگم هم سهمیه بندی نمی تونم بکنم، کسی هم مجبورم نکرده بنویسم، نوشته هام هم اصلاً ساده نیستش، برگ سبزی هم ندارم (همه اش زرده!) بگم تحفه درویشه، لازم هم نیست شما چیزی بگین، خودم از همه بهتر می دونم که: وبلاگ نویسی کار من نیست!!