به نقل از مطلب «مادر بودن عشقی که مطلق نیست»
نوشته نعیمه دوستدار منتشرشده در
مجله تابلو

وقتی بعد از ۹ ماه انتظار و هیجان، سرانجام با دخترم تنها شدم، واقعیترین احساس من ترس بود. من واقعاً ترسیده بودم. در خودم دنبال آن احساس افسانهای میگشتم که میگفتند مادران دارند، اما در عوض در من وحشتی خانه کرده بود از یک موجود بسیار کوچک که در مقابلش ناگهان احساس ضعف کردم. او بیدفاع و کوچک بود اما من حس میکردم تمام وجود مرا با حضورش تسخیر کرده و این تسخیر، برای من عاشقانه نبود، ترسناک بود. یادم هست که در تاریکی اتاق در یکی از آن شبهای نخست، به صورتش در حال شیر خوردن نگاه کردم و به خودم گفتم که زندگی من تمام شده است. من دیگر با حضور او فرصت پرداختن به خودم وعلایقم را نخواهم داشت. احساسی ویرانگر و ناامید کننده که مرا در دادگاه قضاوت دیگران به بیمهری و بیعاطفگی محکوم میکرد. در خلوت و تنهایی به حال خودم گریه کردم و شرمنده شدم که به اندازۀ کلمۀ مادر، خوب نیستم.
تو لازم نیست مادر کاملی باشی. همینکه برای او کافی باشی خوب است.
چند روز بعد وقتی دربارۀ این ترسها و دغدغهها با دوست نزدیکی حرف زدم، یک جملۀ ساده به من گفت که آبی بر آتش درونم ریخت: ” تو لازم نیست مادر کاملی باشی. همینکه برای او کافی باشی خوب است.” این جمله مرا با طبیعت رابطۀ انسانی نزدیک کرد؛ اینکه یک رابطۀ عاشقانه اغلب، زمانی موفق است که در آن آدمها از هم توقع کامل بودن نداشته باشند، بلکه سعی کنند برای هم کافی باشند. میدانستم گفتن این جمله در دادگاه قضاوت عمومی، بر جرم من خواهد افزود. من هرگز نمیتوانم شبیه آن کلیشهها باشم: مادری که از خودش میگذرد، تا مرحلۀ فنا شدن پیش میرود اما تصویر مقدس مادرانه را خراب نمیکند. اما من راهی را انتخاب کردم که دوستم گفته بود: توقعم را از این رابطۀ تازه پایین آوردم و عشق مادرانه با تمام شدت و حدت و گرمایش، به من هجوم آورد.
مادر کامل نبودننوشتن از احساس بین مادر و فرزند، اگر بنایش بر تعمیم و حکم صادر کردن باشد، چیزی جز تکرار کلیشههای عشق جاودانی و فداکاریهای عظیم نیست. به خلاف بسیاری از آدمها، من فکر میکنم دربارۀ عشق مادرانه اغراق کردن و مادران را خاصترین موجودات جهان دانستن، به بیراهه میرود. با این حال رابطۀ مادر و فرزند، یگانه است؛ در بسیاری موارد شبیه همان چیزهایی است که در کتابها نوشتهاند و آدمها آن را در زندگی احساس میکنند. اما همین رابطه، مثل بسیاری دیگر از رابطههای انسانی، میتواند سراسر مشکل و چالش و سئوال و دغدغه باشد. در فرهنگ ایران و بسیاری جاهای دیگر در دنیا، مادر باید بتواند کامل باشد و کامل بودن خود را با مثالهای روزمره نشان دهد. فداکاری کند: یعنی اینکه کار نکند، درس نخواند، مهمانی نرود، دوستی و رابطه نداشته باشد، خلوت و تنهایی را برای همیشه فراموش کند. به همین دلیل است که در روابط انسانی، رابطه با مادر هم برای فرزندان دختر و هم برای فرزندان پسر، فراز و فرود دارد. در کنار بیشمار داستانهایی که از این بهشتی بودن رابطۀ مادر و فرزند نقل میشود، مادرانی هستند که فرزندانشان را آزار میدهند. تبعیض، خشونت روانی و فیزیکی، در بسیاری از روابط مادر و فرزندی به چشم میخورد. مادرانی وجود دارند که از فرزندان دختر خود بیزارند، چون آنها را استمرار زندگی زنانهای میبیند که مواجه با تحقیر و تبعیض بوده است. آنها بزرگترین چالش را در پذیرش هویت جنسی خود دارند: بیگانگی و گاه نفرت از جنسیت خود. آنها گاه تبدیل به موجوداتی آزارخواه، مطیع و تخقیرپذیر میشوند و این خصلتها را با استفاده از قدرت مادرانه به شکل معکوس در مقابل فرزندان خود اعمال میکنند: دختر را که استمرار این احساس نارضایتی است کمتر دوست دارند و پسر را بیشتر دوست دارند. تسلطی را که در اجتماع و خانواده از آنها گرفته شده، در قالب حمایت افراطی از پسر خانواده نشان میدهند. رابطۀ عاشقانۀ دوران کودکی را تا سالهای بلوغ و بزرگسالی فرزند پسر ادامه میدهند، نقش پدر را کمرنگ میکنند و کنترل زندگی پسر را در ادامۀ مسیر زندگی به دست میگیرند. فرهنگ عرفی ایرانیان –ـ دربارۀ تمام جهان حرف نمیزنیم ـ حرمتی برای مادر و کانون خانواده قائل است که راه را بر شکافتن نقطههای تاریک میبندد. در خلوت خانوادهها، اگر چالش و تنشی است، با “روی هم را ببوسید” ختم به خیر میشود و اکثریت آدمها تلاش میکنند بر خلاءها و کمبودهای روابط خانوادگی (به خصوص رابطۀ مادر و فرزندی) سرپوش بگذارند. با این حال من از این فرصت بهرهمند شدم که پای حرف چند زن و مرد بنشینم که حاضر بودند روی دیگری از این رابطه را بنمایانند.
تجربههای ناهمگون
سارا، زنی در آستانۀ میانسالی است که هرگز مادر نشدهاست. اما معتقد است که میتواند این رابطه را از یک سوی دیگر روایت کند: “همیشه در آستانۀ روز مادر و مناسبتهایی مثل آن، وقتی متنهای ستایشگر دیگران را میخوانم دربارۀ روابط بینقصشان با مادرشان، از خودم میپرسم آیا من استثنای دنیا هستم؟ پس چرا مادر من اینقدر بینظیر نیست و چرا پرتنشترین روابط را با مادرم داشتهام؟ اما راستش جرأت مطرح کردنش را در هیچ جمعی ندارم. تنها با خود مادرم دربارۀ آن حرف زدهام که نتیجه همیشه بدتر شدن رابطه و تنش بیشتر بوده است. اما اگر صادق باشم، رابطۀ من و مادرم هرگز عادی نبوده؛ مادر من شباهتی به آن تصویر فرشتهگون ندارد. مادر من یک زن معمولی بوده، با خستگیها، حسادتها، افسردگیها و خشمهایش. روزگاری من هیچ درکی از این رفتارها نداشتم چون آنها را متناقض با تصویر یک مادر ایدهآل میدانستم. اما بعدها مادرم را یک موجود معمولی دیدم و جالب این است که احساسم تا حد زیادی ترمیم شد. سعی کردم او را درک کنم و تصورم را از عشق مادرانه تغییر دهم.”
وحید متاًهل است و قبل از اینکه حرفهایش را شروع کند یک نکته را یادآوری میکند: “من مادرم را خیلی دوست دارم.” اما ادامۀ جملۀ او با یک “اما” همراه است: ” مادرم هم گمان میکرد مرا خیلی دوست دارد. در واقع او خودش را به آن تصویر آرمانی و مقدس خیلی نزدیک میدید. وقتی پدرم را از دست دادم، همه چیز خود را وقف من کرد. هرگز تلاش نکرد کس دیگری را دوست بدارد و درصدی از فشار توجهش را به سمت دیگری متمایل کند. زندگی من در چنگال مادر تمامیت خواهم خراش برداشت. انتخاب رشته، معاشرت و همسرم تحتتأثیر خواستههای او بود و بعدها انتقام عشق دیوانهوارش را طور دیگری از من گرفت: همسرم را دوست نداشت و زندگی ما را نابود کرد.” این باور که برای مادر خوبی بودن احتیاجی به آموختن و تجربه کردن نیست، گاه به مرز اشتباهات جبرانناپذیر میرسد و زنان را از تمرکز و پرداختن به جنبههای دیگرهویت خود باز میدارد. وحید، مادرش را ۵ سال قبل از دست داد: ” حالا او را بخشیدهام و همواره، حتی وقتی آزارم میداد دوستش داشتهام. اما این باعث نشده که نگاهم به این رابطه غیرواقعی شود. در عوض به این نتیجه رسیدهام که این نگاه غیرواقعی که فرهنگ و عرف بشری به مادران تحمیل میکند، خود آنها را هم قربانی کرده است.”
روی دیگری از نگاه مطلق به رابطۀ مادر و فرزندی در جامعه، منحصر دیدن احساس
مادرانه، به زنانی است که به شکل بیولوژیکی مادر شدهاند. در این دیدگاه
این احساس به سایر زنان تزریق میشود که وجود انسانیشان بدون هویت مادرانه
نقصی دارد یا در درک برخی احساسات ناقصاند. این مطلق نگری، به زنانی که
نقش مادری را پذیرفتهاند و انتخاب کردهاند هم فشار میآورد. این باور که
برای مادر خوبی بودن احتیاجی به آموختن و تجربه کردن نیست، گاه به مرز
اشتباهات جبرانناپذیر میرسد و زنان را از تمرکز و پرداختن به جنبههای
دیگرهویت خود باز میدارد.
سمیه، حالا مادر دو دختربچۀ دبستانی
است و از احساس مادری لبریز، اما خودش میگوید که در کودکی همواره نسبت به
مادرش خشمی را در خود احساس میکرده است: ” همیشه از دست هم عصبانی بودیم.
او گمان میکرد به اندازهای که برای من فداکاری میکند از من محبت و
احترام نمیبیند، من حس میکردم او مادر خوبی نیست، چون مرا به حال خودم
نمیگذارد. چرا او همیشه در خانه بود و مراقب من؟ چرا برای خودش عادات و
علایقی نداشت؟ چرا میخواست من تمام نداشتهها را برایش جبران کنم؟ در
دوران نوجوانی من تنشهای ما به اوج رسید. همان زمان دوستانی داشتم که
میدیدم مادرشان فقط یک مادر نیست؛ یک زن است، با یک زندگی کامل و کمترین
اصطکاک و رقابت با فرزندان. اما هم میدیدم که جامعه مادر مرا بیشتر از آن
زنان دوست دارد. خودم که مادر شدم، به ایدۀ تازهای رسیدم: کیفیت رابطه
مهمتر از کمیت آن است. سعی کردم زمانهای محدود اما مفیدتری را صرف
بچههایم کنم.”
با تمام چالشها اما، دوست داشتن بیکران، خصلت
اصلی یک رابطۀ مادرانه است، مادامی که گسترهاش حفظ مرزهای دوست داشتن
باشد. رابطۀ مادر و فرزندی یک رابطۀ یگانه است، از آن رو که هر رابطۀ
انسانی یگانه است. آنچه که آن را متفاوت میکند، فرصتی است که برای حمایت
از کوچکترین اعضای جامعۀ انسانی فراهم میآورد، احساسی که گاه ممکن است
از بطن انسان و فضای تنگ رحم آغاز شود و گاه فارغ از آن، در حفرههای قلب
زنی که برای ارتباط با جهان، نقش مادری را پذیرفته است.