دیوار آزاد

اجتماعی ـ فرهنگی ـ طنز

دیوار آزاد

اجتماعی ـ فرهنگی ـ طنز

شوونیسم فارس یا تبلیغات فرصت طلبانه

شوونیسم فارس یا تبلیغات فرصت طلبانه (ًPersian Chauvinism or Opportunistic Propaganda)



پیش درآمد: مدتی است به دلیل دسترسی اغلب فارسی زبانان به شبکه های ماهواره ای، در کنار انواع تلویزیون های خبری، تحلیلی، هنری و سرگرم کننده، شبکه های وابسته به گروه های تجزیه طلب (Secessionist) نیز دست به کار شده اند تا با استفاده از امکانات رسانه ای عصر دیجیتالی (Digital Age) اهداف خود را در پی بگیرند. جدا از در نظر گرفتن گرایشات ملی گرایانه و میهن پرستانه نگارنده، با وجود تعلق به یکی از اقلیت های قومی ایران زمین، بررسی نحله های فکری منتسب به این جریان های عموما تبلیغاتی و فاقد پایگاه اجتماعی با توجه به در شرایط خطیری که مجموعه نیروهای جامعه ایران درگیر مسائل مختلفی از حقوق شهروندی گرفته تا مطالبات فرهنگی و سیاسی هستند، می تواند نقطه اتکایی برای توجه شایسته به مطالبات اقوام و تفکیک آنها از تفکرات و تبلیغات سیاسی کورکورانه عده ای فرصت طلب، و در خوشبینانه ترین تحلیل ناآگاه، باشد.


ظهور پانها و ملی گرایی افراطی

قرن بیستم یکی از پرتلاطم ترین دوران تاریخی بشر بوده است. در گرفتن دو جنگ جهانی خانمانسوز و یک جنگ سرد فرسایشی میان بلوک بندی های سیاسی و ایدئولوژیک دنیا، آثار مخربی در گوشه و کنار جهان داشته است. در این میان ظهور و بروز جنبش های ملی گرایانه افراطی در مناطق توسعه نیافته و به اصطلاح جهان سوم مانند خاورمیانه که اغلب با پانها شناخته می شوند (مانند پان عربیسم، پان ترکیسم، پان ایرانیسم و ...) تغییراتی را در بوم (Eco) و مؤلفه های فرهنگی جوامع این نواحی به همراه داشته است. کشور ما نیز از این قاعده مستثنی نبوده و به دلیل واقع شدن در گذرگاه اغلب مناقشات بین المللی و تماس با مناطق بی ثباتی چون قفقاز، حاشیه خلیج فارس و آسیای میانه تحت تأثیر بسیاری از مصائب و معضلات این مناطق بوده است. از زمان سقوط ساسانیان تا قبل از روی کار آمدن رژیم پهلوی (جز در مقطع کوتاه عصر صفوی) در سال 1925 میلادی، در ایران حکومت مرکزی به معنی واقعی کلمه هیچگاه حاکم نبوده است. حتی در مناسبات بین المللی نیز نامی از ایران به عنوان یک کشور و ملت واحد به چشم نمی خورد. همین نابسامانی سیاسی و فرهنگی امروزه دستمایه افرادی قرار گرفته است که با شعارهای فدرالیسم (Federalism) و جدایی طلبی خواستار تجزیه بخش هایی از این کشور و ملت در واقع نوپا شده اند. 

تجربه موفق آتاتورک در ویرانه های به جا مانده از امپراتوری عثمانی بازنده جنگ جهانی اول، حاکمان ایران را بر آن داشت تا با وجود فاصله فراوان بخش های مختلف جامعه از مدرنیته و زندگی شهری، به مفهومی به نام ملیت بیشتر توجه داشته و برای ایجاد آن اهتمام بورزند. لذا پدیده ای به نام ایران در نیمه اول قرن بیستم در حالی متولد شد که قبل از آن به ابعاد بعدی این پان ایرانیسم عجولانه و مؤلفه های فرهنگی مترتب، اصولاً توجهی نشده و در نتیجه مجموعه اقوام و مذاهب مقیم در آن ناراحتی ها و تبعیضات فراوانی را متحمل شده اند.

ملی گرایی افراطی عصر رضاخان تحمیل کننده یک پرچم، یک پوشش و زبان رسمی، یک مجموعه از اعتقادات مذهبی و ... برای آحاد مردم بود و این تحولات متأسفانه با روشهای غیر مدنی و تحت لوای چکمه و چکش سلطنت مشروطه تمام ساختارهای غیر مدرن عصر فئودالی را در ایران در نوردید. حتی انقلاب سفید شاه و مردم برای تقابل با نظام فئودالی پیشین و تثبیت مدرنیته در سطح جامعه در سال 1341 و جشنهای 2500 ساله سلطنت سال 1350 به جهت تأکید بر پیشینه عظیم تاریخی ایران با توجه به فقدان اهمیت دادن به ضرورت تدریجی بودن تغییرات، مخالفتها و نهضت هایی را شکل داد که در سالهای بعدی زمینه سقوط رژیم پهلوی را فراهم ساختند.


شووینیسم معکوس

گروههای نژادی (Ethnics) مختلفی در بوم ایران ساکن هستند. یک بررسی مردم شناسانه از اقوام ایران، دقیقا بیانگر وجود این تکثر در ساخت نژادی و آداب و رسوم اجتماعی آن است. با توجه به ویژگی های ژنتیک و بوم مناطق مختلف فلات ایران، اگر طوایف لر، لک و اقوام ساکن نواحی شمالی (مجموعا 17.4 درصد از کل جمعیت ایران) را از مردمان جنوب و مرکز که پارس نامیده می شوند جدا کنیم، جمعیت پارس ها حداکثر 37.6 درصد از کل جامعه ایران می باشد. این در حالی است که آذری ها 20.2 درصد، کردها 5.9 درصد، ترک های مرکز ایران 4.8 درصد، ترکمن ها 3.2 درصد، عربها 2.2 درصد، بلوچ ها 1.5 درصد و سایر اقوام (تاجیک، پشتو، تالش، هزاره، اردو، ایماق، ارمنی، آشوری، هندی، گرجی، روس و ...) 7.2 درصد از کل جمعیت ایران را تشکیل می دهد. لذا عنوان کردن ایران با نام «سرزمین پارس ها» یک تعبیر شووینیستی است و جالب آنکه جز از رسانه های جدایی طلب غیر رسمی، هیچگاه چنین عنوانی در ادبیات رسمی حکومتی ایران چه قبل و چه بعد از انقلاب اسلامی سال 1979 وجود نداشته است. 

وقتی خاستگاه تاریخی اقوام مزبور مورد بررسی قرار می گیرد، نکاتی قابل مشاهده هستند که اغلب توسط این بلندگوهای تبلیغاتی نادیده گرفته شده اند. برای مثال ساتراپی آتروپاتگان هخامنشی همان آذربایجان امروزی است که تنها منطقه ایران بود که در مقابل حمله اسکندر مقاومت کرده و به محلی برای حفظ آیین زرتشت بدل شد. حال اگر ناحیه پشت رودخانه ارس که هیچگاه بخشی از آذربایجان نبوده و به دلایل تاریخی و سیاسی محلی برای مهاجرت آذری ها و تشکیل کشور جمهوری آذربایجان (تاریخ استقلال 1991) شده است، آیا جز از مسیر شووینیسم می توان ادعایی بر سرزمین تاریخی آذربایجان مطرح نمود؟ آمیختگی فرهنگ و بوم آذربایجان با سرزمین پارس به قدری است که پرجمعیت ترین شهر آذری زبان دنیا تهران (با بیش از 4 میلیون نفر آذری زبان) است و آیا می شود طرحی را برای مهاجرت اهالی این مناطق  به سرزمین موعود آذربایجان، غیر از آنچه در اسرائیل رخ داد، مطرح کرد؟

اگر ایران را «سرزمین آریائیها» معنی کنیم، آن وقت اقوام پارت و ماد جزئی از بومیان فلات ایران خواهند بود. یعنی آذری ها کردها، لرها و خراسانی ها جدا از زبانها و گویش های مختلفی که در میانشان رواج دارد بخشی از فرهنگ و بوم ایران هستند. بیش از 1400 سال از ورود اسلام به ایران گذشته و چه کسی می تواند ادعا کند فارسی غربی (یا همان فارسی سره) به لحاظ ساختار زبانی و اسامی و کلمات با فارسی شرقی (دری) عینا برابر باقی مانده است؟ آیا یک عرب مقیم اهواز بهتر فارسی را می فهمد یا یهودی عبری زبان؟

واقعیت این است که به دلیل تغییر مناسبات اجتماعی در آغاز قرن بیست و یکم و گسترش ارتباطات میان افراد از گروهها و قومیت های مختلف، متوسط خواسته ها و مطالبات طبقه شهرنشین جامعه ایران همانند بسیاری از کشورها تغییرات فراوانی داشته و  جستجو و کاوش برای موفقیات و رفاه در زندگی از مسیرهای دیگری غیر از جدایی طلب و خلق کشورهای جدید، به نتایج قابل اتکایی برای ساکنان این مناطق رسیده است. لذا این تقسیم بندی ها و تنوع حاکم بر ساخت اجتماعی ایران همواره در طی سال های اخیر در مقابل شکل گیری یک ملیت جدید تحت عنوان «ایرانی» رنگ باخته و بیشتر جنبه تاریخی پیدا کرده است.


تبلیغات رسانه ای به دور از واقعیات اجتماعی

سرکوب اغلب نهضت های جدایی طلبانه که با روش های کور مسلحانه در پی جدال با سیستم مرکزی حاکم بوده اند از یک سو و سرعت گرفتن استیلای مدرنیته و شهرنشینی در جامعه ایران به تدریج در دهه های اخیر فتیله مخالف خوانی و کوبیدن بر مطالبات رادیکال قومیتی و مذهبی را پایین کشیده است. این پدیده جدید همراه و همگام با بخشی از «جهانی شدن» مفهوم زندگی است. هرچند دستگاه سیاسی حاکم بر ایران به دلیل تقابل سیاسی و نظامی با غرب، در سال های اخیر خود را مخالف این روند جا زده، اما ایران بیش از هر کشور و منطقه ای در دنیا از گسترش مرزهای اطلاعاتی و ارتباطی میان ملل مختلف سود برده است. پنجاه سال قبل شعار جدایی طلبان ایجاد جمهوری کردستان یا آذربایجان شامل بخش هایی از خاک ایران بود. اما امروزه اغلب این پیکارجویان جدایی طلب به دلیل اقبال عمومی به فرهنگ جهانی و حقوق بشر مجبور شده اند از روش های نظامی قبلی دست برداشته و سطح مطالبات خود را بر روی مسائل فرهنگی و اجتماعی مانند زبان، پوشش و سنت های مذهبی و فرقه ای متمرکز نمایند. این واقعیت اجتماعی بر خلاف آنچه در الاهواز یا گوناز تبلیغ می شود ناشی از اختلاط نژادی و ملت سازی جعلی نیست. بلکه محصول مستقیم گسترش ارتباطات و اطلاعات عمومی افراد و همچنین اهمیت یافتن احقاق و پاسداشت حقوق بشر (فارغ از هر نژاد، رنگ، زبان و ...) در ذهن تک تک افراد این جوامع می باشد.


جمع بندی:

در این نوشتار به اختصار در رابطه با شیوع تبلیغات رسانه ای برخی از افراد و اصحاب رسانه های فرصت طلب و نحله های فکری ایشان مباحثی مطرح شد. استفاده از قید فرصت طلبی برای این جریانات فاقد پایگاه اجتماعی از این جنبه قابل تصور است که به دلیل وقوع نوعی انسداد سیاسی در جامعه ایران به دنبال وقایع پس از انتخابات ریاست جمهوری در سال 1388، برخی از این ورشکستگان سیاسی و قومی به فکر طرح مجدد مطالبات رادیکالی و خارج از چارچوب مطالبات عرفی اقلیت های نژادی و مذهبی ایران افتاده اند. نگارنده بر این باور است که این جریانات علیرغم صرف هزینه و زمان فراوان برای اشاعه تفکرات غیر واقع بینانه شان چندان با اقبال عمومی مواجه نخواهند بود، زیرا بر خلاف دهه های قبلی این بار نیروی مقابل آنها نه شوونیسم فرهنگی و نظامی (از جوک و لطیفه سازی گرفته تا تخریب تکیه ها و اماکن مورد احترام) حاکم بر سیستم که تغییر بنیادین در باورهای یکایک افراد جامعه ایران است. واقعیت امروز جامعه ایران این است که در زمانه ای به سر می بریم که نه پانها مورد توجه هستند و نه تجزیه طلب ها و فدرالیست ها، بلکه آنکه به عنوان یک پدیده انسانی و جهانی بیشتر فریاد حقوق شهروندی (در تقابل با حقوق ملیتی) سر میدهد از اقبال بیشتری برخوردار شده است.