آسمانش را گرفته تنگ در آغوش ابر با آن پوستین سرد نمناکش باغ بیبرگی روز و شب تنهاست با سکوت پاک غمناکش ساز او باران؛ سرودش باد جامهاش شولای عریانی است ور جز اینش جامهای باید بافته بس شعله زر تار پودش باد گو بروید یا نروید هر چه در هر جا که خواهد یا نمیخواهد باغبان و رهگذاری نیست باغ نومیدان چشم در راه بهاری نیست گر ز چشمش پرتو گرمی نمیتابد ور به رویش برگ لبخندی نمیروید باغ بیبرگی که میگوید که زیبا نیست؟ داستان از میوههای سر به گردونسای اینک خفته در تابوت پست خاک میگوید باغ بیبرگی خندهاش خونی است اشکآمیز جاودان بر اسب یالافشان زردش میچمد در آن پادشاه فصلها؛ پاییز ... |
![]() شعر از: مهدی اخوان ثالث |
تو فضای دریایی و پاییزی شمال، خوندن این شعر حس دیگه ای میده..
ممنون :-)
خواهش میشود
سلام
مرد حسابی بعد از قرنی به وبلاک ما شر میزتی فحش می نویسی؟ [چشمک]