«۱» نوشت: سانتیمانتالیسم واژهای توصیفی در هنر و ادبیات است که به چشمداشت نویسنده یا هنرمند به وقوع نوعی واکنش عاطفی از سوی مخاطبانش اشاره دارد که با واقعیت موجود در اثر هنری تناسبی نداشته باشد و یا زمینه لازم برای آن فراهم نشده باشد. یعنی فرضا اگر اثر رئالیستی باشد برداشتی سورئالیستی در مخاطب رخ بدهد و یا برعکس از اثری که قصد آن نمادسازی باشد یک برداشت واقعی و نامربوط به منصه ظهور برسد. یک مثال مشهور در این زمینه مربوط به سال 1386 میشود که انتشار یک کمیک استریپ در روزنامه ایران برداشت ضدقومیتی در اذهان برخی از مخاطبان آن نشریه ایجاد کرد و با اینکه مانا نیستانی (خالق اثر) چندین بار در مصاحبهها و موقعیتهای مختلف صراحتاً اظهار داشت که قضیه اینگونه نبوده باز هم این برداشت سانتیمانتالیستی تداوم داشتهاست.
![]() |
![]() |
![]() |
داستانها اگه کمدی باشند اغلب یه جور شروع میشوند. یه آدم سرگردان یا بیدست و پا با کلی آرزوهای بزرگتر از حد خودش، که اغلب همان فانتزیهای ذهنی نویسنده در دوران مختلفی از زندگیاش بوده یا هستند، با کسی یا حادثهای برخورد میکنند و موقعیتهای بعدی قرار است به نشاط خواننده بیافزایند و همان فانتزیها را با زبان بیزبانی اثبات و القاء کنند.
داستانها اگه تراژدی باشند هم اغلب یه جور شروع دارند. یه آدم سرگردان یا شکستخورده و یا مواجه شده با حادثهای در پلان قبل از شروع داستان که یا آرزوهایش به فنا رفته، یا معشوق از کف داده و یا انسانیتش خدشهدار شده و غیره و غیره، با کسی یا حادثهای برخورد میکند و موقعیتهای بعدی قرار است به عمق تفکر خواننده بیافزایند و یا برای القاء و اثبات چیزی در ذهن وی تلاش نمایند.
اگر زندگی یه داستان در حال نوشتن باشه، به نظر تراژدی هست یا کمدی یا هر دو؟ چند وقت پیش یه جمله کنایه آمیز در جایی خوندم که از وقوع تراژدی و کمدی به صورت متوالی با فاصله زمانی چند سال نسبت به هم صحبت میکرد با این مضمون که «ما همیشه یا جای درست بودیم در زمان غلط و یا جای غلط بودیم در زمان درست» که اشاره به همان دو وجهی تراژدی و کمدی همزمان دارد. ولی جدا از این استعارهها و کارکلیماتورها ماهیت زندگی واقعاً چیست؟ تراژدی یا کمدی یا هر دو؟
پینوشت: اینجور وقتها که مخ آدم میخوره به بنبست، یه جمله کدخدامنشانه هست که میگه «زندگی باید کرد». البته این جمله به شکلهای دیگری هم مطرح شده مثلا «باید زندگی کرد» یا «کرد باید زندگی» یا «زندگی کرد باید» و غیره و غیره و بسته به اینکه ویرگول مربوطه و علامت مفعولی را در کجای جمله اضافه کنی معانی برایت فرق خواهند داشت قطعاً!
به نقل از مطلب «تیپهای جالب زنان و دختران ایرانی در مترو» منتشر شده در ایران کارتون
عزیز خانوم |
کارمند |
دانشجوی دانشگاه شریف |
دیپلمه |
دودی |
مادر جان |
مژگان جون |
هنرمند |
برنزه |
جنگولک |
مجری |
فروشنده |
خریدار |
خفاش |
کیف قرمزی |
پشت کنکوری |
جیگر |
معلم |
مدل |
کپل |
پلنگی |
مو قشنگ |
تپل خنگ |
بچه مدرسهای |
تر و تمیز |
پیرزن |
پر مشغله |
نوجوان |
دهاتی |
روشنفکر |
ورزشکار |
برای دریافت کمیک استریپ با فرمت صفحات وب اینجا را کلیک نمایید (حجم فایل: 1.5 مگابایت)
برای دریافت کمیک استریپ با فرمت PDF اینجا را کلیک نمایید (حجم فایل: 1.4 مگابایت)
پیشدرآمد: این نوشته بیانگر یک دیدگاه انتقادی نسبت به مدیریت ورزش قهرمانی است و مطالعه آن برای افرادی که شدیداً از موفقیت و کامیابی ورزشکاران ایرانی در المپیک اخیر احساس غرور و سرور ملی دارند و چشمهایشان را بر واقعیتهای جامعه ورزش ایران بستهاند توصیه نمیشود.
المپیک 2012 لندن تمام شد و ایران با کسب 4 طلا و 5 نقره و 3 برنز در جایگاه هفدهم ایستاد. احتمالا مسئولان ورزشی بسیار شادمان و مسرور هستند که به ما ملت اخیراً مجازی و پوک شده اثبات کردهاند میتوان با ساز مخالف کوک کردن و فحش دادن به دنیا هم صاحب عنوان و جایگاه جهانی بود. برای آنها اینکه در بین پنج هزار ورزشکار سهم ایران فقط پنجاه و چند نفر بوده چه اهمیتی دارد؟ چه اهمیتی دارد میلیونها استعداد و تلاش فردی ورزشکاران بسیاری به دلیل بیکفایتی مدیران و دخالتهای سیاستمدارن به باد رفته است؟ وقتی ورزش قهرمانی فقط ویترینی از افتخارات قابل سرقت باشد تا مهر تأییدی بر عملکردها بزند دیگر چه اهمیتی دارد چرا از بین اینهمه فرصت ورزشی فقط تعداد معدودی سهمیه به ایرانیان اختصاص داده میشود؟
تا وقتی مسائلی نظیر چگونگی پوشش شرکتکنندگان و مسابقه دادن یا ندادن با این و آن بالاتر از مسائل فنی و تخصصی ملاک حضور ورزشکاری با پرچم ایران در یک مسابقه ورزشی است چه انتظاری بیشتر از رتبه هفدهم میتوان داشت؟ تا وقتی کمیته بینالمللی المپیک و وزارت ورزش و جوانان در انحصار افراد فاقد صلاحیتهای ورزشی است و قهرمان شدن تلاشهای یک جوان از آنِ مسئولین و شکستش ناشی از عدم تمرین و آمادگی او قلمداد میشود جز یک شادمانی لحظهای چه چیزی عاید یک ملت بیحافظه و مجازی میشود؟
این روزها رسانههای ورزشی و سیاسی و اجتماعی و غیره و غیره پر از اخبار قهرمانی و کسب رتبههای جهانی است و موفقیت افراد گمنامی که در طی چهار سال شاید کلا یک درصد از کل پول و بودجهای که صرف ورزش کشور میشود به آنها اختصاص داده شده تا ملت از یاد ببرند ورزش غیرقابل افتخار ملی و باشگاهی چگونه تمام استعدادها و سرمایهها را بر باد داده؛ تا امثال علیآبادیها و رویانیانها بدون ترس از تمام نتایج کسب نکرده با خیال راحت بر صندلیهای ریاست تکیه بزنند و از اخلاق ورزشی برای ملت تشنه اثبات نقش اعتقادات سخنسرایی کنند.
این روزها ملت جمعیتی پرچم به دست در سالنهای ورزشی است که اگر نحوه لباس پوشیدن و شادمانی کردنش مطابق آییننامهها نباشد تصویری در رسانههای به اصطلاح ملی ندارد و البته هیچکس هم به روی خودش نمیآورد که معلوم نیست چرا دهنکجی مسئولان ورزشی را به خاطر تشویق کردن قهرمانانی که چندان هم در خاطرش نمیماند تحمل مینماید. وقتی هیچکس و هیچ چیزی سر جای خودش نباشد دیگر چه اهمیتی دارد قهرمانان ورزشی مثل مهرههای بازی شطرنج مورد استفاده ابزاری باشند و کار به جایی برسد که حتی دوربینهای رسانهای حریمهای خانوادگی منطبق بر آییننامهها را برای اثبات حقانیت شعارهای دولتی به ثبت برسانند؟