دیوار آزاد

اجتماعی ـ فرهنگی ـ طنز

دیوار آزاد

اجتماعی ـ فرهنگی ـ طنز

خودزنی به سبک مهدی (دو) (Suicide in Mehdi'2 Style)

پیش درآمد: لازم به ذکر است عنوان مهدی (دو) را یکی از دوستان برای اشاره به دوست مشترک دیگرمان (مهدی کرشته) به کار می برد. دلیلش هم این بود که توی گروه دوستان ما تعداد مهدی ها خیلی زیاد بود. اما چرا به سبک مهدی کرشته؟ به دلیل آنکه ایشان سبکی در وبلاگشان بداع کردند که شبیه تصویر روبرو هستش. (البته اگر روی وب نشان داده نشد دانلود کنید و آفلاین ببینید). سبک مزبور پریشان نامه نام داشته و در طی آن نویسنده از یک نقطه زمانی و یا مکانی خاص شروع به شرح روایتی مملو از بد و بیراه نسبت به افکار و رفتار خود در گذشته و یا زمان حال می کرد. از آنجایی که این نوشته نیت و قصد مشابهی دارد، چنین عنوانی برای متن برگزیده شده و در ضمن هرگونه تاثیرپذیری از متن بر عهده خواننده بوده و مطالعه آن برای افراد ۱۸تا ۲۵ سال توصیه نمی شود.


پرده اول: داشتم خاطرات گذشته و نوشته های پیشین خودم را مطالعه می کردم که برخوردم به یک مجموعه قدیمی که با ادبیاتی نسبتا ضعیف در حدود هفت سال قبل نوشته بودم. سبک کار یک نوع خاطره نویسی روزانه بود که در کنار آن داستان عاشقانه ای هم نقل شده و چون نویسنده (یعنی خود خاک بر سرم) خیلی تازه کار بوده، هرجا مطلب و واژه کم آورده دست به دامن شاعران و نویسندگان مشهور برده تا شاید رنگ و لعابی به کار داده شود. خلاصه نزدیک صد و چهل پنجاه صفحه سیاه مشق را که زیر و رو کردم شاید بهترین روایتش مربوط به داستان کیوسک تلفن بود که مثلا در این سطح و رده اشاره کرده به موضوع:

«از ساختمان دانشگاه که خارج می شدم، ناخودآگاه خودم را در حال رفتن به سمت مخابرات دیدم. شاید او برای سومین بار از پنجره کلاس شاهد رد شدن من از کنار داربستها بود. شاید هم اصلاً برایش مهم نبود ...» []

غم انگیزش اینجاست که این نوشته ها خیلی وقت بردند تا نهایی و جمع بندی شوند و من هم که در آن زمان فکر میکردم شاهکار ادبی نوشتم (!) غیر از مخاطب اصلی (که امروزه جدا از همه آن داستانها و بلاهت های دوران نوجوانی، هنوز هم جزو دوستان من هستش) حداقل به ده نفر دیگر هم نسخه هایی از این کار دادم که امیدوارم همه نابودش کرده باشند!


پرده دوم: یک دفتر شعری آماده کردم که حاصل ده سال تفکر و تلاش برای مکتوب کردن برای حسهایم هست. پونصد شونصد بار ویرایش کردم و با توجه به زمانه یه سر و دو گوشی که در آن به سر می بریم قبل از ارشاد خودم کلی سانسور پانسور کردم موارد مسأله دارش رو، اما پریشب که تازه از زیر تیغ یکی دو تا منتقد هم با عبارت «بسیار خوب هست» خارج شده بود، گفتم یه بار دیگه هم ورق بزنم و دیدم که زرشک، هنوز یه عالم سکته دارد و بعضی جاها نثر مسجع شده. خلاصه بازم خورد توی ذوقم که آخه مرد حسابی خوب مگه مجبوری؟ برو همان کشک خودت (برنامه نویسی/IT و غیره) را بساب و این غلط های زیادی به تو نیومده. تو رو خدا این متن را نگاه کنید


           «عطر گلها در بهار رابطه پیچیده بود.

             و ما

                  مسخ نشده و پر شور

            در پنجره های عادتِ 
                             دنیایی که بنایش کرده
                                          و به آن خو گرفته بودیم ....»


خداییش این قسمتش خیلی وصله ناجوری از آب دراومده و تازه چیزی که شما می بینید حاصل چندصدبار اصلاحیه خوردن هستش وگرنه اولین نسخه که اصلا دیگه حرفش رو نزن...


پرده سوم: سر دعای سال تحویل امسال یک نفر رو بخشیدم. فکر کنم خودش هم حدود یک هفته بعد که تو FB درخواست دوستی اش را قبول کردم موضوع رو فهمید. قدیمی هایی که منو میشناسن میدونند منظورم به چه شخصی هست لذا ذکر نام بماند طلب تان. اما تراژدی قضیه اینه که وقتی الان دارم به کل قضیه فکر میکنم، متعجبم که چرا اینهمه وقت طول کشید. هفت سال پیش من یه آدم خام و آس و پاس بودم که هیچ ارزشی نداشت. اینکه آنوقت انتظار داشتم  طرف با من بماند را دیگر مثل گذشته که بهش میگفتم «عشق» نمی فهمم  و الان عبارت «خودبزرگ بینی ابلهانه» عبارت مناسبتری است. اما این روزا اصلا نمیتونم درک کنم چرا قبلا به خودم میگفتم امکان نداره ببخشمش، خیلی عذابم داده، چندین سال افسردگی و ناراحتی بهم تحمیل کرده و ... همش فکر میکردم اون رفته به کیف و زندگی مشغول شده و من رفتم به فنا. اما این روزا میدونم که اونم مثل من یه آدم بی تجربه بوده که خیلی هم بهش سخت گذشته گردش ایام. به همه ما سخت میگذره. منتها بعضی ها بیشتر به خودشون سخت میگیرن و ناراحتی و غصه مضاعف میشه. فکرش را بکن. یه عالم شعر و نوشته راجع به حسی داشته باشی که به تازگی فهمیدی نابالغ و بچه گانه بوده. خیلی سوزش داره، مگه نه؟

پرده چهارم: یه دوستی دارم که همیشه به صورت مستعار اونو ساخاروف صدا میکنم. ما از نه سال پیش تاکنون خیلی با هم رفیقیم. اینقدر که حتی وقتی جریانات سال 88 پیش اومد و خط های سیاسی مان هم کلا جدا شد از همدیگر بازم هنوز با هم دوست ماندیم. چند سال پیش و مدتی بعد از اینکه به همراه شرکایم تصمیم گرفتیم آرادستان را ببندیم، این دوست نکته سنج یک روز هنگامی که در کنار آبنمای فرهنگستان هنر نشسته بودیم یه جمله ای به من گفت که الان بیشتر دستم اومده منظورش چی بوده. ساخاروف گفت: «فلانی تو تا حالا توی برج عاج نشسته بودی، الان یه چند وقتی هست که ازش اومدی پایین.» فکرها و نوشته های خودم (حتی اونهایی که اخیرا توی همین وبلاگ نوشتم) را نگاه میکنم میبینم که راست میگفت. یکطرفه به قاضی رفتن، حکم نهایی دادن، جمود و انعطاف ناپذیری فکری از سر تا پای نوشته هام میباره. روشنفکرنما بودن بیشتر دهه قبل زندگیم رو به باد داده و الان چیز خاصی ندارم که بگم دارای Value و ارزش شده باشه. خیلی ضایع است، مگه نه؟

پ.ن: قصه و لطیفه نمیخوام بگم اینجا برعکس همیشه. فقط میخوام بگم چقدر خوبه آدم بشینه با وجدان خودش کلنجار بره به سبک مهدی (دو) و بعد برسه به این جمع بندی که باید تغییر کنه و علاوه بر اینکه حق تغییر کردن داره، توانایی اش رو داره و فقط باید انصاف داشته باشه قاضی این محکمه وجدان...
نظرات 8 + ارسال نظر
پ. پژوهش چهارشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:07 ق.ظ

ابراز اتحاد.

سهیل چهارشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:07 ق.ظ

من خودم همیشه بین این دوگانگی بودم
همانطور که به گذشته نگاه می کنیم و جای خالی تجارب امروز رو می بینیم، فردا چه می شود، آیا فردا هم جای خالی تجارب امروز را خواهیم دید؟؟ امید جان این خیلی مهمه که از حس امروز خودمون احساس رضایت خاطر کنیم و تلاشی هم در جهت بهبود برای آینده کنیم، مهم پایه ریزیهای درسته
نظر من اینه که شاید نوشته های قبلی 7-8 سال پیش یه خورده امروز تو ذوقت زده ولی مساله مهمتر اینه که امروز به ادراک و پختگی رسیدی که میتونی امیده اون سال ها رو به نقد بکشی و این فرصت بسیار عال هست که محکمتر از گذشته به راهت ادامه بدی عزیز برادر

سهیل چهارشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:13 ق.ظ

اصلاحیه: ببخشید خیلی سریع تایپ شده و پر از غلط
من خودم همیشه بین این دوگانگی بودم
همانطور که امروز به گذشته نگاه می کنیم و جای خالی تجاربی را که امروز داریم رو می بینیم، فردا چه می شود، آیا فردا هم جای خالی تجاربی رو خواهیم دید که امروز نداشته ایم؟؟ امید جان این خیلی مهمه که از حس امروز خودمون احساس رضایت کنیم و تلاشی هم در جهت بهبود آینده کنیم، مهم پایه ریزیهای درسته که باید با تجربه اندوزی انجام دهیم
اما نظر شخصی من در مورد بحث حاضر اینه که شاید امروز نوشته های قبلی مربوط به 7-8 سال پیش یه خورده توی ذوقت زده ولی مساله مهمتر اینه که امروز به ادراک و پختگی رسیدی که میتونی امید اون سال ها رو به نقد بکشی و این فرصت بسیار عالی هست که محکمتر از گذشته به راهت ادامه بدهی عزیز برادر

مهدی چهارشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 08:44 ب.ظ

سلام
مرتیکه این شماره دادن رو از دهن اون فلان فلان نشده انداختیم تو ول کن نیستی؟؟!!!!!

خوشحالم که بلاگ قره قراضه ی ما هیچی نداشت یه دستمایه ای شد یه پستی شما بنویسی. وگرنه که خودمم موندم این همه غرغر و فحش و فضیحت به چه درد کی میخوره؟

از همه اینها گذشته متنت قشنگ بود و حااااالی کردم. موافقم کلا. بازم از این کارا بکن شماااا.
خداحافظ

آقاجان ببخشید خلاصه. به هرحال، بی اشاره به ایده شما یه کم بی انصافی بود!

ساسان جمعه 26 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:58 ب.ظ

سلام

ببینم چی شده شما دوتا (جنابعالی و اون شماره دو) بعد از یه عمر فحش دادن به هم حالا دارید واسه همدیگه نوشابه باز می کنید؟؟؟؟

عجیب تر از متن تو کامنت مهدی بود که از متنت تعریف کرده بود. تووووووووووو؟؟؟؟ مهدییییییییییییی؟؟؟؟ D:

تشتک نوشابه رو دور نندازی ها مال منه (;

در ضمن متن خوب و متفاوتی بود.

تا چشمت در آد!

نهایت جمعه 26 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 03:28 ب.ظ

تقدیر ، تقویم انسانهای عادیست و تغییر ، تدبیر انسانهای عالیست. امیدوارم در این سال بهترین تغییرات رو در زندگیتون داشته باشید.
با مطلبی به روزم.

لایک به سبک فیس بوک!

ماکسیم یکشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:00 ب.ظ

ما به این میگیم تغییر!
حاجی تغییر کردی!
اما عزیز دل من اون روزا رو با اون همه رویاهای بچه گانه و اون همه حساب کتابای کاغذ سیاه کن هنوزم دوست دارم. فکر هم میکنم اگه برگردم اون موقع، همون کارای بیخود رو دوباره انجام میدم، می دونی در مجموع چقدر باحال بودیم؟ :دی

یه مطلبی آپ کردم راجع به نشریه دیوار مرحوم، شاید شما هم بدت نیاد یه نگاهی بندازی حاجی

یه دوست خیلی‌ دور چهارشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:45 ب.ظ

مهدی ۲ .... واسم خیلی‌ آشنا میاد ... وایستا ببینم، خودم استفاده می‌کردم که همیشه اعتراض و عتاب دوستان و مخاطبان مواجه می‌‌شد. ولی‌ درست بعد این که فهمیدم واقعا براشون ناراحت کننده هستش، رفتم تو ترک.

ولی‌ خدایی، داشتن ۶، ۷ تا دوست و رفیق همزمان با اسم شریف "مهدی" و اجتناب از گفتن نام خانوادگی راه حلی‌ جز این نداشت.

بعد از مدت‌ها، دوباره یاد اون دوران افتادم. و خیلی‌ خوشحال شدم که هم اول نوشته و هم آخرش به من ارجاع شده بود. ولی‌ از اینا گذشته، امید بیشتر یاد خودت افتادم، یاد نوشتن هات که با وجودی که شاید از معدود افرادی بودم که مجوز خوندنشون رو نداشتم ولی‌ می‌‌دونستم که اون موقع‌ها چقدر برات مهم بودن. حتی یادم میاد وضع هوا رو هم مستند می‌‌کردی!

نمی‌ دونم بگم یادش به خیر یا نه، ولی‌ یادته سر یه نوار scooter چه برنامه‌ای درست شد ( ولی‌ خوب اصل ماجرا که اون نبود) و چقدر طول کشید تا دوباره همه چی‌ برگرده به اولش. شبی‌ بود که تو سالن صمیمی‌ یکی‌ از اون انجمن‌هایی‌ که آخرش هم نفهمیدم کی‌ به کیه، کی‌ مال کیه، کی‌ چی‌ میگه، .... اینا داشتن فیلم "مسیر سبز" رو پخش می‌‌کردن. به جای شیرینی‌ هم چیپس زدیم بر بدن!

یادته سر پروژه Tetris داشتیم تو خونه‌ات با هم کار می‌‌کردیم که زدن یه F۲ باعث شد ۱۰ ساعت عقب بیفتیم!

یه حرفی‌ بدن‌ها بعد از رفع شدن چیزی که شاید بشه بهش اختلاف گفت بهم زدی که تا الان یادم موند. گفتی‌ "اومدیم دانشگاه تا یه چیزایی‌ یاد بگیریم، ولی‌ ....." باقیش رو خودت بگو ببینم شازده!

البته در هم زدن دیگ گذشته ها ما به گرد پای شما نمی رسیم. اما نکته ای که نگارنده بیشتر دنبال بیان آن بوده ضرورت به نقد کشیده شدن دیدگاههای قبلی با هدف تغییر و تصحیح اشتباهات و رفتن به سطحی جدیدتر و البته بالاتر می باشد. چیزی که خیلی از دوستان دیروز و امروز ما فراموش کرده اند و یا اصلا خودشان را به راه دیگری زده اند. شما جزو کدام دسته هستی دکتر؟ آنهایی که تغییر کردن را ضروری می دانند یا آنها که فقط فرار به جلو بلد هستند؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد