دیوار آزاد

اجتماعی ـ فرهنگی ـ طنز

دیوار آزاد

اجتماعی ـ فرهنگی ـ طنز

توهم فانتزی (Illusionic Fantasy)


پیش‌درآمد: این نوشته مملو از میزان شدیدی عصبانیت و کلافه‌گی از مشکلات روزمره نگارنده و اطرافیانش است و مطالعه آن برای افراد دارای ناراحتی قلبی و زیر سی‌سال توصیه نمی‌شود...


به نظرم خیلی مسخره است که آدم بخواهد یک ریز به مخ زنگ‌زده‌اش فشار بیاورد تا راجع به همه چیزهایی که ندارد معنا و مفهوم تعریف کند. بعد یه بعدازظهری یا غروبی با آدم‌های دیگری کم و بیش شبیه خودش برود در یک کافه‌ای یا گوشه‌ای بحث و جدل انتزاعی کند راجع به این مفاهیم که بیشتر فانتزی هستند تا حقیقی و غیره و غیره.
ما آنچنان توی فوبیای اطلاعاتی بی‌معرفتی غرق شده‌ایم در این زندگی فلاکت‌بار جهان سومی‌مان که اغلب دوست داریم همه روایت‌هایمان از زندگی سر راست و تک خطی باشد. یعنی چون داشتن یک تحلیل منصفانه از مسائل اینقدر نیازمند در نظر گرفتن جوانب مختلف هست که پیچیدگی داستان زندگی در مخلیه‌مان نمی‌گنجد و دوست داریم با روش‌های ماشینی و الگوریتمیک همه آنچه در دنیای اطراف‌مان در جریان است را تجزیه و تحلیل کنیم و با شانتاژ و غوغاسالاری حرف‌مان را حداقل برای خودمان به کرسی بنشانیم و بر پایه این مفروضات جعلی زندگی پیش رو را پی‌ریزی کنیم. فهمیدن اینکه مدل زندگی یا همان life style از قاعده تکامل داروینی تبعیت می‌کند که شق‌القمر نیست. اگر راست می‌گی نقطه‌های عطف این نوار در حال پخش که حداقل نصفش رو هم با پرت وقت از دست دادی کجاست؟ داشتن چند تعریف فانتزی از رضایت، خوشبختی و آرامش که نشد فلسفه و جهان‌بینی. اگر راست می‌گی و وجدانت دردش نمی‌یاد سرتو بگیر بالا و با افتخار بگو خوشبختم. نگو خوشبخت میشم. دروغ نگو! یا لااقل به خودت وعده سر خرمن نده! چه خوشبختی؟ کدام آرامش؟ وقتی پلتفرم خرابه چرا هی با بزک و دوزک می‌خواهی به خودت بقبولانی که درست میشه، آخرش خوب میشه و غیره و غیره. به نظر من با این ژست‌های شبه‌روشنفکری و پارانویایی زندگی کردن همچین آش دهن‌سوزی نیست. اصلا کی گفته باید آخر داستان ما خوب باشه؟! یه پایان بد و نیمه‌کاره سگش شرف داره به توهم زندگی در برج عاج و قناعت‌پیشگی ناشی از روزمرگی‌های تکراری که ما اسمش رو گذاشتیم: پیشرفت.
آدم برود از تنهایی دق کند بهتر است از دریوزگی کردن برای یه ذره محبت، یک جو معرفت، یک اپسیلون آرامش و غیره و غیره. آدم بنشیند پشت فرمان مسافرکشی کند یا زمین تی بکشد و هزار جور کار سیاه و بی‌شخصیت دیگر انجام بدهد از سر ناتوانی و بدبختی، اما توهم فانتزی مهم بودن یا مفید بودن نداشته باشد. اینکه خودت را بچسبانی به یه سازمانی، شرکتی، اداره‌ای با یک حقوق بخور و نمیر ساعتی 5 هزار یا 10 هزار تومان و از صبح تا شب قیمت دلار و سکه و زمین را رصد کنی برای از دست ندان چندرغاز پس‌اندازی که نشه باهاش حتی یه ماشین رو عوض کرد که نشد شغل و مرتبه اجتماعی؟! اینجا کشوری نیست که اموراتش بر اساس شایسته سالاری بچرخد. اینجا با n تا کار پژوهشی و پنج سال سابقه تدریس جات تو هیأت‌های علمی دانشگاه‌ها نیست، اینجا بدون فامیل پر زور یا چپ پر زندگی یک زونگ زوانگ اکراهی در شطرنج است که نتیجه بازی از ابتدا مشخص بوده و شما بازنده‌ای.

اینهمه عمر تباه کردن برای اینکه یک بیلاخ نشانت بدهند و بگویند که با اینهمه دک و پز و تحصیلات یا دانش فنی و حرفه‌ای به هیچ دردی نمی‌خوری و تو کارت این بشود که دائما از صبح تا شب جیب خودت و بازار مکاره بی‌رونق را اندازه بگیری تا شاید به گرده یک یا چند آدم شاخ شکسته دیگر کلاهی بدوزی بذاری سرت تا گوش‌هایت یخ نزند، آنوقت فلان آقازاده متصل به شیر نفت یا بهمان آدم پدرسوخته دیوث با ماشین پورشه 200 میلیون تومانی توی ترافیک عباس‌آباد آنچنان نگاه ترحم انگیزی به قارقارک بدون قالپاقت بیاندازد که از شدت خشم یکهو بزنی به سیم آخر و پریدن از اولین پرتگاه بیرون شهر و هوس سقوط آزاد به ته دره زندگی بشود آرزوی یک لحظه‌ات و غیره و غیره.

اینهمه ذلالت تحمل کردن و فلسفه بافتن که هیچ کس و هیچ چیز سر جای خودش نیست و امید است که درست بشود اگر تلاش کنی و همینه که هست چه بخواهی و نخواهی... آی موعظه‌گر خوش‌خیال! با توام هستم! با تو هم که هیچی نشدی و هیچی هم نبودی از اولش. هیچکس هیچی نشده، هیچی نیست! من دوست دارم دلم رو خوش کنم به اینکه هیچی نیستم. اینجوری راحت‌ترم. اینجوری راحت‌تر می‌تونم به جای یک روایت رئالیستی از زندگی با سیکل‌های مشخص، داستان زندگی‌ام رو با حاشیه‌پردازی برای خودم قشنگ‌تر جلوه بدم. چرا دروغ بگم و وانمود کنم که از بقیه جا نماندم؟ وقتی جا ماندن یا نماندن تأثیری نداره در آخر قصه همان بهتر که ابلوموف‌وار برم تا آخر خط به جای داشتن یه مشت توهم فانتزی که از سر تا پای همه زندگی‌ها داره سرریز می‌کنه و خودشون غافل‌اند ازش...

نظرات 10 + ارسال نظر
سهیل جمعه 15 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:22 ق.ظ

بله ظاهرا همه ما بازندگان از پیش باخته ایم، و همه دلخوشیمان هم همین توهم مهم بودنه برادر ؛)

ماکسیم جمعه 15 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:21 ق.ظ

رئیس تند نرو، اینجا همه کوچه ها رو نمیدونم، ولی بیشترش بن بسته!

مهدی شنبه 16 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:39 ق.ظ

سلام
میخواستم فقط کامنت بذارم "هیچ پورشه ای الان دیگه زیر 300 میلیون نیست" ولی دلم نیومد.
این همه فحشت از کل تحلیل هات مهمتر، قشنگ تر و عمیق تر بود. حرفات درست. اگه درد دل بود که داداش دوتاش کن. بدجور پایه تم. اگرم داشتی بلند بلند فکر میکردی که راهی پیدا بشه، من موندم در همین اطرافم اونقدر آدم به درد بخور دارم که باهاش میشه مملکت نه، حداقل یه شهر رو درست اداره کرد. یعنی تو این مملکت غیر از این آدما وجود نداره که حتی یه شهر آباد هم نیست!? روز نیست که به این زندگی نکبت بار فحش و لعنت ندم. ولی نمیخوام، تو کتم نمیره باور کنم درست نشدنیه! من بچه پررو ام!!! تو دانشگاه غیر انتفاعی آزمایشگاه فوق برنامه راه انداختم، مسابقه در حد کشور راه انداختم، تحصن کردم و استاد بیرون انداختم. یاد گرفتم هرجا بهم گفتن تو نمیتونی، فقط برای اینکه اثبات کنم کسی جرات نداره به من بگه نمیتونی، برم و نشون بدم که میتونم. غیرتم به جوش اومده که اثبات کنم میتونم مملتم رو درست کنم. مهم نیست سی سال میشه، چهل سال میشه یا فقط میبینم و میمیرم، ولی نشون میدم که تونستم درستش کنم.
اینها رو نوشتم که تو و بقیه دوستانم که اونها هم غیرتشون یه زمانی به جوش اومده بوده یا به جوش خواهد اومد، احساس نکنن تنها هستن، احساس نکنن ارزششو نداره.
خداحافظ

اصن یه وضعی

دوست دوشنبه 18 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:00 ب.ظ http://bwf.ir

برای من دلخوشی زندگی انجام تکلیف طبق دستور ولی امره و لذت بردن از شراب عشق دوستی و پاکی. دیدن دریا، نفس کشیدن در جنگل های شمال.... و آرزوی شهادت. به همین جهت با همه سختی ها و بعضا ناراحتی های شدید از مشکلات شخصی و اجتماعی، در مجموع از زندگی راضیم و لذت می برم. لذتی که از شنیدن یک جمله راهنمایی آقا، یا یک خط مناجات شعبانیه حاج قربون میبرم رو با هیچی عوض نمیکنم. با هزار تا پست و ... دولتی و غیردولتی

خوش به سعادت شما که بحمدلله مشکل خاصی ندارید گویا ـ چشمک

مهدی یگانه چهارشنبه 20 دی‌ماه سال 1391 ساعت 01:28 ب.ظ

یکی از اون پستهایی بود که فهمیدم و جای خوشحالی داره. فکر می کنم به خاطر اینه که از حرفای قلمبه سلمبه (یا همون توهمات فانتزی که شما می فرمایید) توی این نوشتار خبری نبود.

الف ) زندگی یه راه بیشتر نداره و از نظر من پذیرفتن شرایطی هست که توی اون داریم زندگی رو ،خوب یا بد، می گذرونیم. نگاه کردن به دیگران درست است که باعث ایجاد انگیزه می شود که به سمت جلو حرکت کنیم، ولی همان قدر هم آسیب زننده است وقتی که در مقام مقایسه بر می آییم. حال اگر اصول زندگی ما براساس این نقش گرفته باشه که باید با اون آدما باشیم تا پیشرفت کنیم، طبیعی است که جاده های پر پیچ زندگی ما رو از حرکت کنار دست و یا حتی حرکت در پشت سر اونها باز می دارد به دو دلیل که فکر می کنم مهم باشه :
1- توانایی ذاتی آن افراد که قطعاً با دیگران متفاوت است.
2- شرایطی که آن افراد در آن زندگی می کنند که همه چیز را در حیطه خود قرار می دهد من جمله کار و شغل که این مورد هم قطعاً با دیگران تفاوت دارد.

ب ) درست است که رفیقمون آقای مهدی کرشته عزیز بالا اشاره کرده که همه کاری می تونیم انجام بدیم همانطوری که قبلا انجام دادیم؛ ولی باید به این نکته توجه داشت که آدمهایی که عمری دارن تلاش می کنن تا به هدفهای خودشون ولو نصفه و نیمه برسند، ممکن است که از رسیدن به آن اهداف حتی همان قدری که آنها را راضی کند، باز بمانند و اصطلاحاً به همون نیمه پر لیوان هم دست پیدا نکنند. این آدمها، آدمهای فرسوده ای هستند که با آدمهای نه چندان دوری که مهدی عزیز می شناسه تفاوت می کنند. البته احساس می کنم که ایشون منظورشون شاید به اون آدمای قبل نباشه و آدمهای جدیدتر رو دارند آدرس می دهند که توی مورد قبل به آنها اشاره کردم.

ج) زندگی چیزی غیر از واقعیت نیست. اگر اهل این باشی که فکر کنی فلسفه وار به زندگی نگاه کنی و از مغزت بیشتر بهره بگیری بیشتر ضربه می خوری. این مشکل تفکر فانتزی است. و اگر هم بپذیری و برای دست یابی به "بهتر" تلاش کنی، شاید نشه ولی حداقل شاید پیش هیچ کسی غیر از وجدان خودت سر بلند باشی که من برای بدست آوردن، برای تغییر، برای چه و چه تلاش کردم اما واقعیت تلخ زندگی نگذاشت که بشود. دو فاکتور اصلی این واقعیت، همان استعداد و شرایط محیط است که لزوماً با هم جفت نمی شوند و اکثراً باعث شکست های گوناگون می شوند.
د) مهمترین درس زندگی از نظر من عدم ترس از شکست است. نباید از شکست ترسید. باید از شکست تجربه کسب کرد و راههایی را که به شکست منتهی می شود را اصلاح کرد.
ه) داشتن رفیق هایی برای همین بحث ها فانتزی که می فرمایید، نعمت است. قدر این رفیق ها را باید دانست. این آدمها حداقل در زمان آن بحث سعی می کنند که به افکار آدم فکر کنند و چه بهتر که در بحث هم شرکت می کنند.
خودم اهل بحث نیستم ولی اون زمانی که با هم بودیم و گاه گداری در بحث ها بودم در حین بحث به نحوه افکار دیگران خوب فکر می کردم. بعضی وقتها دلم می خواهد که یک ساعت همچین فرصتی را دوباره داشته باشم و بنشینم کنار دست شما ها و به افکارتان فکر کنم.
و) به نظرم خیلی خسته هستی. یک کمی به خودت استراحت بده و دوباره ازنو شروع کن.

خداحافظ





سید به نظر من تفکر نعمت است نه آفت؛ اما کمابیش باقی نوشته‌های شما قابل توجه بود ـ تشکر

دلتنگیم پاشو یه سر بیا ایران تهران قم شیراز ابهر ـ چشمک

روزهای بی بازگشت چهارشنبه 20 دی‌ماه سال 1391 ساعت 05:10 ب.ظ

دیدین بعضیااا.. در پیش در آمد نوشته شون می نویسن زیر چند سال نخونه.. () عین فیلمایی که قبلش هشدار میدن زیر فلان سال با هماهنگی خانواده این فیلمو ببینه.. !؟
به نظرتون باهاشون چی کار کنیم متنبه بشن؟
(اصلا می دونین چیه!؟ یه علت شکوفا نشدن استعداد های جوانان این مرز و بوم، علائم محدود کننده و هشدار دهنده ی قرمز ی هست که همه جا دیده میشه!!!)

گویا واسه یه بار پست قلنبه سلنبه نذاشته بودین.( )

سهیل پنج‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1391 ساعت 03:45 ق.ظ

خطاب به دوست عزیزی که بالا نظر گذاشتن، ظاهرا این دوره شراب عشق رو در مذاکرات با عجانب میشه سر کشید، اگر هم رهنمون های آقای بزرگوارمان بخواد که ما دوباره جام دیگری هم خواهیم نوشید. راستی از باد صبا پرسیدم در شهر چه خبر، گفت پستای دولتی رو بین برادران کارزار ندیده پخش می کنند، فقط به غمضه ای از همون آقا. برادر عزیزم این رو گفتم که در جریان باشید، شاید ارادت لازم به آقا و توجه کافی به رهنمون های ایشون رو ندارید ؛)

الان خطاب شما به کی بود؟ به روزهای بی‌بازگشت؟ به من؟ به کی؟

علیرضا مجابی پنج‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:35 ب.ظ http://darichehh.blogfa.com

آقا ....برادر ....پسر جان سرمایه داری ایدئولوژیک و از نوع اسلامی و بامارک احمدی نژادیش یعنی همین.فانتزی کجا بوده پسر خوب، اینجا نصف مردم کلاهبردار مالی اند، تعدادی سارق و خفت گیر مسلح، درصدی مشاور و دلال حرفه ای ملک و طلا و ارز و بخشی کارمندان حقوق بگیر چخ بختیار سر برج....که به جز مصرف بیهوده اکسیژن ، خاصیت دیگه ای ندارن. نه تولیدی نه توزیع و خدمات صحیحی....همه چیز بسته شده بود به ناف نفت که شکر خدا اونم قطع شده.... همین که زنده ای و نفس میکشی و به کمبودها و داشته و نداشته ها فکر میکنی، خیلی هنر کردی . چون بقیه به چیزی فکر نمی کنن و فقط جیب همدیگه رو می زنن. واقع بین باش عزیزم، اینجا هیچ چیز درست کار نمی کنه، به جز جیب بری و خرافه پرستی و لاف و گزاف بیهوده. صبور باش و منطقی....به قول شاعر گندم از گندم بروید ...جو ز جو!.... با این همه من شک ندارم تلاش برای تغیر اوضاع بالاخره جواب میده....راه دیگه ای وجود نداره. امیدوار باشیم!

روزهای بی بازگشت جمعه 29 دی‌ماه سال 1391 ساعت 06:25 ب.ظ http://thehumanlife.blogfa.com

انسان؛ دشواری وظیفه است. شاملو
پریشب با خودم می گفتم گرچه زندگی کردن تو جامعه ای که مثل اکثر آدماش فکر نکنی، آدمو خسته می کنه اما این دلیل نمی شه دست از ایده هام بردارم. (منظور طرز فکر.. نه که اصلا فکر نکردن).
می تونستین پوزخند بزنین به جهالتش. نفهمی بد دردیه. هر چند اون آرزو لحظه ای هم بد نیست.. اماااا.. اگه پشیمون بشه آدم، راه برگشتی نیست.
(در کل احساس کردم بد نیست گاهی آدم حرف بزرگترش رو گوش بده. مثلا توصیه می کنه نخون.. نخونه! حرف خیلی زیاده.. امااا.. توان گفتنش نیست.. یعنی توان سامان دادن و بیانش).
باورتون میشه کل امروز رو داشتم تو ذهنم می گفتم واسه این پست، کامنت آقای پدر می طلبه. که بعد دیدم..

روزهای بی بازگشت شنبه 30 دی‌ماه سال 1391 ساعت 03:02 ب.ظ http://thehumanlife.blogfa.com

آقا.. اجازه؟ ما بگیم!؟
(الان مثلا شما گفتین بفرمایید(!!)).

ما هم ابتدا فکر کردیم با ما هستن اما بعد متوجه شدیم منظور شون "دوست" ای ست که دوشنبه 18 دی ماه سال 1391 ساعت 11:00 PM کامنت گذاشتن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد