پیشدرآمد: برای همه ما پیش آمده است که در خصوص موضوعات مختلف مرتبط با زندگی روزمره و یا رخدادهای اجتماعی و سیاسی جامعه پیرامون خودمان، درک و برداشتی بدبینانه داشته و بعضاً تحلیل و جمعبندی بدبینانه نیز ارائه دهیم. این حس درونی ممکن است مقطعی و گذرا و یا معطوف به مسائل خاصی باشد. اما هنگامی که این بدبینی به یک رویه فکری و ذهنی در افراد تبدیل میشود بر نگاه ایشان نسبت به حوداث دنیای اطراف بسیار تأثیرگذار است. شاید خود ما آثار ناشی از این نگرش را عمیقاً درک نکنیم، اما در اغلب حالتهایی که چنین فعل و انفعالی در ما رخ میدهد ما دچار «تحلیل توطئه آمیز» و یا اصطلاح عرفیتر «توهم توطئه» هستیم.
«۱» نوشت: در خصوص توطئه یا دسیسه تعاریف و نگرشهای متفاوتی وجود دارد و به طور کلی در این باب نه یک نظریه مدون و قابل اتکا وجود دارد و نه نظریهپردازی رسمی و آکادمیک قابل ذکری صورت گرفته و اغلب تلاشها نیز به صورت موردی و متمرکز بر موشکافی حوادث و رخدادهای خاصی بوده است. یرواند آبراهامیان درک توطئهآمیز از مسائل را به صورت «نداشتن اعتقاد یا باور نکردن شکل ظاهری رویدادهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی» توصیف مینماید. همچنین در تعریف دیگری آمده است: «توطئه به معنای اقدام پوشیده و پنهان شمار اندکی از افراد، با هدف دور زدن قانون و تخطی از آن است.»
تئوری توطئه در شکل حاد آن (Conspiracism) به مثابه یک کنش و واکنش نمادین تمام رخدادهای تاریخی را در پی اعمال گروهی از افراد پرنفوذ و معمولاً پنهان و اسرارآمیز توصیف مینماید. به عبارت سادهتر این انگاره که گروههای کوچک و تیزهوشی دارای امکانات سیاسی، مالی، نظامی، و علمی گسترده گردانندگان پشت صحنه تمام حوداث خوب یا بد دنیا هستند.
پیشدرآمد: بعضی از فیلمسازان هستند که سالی یک بار یا هر یکی دو سال یک بار فیلمی به جلوی دوربین میبرند و حالا یا کارشان میگیرد و خوب از آب در میآید و یا نمیگیرد و خوب از کار در نمیآید و آدم یواش یواش به موج سینوسی آثار ایشان عادت میکند مثل آثار داریوش مهرجویی در دهه 1360 و 1370 یا فیلمهای تهمینه میلانی. اما یه عده دیگری از فیلمسازها هستند که نمیسازند و نمیسازند تا زمانی که شرایط و سلایق دستگاه فرهنگی به ایشان مجوز بیان کم سانسور (بیسانسور که دیگه شده رؤیا) بدهد و وقتی به کارنامه کاری این افراد نگاه میکنی میشود هر ده سال یک فیلم که اغلب آثار ماندگاری هم هستند. مثل بیشتر آثار ناصر تقوایی و یا بهرام بیضایی. وقتی بین دو فیلم متوالی یک کارگردان وقفه زمانی بیشتر از سه الی چهار سال رخ میدهد، یعنی به احتمال زیاد باید منتظر رخداد خاصی باشیم. اتفاقی که برای فیلم «آقایوسف» ساخته استاد علی رفیعی رخ نداده به نظر نگارنده و انتظارات برآورده نشده است.
نقد و بحث: نه اینکه شروع فیلم خیلی شلوغ هست و هر چی آرتیست سانتیمانتال و خوشتیپ و غیره و غیره را جمعآوری کرده و حتی پا را فراتر گذشته و یک ورسیون جدید هم معرفی کرده، بیشتر حواس آدم در ثلث اول فیلم و تا رخداد تلفن در منزل دکتر مهران، همهاش پرت میشود به این مینیمالنگاری تصویری خوش آب و رنگ و غافل از شخصیتپردازی آقایوسف (با شخصیتی آوانگارد بین ژان وال ژان و رابین هود!) که به قول سید پورصادق (برای ملاحظه نقد مشابهی که در رابطه با اثر نگارش کردهاند اینجا را کلیک نمایید) فقط خانه خودش را آباد نکرده و غیره و غیره. و البته تا آخر فیلم چهرهای از ضدقهرمان تعیین کننده (منظورم همان دکتر مهران است که در هیأت پزشک احمدی بیشتر قابل تفکر بود تا یک کنشگر ضداجتماعی و ناهنجار) نمیبینیم و افسوس میخوریم که باید این دونژوآن نیمپز را در بازه کاراکتری وسیعی بین فارست گامپ تا دکتر فرانکشتین در میان محدودی انتخاب سینمایی در ایران تصور کنیم. بعد از رخداد تلفن یکهو مسیر داستانی فیلم شکل میگیرد و حوادث بی در پی ناشی از موقعیتها و ساختار داستانی کاراکترها با سرعت فراوان اصلا به آدم مجال نمیدهند که حتی تصویرسازی آبی و قرمز دوستداشتنی کارگردان در صحنهآرایی و لباسها تحسین نماید و به خاطر بسپارد.
از جنبه شخصیتپردازی جز خود آقایوسف باقی کاراکترها بسیار ناشناس باقی میمانند و فقط آنهایی که در همان ثلث اول مینیمال آمده و مینیمال هم رفتهاند را میتوان درک نمود. این ضعف از آنجایی اهمیت پیدا میکند که کارگردان قصد دارد کلاف سردرگم داستانی را که نقل کرده در پایانبندی فیلم به دستان بیننده بسپارد تا جمعبندی و قضاوت نهایی را خود فرد انجام دهد. اما وقتی دستمایهای برای این سنجش نباشد قضاوتها قطعاً افت میکند به سطحی عرفی و سناریوهای تأییدی و تکذیبی که خوشایند نیست.
کارگردان در فیلم اصراری هم به ایجاد تقابل گفتاری و فکری بین کاراکترها، برای مثال دیالوگهای آقایوسف با دوستش مرتضی (شاهرخ فروتنیان)، داشته که مثل یک مسابقه فوتبال میماند که نتیجه بازی مساوی بدون گل باشد. این مؤلفه از جنبه خاکستری بودن فضای قضاوت و گزینهها پوئن محسوب میشود اما همانطور که در بالا هم گفته شد در بحث نتیجهگیری مخاطب نمیتواند از آزادی عمل داده شده در تفکر و تصمیمگیری به خوبی بهرهبرداری نماید
در مقایسه با ماهیها عاشق میشوند (فیلم قبلی کارگردان) این فیلم به بعضی از مؤلفههای کاری آقای رفیعی مثل استفاده از رنگبندی و صحنهآرایی چشمگیر و یا سکانسبندیهای مربوط به پختن غذاهای مختلف وفادار مانده، اما از جنبه روایی بسیار شتابزدهتر عمل کرده و این شتابزدگی بیشتر به خاطر پیچیدگی فرم داستان است. در اثر قبلی همه کاراکترها به قدر کافی برای معرفی و تثبیت خویش در ذهن بیننده فرصت داشتند اما اینجا مناسبات و ریتم اثر چنین اجازهای به ایشان نمیدهد.
جمعبندی: اگر در یک جمله بخواهیم قضاوت کنیم، آقایوسف فیلم خوبی نیست چون به مخاطبش اجازه تفکر میهد بدون آنکه ماتریال و پیشزمینه کافی را فراهم کرده باشد. به عنوان یکی از علاقهمندان استاد رفیعی امیدوارم در فیلمهای بعدی ایشان بازگشت به خط داستانی دارای اصالت فکری «ماهیها عاشق میشوند» را باز هم شاهد باشم.