دیوار آزاد

اجتماعی ـ فرهنگی ـ طنز

دیوار آزاد

اجتماعی ـ فرهنگی ـ طنز

روشنفکری به سبک گلستان


پیش درآمد: سال گذشته بی‌بی‌سی به مناسبت پنجاهمین سالمرگ فروغ فرخزاد مصاحبه‌ای را با ابراهیم گلستان ترتیب داد که این شوق را در ذهن دوستداران فروغ ایجاد کرد که پس از نیم قرن سکوت گلستان چه ناگفته‌هایی از زندگی فروغ را برملا خواهد کرد. جدا از شکل برگزاری این گفتگو که به دلیل اصرار مجری برنامه (داریوش کریمی) در پوشش این بحث در قالب برنامه پرگار (از اینجا می‌توانید این گفتگو را مشاهده نمایید و یا از اینجا پادکست آنرا بشنوید) برگزار شد و اصلا مناسب نبود؛ محتوای گفتگو نیز دور از انتظار مخاطبان و علاقه‌مندان به فروغ آثارش از آب درآمد و مجموعه این مسائل انگیزه‌ای برای نگارش این متن گردید. اما به دلیل مشغله فراوان فرصت انتشار آنرا تا این لحظه پیدا نکردم. لذا قبل از خواندن این نوشتار مرور مجدد آن مصاحبه به علاقه‌مندان توصیه می‌شود.


کریمی در ابتدای گفتگو در خصوص میل به مرگ فروغ که در مصاحبه‌ها و اشعارش بازتاب داشته پرسید و گلستان ضمن اعتراض به این تلقی در پاسخ گفت که اتفاقا ستایش زندگی مؤلفه اصلی تفکر و شعر فروغ است. همچنین در خصوص پوچ‌گرایی در اشعار فروغ که توسط مجری ادعا شد گلستان این تلقی را ناشی از وجود شک در اندیشه انسان دانست و استدلال کرد پایه معلومات انسانی در شک است و اگر نارضایتی از اوضاع زندگی و جهان وجود نداشته باشد نمی‌توان در خصوص دستیابی به رضایت اندیشه نمود. او تلویحا ادعا کرد فروغ فردی ناراضی از اوضاع و احوال اجتماع هم‌نسل‌اش بود و این نارضایتی در آثارش بازتاب داشته و به اشتباه پوچ‌گرایانه تلقی می‌شود. در ادامه بحث کریمی به این موضوع که در آثار هر دو نفر (گلستان و فروغ) نقد مدرنیته ابتدای دهه 1340 ملاحظه می‌شود در خصوص وجود نوعی رابطه فکری میان این دو نفر پرسش مطرح کرد که باعث شده پس از 3 کتاب اول فروغ (که نگارش بیشتر اشعار آنها قبل از آشنایی او با گلستان و استودیوی فیلمسازی‌اش انجام شده است) در 2 اثر بعدی (تولدی دیگر و ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد) فضاهای دیگری در اندیشه و قلم فروغ مشاهده می‌گردد و شعرهای آخر فروغ فوق‌العاده سیاسی هستند. این امر مورد تأیید گلستان قرار گرفت و او این نکته را اضافه کرد که حرف اساسی و تجزیه و تحلیل اساسی اجتماعی ـ سیاسی در مطبوعات و محافل روشنفکری آن دوران وجود نداشته و سمت و سوی درست در شناختن اجتماع از طریق همان گفتگوی فکرها به دست می‌آمده و درکی که فروغ از مسائل اجتماعی آن دوره به دست آورد محصول تغییر مناسبات اوست و اندیشه‌های گلستان در آن تأثیر داشته‌است. گلستان در ادامه افزود فضای شعری در دهه 1340 به این صورت بود که شاعر مجموعه‌ای از ایماژها را در کارش جمع می‌کرد و فروغ به واسطه حشر و نشری که با وی و اخوان ثالث داشته برای کارهایش ایده می‌گرفت اما تقلید نمی‌کرد.

کریمی در ادامه مصاحبه از موضوع ادبیات و اجتماع بیرون زد و پرسید آیا رفاقت ذهنی گلستان با فروغ در چارچوب فرهنگی آن دوران مردم ایران پذیرفته بود؟ و اینکه این رابطه بعدا رسمی شد و یا به صورت صیغه جاری شد چقدر واقعیت دارد؟ از همین جای بحث به بعد است که سیمای گلستان به عنوان یک روشنفکر مدرن شروع به رنگ باختن می‌کند و او به مانند بسیاری از مردان ایرانی دیگر (که لزوما صاحب اندیشه و فکر خاصی هم نیستند) به ورطه تفکر سنتی و مردسالارانه سقوط می‌نماید: در لحظه طرح پرسش او ابتدا برافروخته می‌شود و موضوع صیغه را مسکوت و تأکیدش را به فضای فکری احمقانه آن دوران می‌گذارد. همچنین ضمن ارائه تعریف خودش درباره ازدواج، که عبارت است از یک رابطه و قرارداد اقتصادی، مدعی می‌شود چون چنین دیدگاهی در بین او و فروغ از ابتدا وجود نداشته پس ضرورتاً ازدواجی هم به وقوع نپیوسته‌است. گلستان ضمن تمجید از همسرش که با وجود اطلاع از این رابطه حرف و مخالفتی ابراز نداشته و این رابطه را به رسمیت شناخته، فرافکنی را به آنجا می‌رساند که مجبور می‌شود از اعتبار پدرش خرج نماید. اینکه پدر اصرار داشته او حتما با فروغ ازدواج نماید اما او اعتنایی به این خواسته نکرده‌است. او در ادامه می‌گوید بعد از مرگ همسرش و فروغ مجددا ازدواج کرده‌است و یک سال قبل از ازدواج با همسر سوم را هم به همراه هم زندگی نموده‌اند.


در ادامه گفتگو مجری در خصوص مشاهده نوعی افسردگی و هیجان تواما در آثار فروغ می‌پرسد و گلستان ادعا می‌کند یک عدم تعادل موسمی در فروغ و افکارش پیش می‌آمد که دلایل مختلفی می‌تواند داشته باشد. او به دلایل مذکور مشخصاً اشاره‌ای نکرد اما در لحظه مشاهده واکنش گلستان نگارنده در ذهن خود با این پرسش مواجه بود که آیا گلستان اساساً برای خودش سهمی در این مورد قائل هست و یا نه؟ اینکه شما با زنی جوان خارج از چارچوب ازدواج و زمانه و عرف اجتماع رابطه‌ای مخفیانه (به گفته خود گلستان) داشته باشی مگر می‌شود در روحیات او بی‌تأثیر باشد. وزن این رابطه حتماً او را از جنبه عاطفی بالا و پایین می‌برد. انتشار نامه‌های جدیدی از فروغ توسط یک پژوهشگر (فرزانه میلانی) نوعی شیفتگی افراط گونه نسبت به گلستان را در گفتار و حالات روحی فروغ نشان می‌دهد. گلستان در ادامه گفتگو این گزاره مطرح شده از سوی کریمی را که فروغ در جایی گفته‌است از موسیقی ایرانی خوشش می‌آید چون اندوه دارد را در حد نقل‌قولی از یک دختر جوان 33 ساله که الان سال‌هاست درگذشته و به واسطه مرگ در جوانی اندیشه‌اش سیر تحولی نداشته پایین می‌آورد. ادامه گفتگو دیگر چندان برای من جذابیت ندارد. بحث مجددا به ادبیات و ورود فروغ به حیطه‌های دیگری نظیر فیلمسازی کشیده می‌شود و نقطه‌نظرات گلستان در خصوص مسائلی چون «خانه سیاه است»، جراحی بینی فروغ، خانواده و فرزندخوانده فروغ، نامه‌های جدیداً منتشر شده و مرگ فروغ در اثر سانحه رانندگی بسیار واکنشی و بدون حضور ذهن کافی از سوی گوینده بودند و چندان جذابیتی برای نگارنده ندارد که راجع به آنها قلم‌فرسایی کند. در پایان بحث و قبل یا بعد از گفتار گلستان درباره سیمین دانشور مجری با رها کردن سیر بحث به طور ناگهانی در خصوص رابطه فروغ و همسر گلستان می‌پرسد (که نشان می‌دهد در آن لحظه ذهن او هم جنبه‌های موضوع را به درستی هضم نکرده‌است) و گلستان در پاسخ همسرش را زنی روشنفکر (؟!) معرفی می‌کند که رابطه آنها را درک می‌کرده و حتی به اتفاق مسافرتی را هم با هم رفته‌اند! این استدلال آقای گلستان جای بسی تأسف داشت چون به عقیده نگارنده خود او (با تعریفی که از روشنفکر بودن در طول برنامه کرد) دیگر چندان در قاب روشنفکری جای نمی‌گیرد و اگر می‌گفت همسرم «فداکار» بود شاید بیشتر قابل درک بود تا توجیه سانتی‌مانتالیستی رابطه‌اش با فروغ در چارچوب روشنفکری! او در پاسخ به آخرین پرسش مجری هم که آیا مرگ فروغ یکی از دلایلی بوده که او ایران را پیش از انقلاب ترک کرده است هم پاسخ منفی داد و گفت استبداد سیاسی آن دوره عامل اصلی بوده‌است.


پی‌نوشت: چندسال قبلی فیلمی دیده بودم به نام «یک بوس کوچولو» یکی از ساخته‌های بهمن فرمان‌آرا که در آن فیلمساز مقایسه‌ای نمادین بین روشنفکری با کاراکتر گلستان با یک روشنفکر آرمانگرا (برخی منتقدین معتقدند مقایسه مذکور با اسماعیل فصیح یا ابولحسن نجفی صورت گرفته است) انجام داده بود و تیپ روشنفکری به سبک گلستان را به زیر سئوال برده بود. پس از مشاهده گفتگویی که نیم قرن با تأخیر انجام شده به نظرم مقایسه کارگردان جدا از زیاده‌گویی‌های فیلم درست بوده و مشاهده این گفتگوی یک ساعته بالاخره پرده از سیمای نادوست‌داشتنی ابراهیم گلستان انداخته و اندوه بیشتر نگارنده برای فروغ فرخزاد و هزاران زن هنرمند و اندیشمند این جامعه (که در طی این دوره‌های متمادی در محدودیت شناختی و اجتماعی زیستند و رفتند) را رقم زده‌است.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد