دیوار آزاد

اجتماعی ـ فرهنگی ـ طنز

دیوار آزاد

اجتماعی ـ فرهنگی ـ طنز

این نوشته زنانه نیست

نامه ای به برادرم (این نوشته زنانه نیست)

از چه برایت بنویسم ای برادر؟ بیش از بیست سال است که حرفی نزده ایم با هم. آری بیست سال؛ نزدیک به سن تو. و چه تقصیری با من بوده است. چه تقصیری ...
از چه با تو سخن بگویم ای برادر؟ از چه بگویم که تو ندیده باشی و من لمس کرده باشم؟ از تباهی خیابان؟ یا از نفاق سیاست مداران؟ از سقوط مذهب و جامعه مان بنویسم یا از معشوق واره هامان؟
آیا هیچ نیکی در این جهان نمانده باقی که من از آن با برادرم سخن بگویم؟ اولین مکالمه نباید تلخ باشد. انسان زده می شود. غصه می خورد وقتی صدای گوینده اندوهگین است.
از من تا تو فاصله چند قدم است. و چنین بیگانه ماندیم از هم در عصر و همکلام نیستیم با هم. از آن بدتر همفکر هم نیستیم. همدلیم آیا هنوز یا نه؟
دیده ام ات پای اینترنت و درس
دیده ام ات در کوران بی همدمی
در حسرت کمی شادی
و هیچ نتوانستم کرد برایت. هیچکس دست یاری به سوی ما دراز نکرد. و هیچ کس راهی نشان ما نداد. شنیده بودم که بزرگی گفته بود زندگی مانند بازی شطرج است. تا ندانی همه می خواهند یادت بدهند و هنگامی که آزموده شدی همه در تلاش اند شکستت دهند. اما این قاعده نه چندان ساده هم برای ما رعایت نشد در سالهای گذشته. ما محکوم به شکست بودیم در تجارب اول. در ترم درسی، در سیاست، در عشق، در کار، در . . . و حال که کمی حرکت دادن مهره ها را یاد گرفته ایم هنوز هم در تکاپوی حفظ حیات هستیم. تا نفسی باشد و نظاره گر باشیم بر سرنوشت.
در گذشته می گفتم با خود زندگی باید کرد. مهلتی به فرار اندیشیدم. مهلتی به کار و تلاش دست زدم. درس خواندم و کار کردم. کار کردم و کار کردم. اما دورم از حاصلخیزی انگار. شده ام مثل سکوهای نفتی وطن هفت هزارساله مان. پوسیده و پر هیاهو. آیا تو نیز با من مشابهت داری؟ دریغ اگر پاسخت آری ست. که ما حتی بهر یکدیگر نیز ای عزیزتر از جان، هرگز آموزگار نبوده ایم.
آیا نباید از امروز حرف های خودمانی گفتن به هم را تمرین کنیم؟ باشد، باشد، سخت است اما نوبت اول با من. به هر صورت من برادر بزرگترم. از تو چه پنهان، زنی بود در این حوالی که من سخت می خواستمش. اما او عروس مرد دیگری شد. پاک رفتم از یادش. من بیگانه شدم با مفهوم زن در این سال ها. چه آنها که فقط استفاده گر بودند، چه آنها که فقط نظاره گر ماندند، و چه آنها که به رابطه آمدند و زود گریختند. حرف خودمانی است دیگر، یه کم غلو دارد، اما با اغماض پیامش را دریاب ای برادر. نیست وفا در رسم و عادت شان. و نمی توان سخت گیر بود وقتی همه اینچنین اند. اگر در رابطه با کسی هستی، بی محابا نباش. حتی اگر حس کنند سنگدلی بهتر است. چون آن وقت دلبری نتوانند کرد. بگذریم . . .
از دوست چه خبر؟ اینهمه سال خاطرم نیست از دوست سخن گفته باشی. آه، چه می گویم. ما از چه سخن گفتیم با هم که راجع به دوست پرده سرایی کرده باشیم. حساب دوستان را از حساب زنان جدا کن ای برادر. حتی اگر زنی در زمره دوست درآمد حسابش جداست. تکیه بر دوست آخرین ایستگاه جوانی است. اگر دوستی نداشته باشی که غمخوارت باشد یا محرم اسرارت افسرده خواهی بود. بر ساختن دوستی اهتمام بورز و مواظب سوءاستفاده کنندگان باش. ای کاش یک نفر مثلاً پنج سال پیش همین جمله را دوستانه به من فهمانیده بود. هنوز دوستی های بد عاقبت زندگی جلوی چشمم هست. و چقدر ساده بودم. دوست داشتنی نباش ای برادر، دوست باش. در دوست داشتنی بودن جای معرفت خالی است. نمی دانم منظورم را می فهمی یا نه. دوست بودن با برادر بودن یگانه است.
آه، چقدر زیاد نوشته ام. نمی دانم خواهی خواند یا نه. یا اگر خواندیش، ارتباط برقرار می کنی با فضای نوشته. ترسم بود که پیر شویم و همچنان با صامت بمانیم. دلم پر بود از زمانه. و نبود همدمی جز برادر. اگر تلخ بود ببخش.