دیوار آزاد

اجتماعی ـ فرهنگی ـ طنز

دیوار آزاد

اجتماعی ـ فرهنگی ـ طنز

باغ بی‌برگی (Garden without Leaves)

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر با آن پوستین سرد نمناکش
باغ بی‌برگی روز و شب تنهاست
با سکوت پاک غمناکش

ساز او باران؛ سرودش باد
جامه‌اش شولای عریانی است
ور جز اینش جامه‌ای باید
بافته بس شعله زر تار پودش باد

گو بروید یا نروید هر چه در هر جا که خواهد
یا نمی‌خواهد
باغبان و رهگذاری نیست
باغ نومیدان
چشم در راه بهاری نیست
گر ز چشمش پرتو گرمی نمی‌تابد
ور به رویش برگ لبخندی نمی‌روید
باغ بی‌برگی که می‌گوید که زیبا نیست؟

داستان از میوه‌های سر به گردون‌سای اینک
خفته در تابوت پست خاک می‌گوید باغ بی‌برگی
خنده‌اش خونی است اشک‌آمیز
جاودان بر اسب یال‌افشان زردش می‌چمد در آن
پادشاه فصل‌ها؛ پاییز ...

شعر از: مهدی اخوان ثالث



پی‌نوشت: پاییز همیشه خاطره‌ساز ترین فصل زندگی من بوده است. وقتی همه اتفاق‌های مهم زندگی یا دست کم بیشتر آنها در یک فصل از سال اتفاق افتاده باشند؛ خود به خود مرور خاطرات و حوادث یاد شده حس خاصی در آدم نسبت به آن فصل ایجاد می‌کند. حالا اگر رستگاری پاییزی از مدل قیصر رخ نداد؛ ایراد ندارد؛ باغ بی‌برگی با توصیف اخوان هم قبول است!