دیوار آزاد

اجتماعی ـ فرهنگی ـ طنز

دیوار آزاد

اجتماعی ـ فرهنگی ـ طنز

مسیر اشتباه (Wrong Path)


اگر بشود راجع به «من مادر هستم» فقط یک جمله بشود گفت این است که فیلم مهجوری است. مانند همه آثار قبلی، کارگردان (فریدون جیرانی) دوست دارد مسائل پیچیده و مرزی اجتماع پرتناقض ایران را به سبک فیلمسازان رئالیست دهه‌های شصت و هفتاد میلادی برجسته‌سازی کند و با توجه محدودیت‌هایی که در به تصویر کشیدن رخدادهای غیر عرفی و نکوهش شده وجود دارد؛ نتیجه کار موفق از آب در نیامده است. به نظر می‌رسد مشکل اصلی کارگردان در روایتی است که مطرح کرده؛ و در پیشبرد سیر حوادث داستان توجه دقیقی به مقوله ‌شناسایی ذائقه مخاطب نداشته و تلاش کرده در فضای طبقه متوسط جامعه دغدغه‌ها و تضادهای فکری و اجتماعی قشر دیگری را برجسته‌سازی کند. قشری که از قضا چندان روی خوشی هم به پرداخته شدن به تناقض‌های عرفی‌اش نشان نمی‌دهد و برخورد قهرآمیزی با موضوع دارد. در جامعه شهری ایران که شدیداً در یک فضای دو قطبی بالای شهر و پایین شهر به سر می‌برد بازی کردن در زمین یک طرف و انتقاد کردن از افکار و اعتقادات طرف دیگر جدال دو سر باختی است که به جنبه هنری فیلم آسیب می‌زند و با وجود آنکه جیرانی تلاش کرده در کارش شعار زده نباشد اما به صورت زیرپوستی در سکانس‌های مختلف این شعارزدگی به وضوح مشاهده می‌گردد.

یک ایراد مهم دیگر فیلم بحث شخصیت‌پردازی است. خط سیر اصلی فیلم به سبک فیلم‌های اکشن و پلیسی (که جزو ژانرهای مورد علاقه جیرانی هم هست) خیلی سریع پیش می‌رود و مواجهات بیننده فیلم با کاراکترهای داستان خیلی عمیق نمی‌شود. هنگامی که قرار است تصویری از مشکلات روانی شخصیت‌های یک داستان مثلاً سرخوردگی و کمبود محبت در مردی میانسال که به جای وکالت رستوران‌داری می‌کند و یا حالات روحی و روانی زنی که مورد تجاوز قرار گرفته است ارائه گردد، باید به بیننده مجال بیشتری برای لمس حس‌ها و فکرهای آنها داده شود. نمونه موفق در این خصوص خون بازی (به کارگردانی رخشان بنی‌اعتماد) است که بسیار موشکافانه جزئیات روحی و روانی رابطه یک دختر معتاد با مادرش را به تصویر می‌کشد. در حالی که در اینجا ما بر خلاف عنوان اثر حتی اثری از چنین واکاوی روانشناسانه در رابطه با مادر و دختر هم نمی‌بینیم چه برسد به سایر روابط فیلم. بیننده «من مادر هستم» نمی‌تواند به عمق درونی کاراکترهای فیلم رفته و با آنها هم‌ذات پنداری کند، لذا نتیجه‌اش یا باورناپذیری کلیت داستان است و یا خستگی و زدگی ناشی از سکانس‌های آزاردهنده‌ای مثل مواجهه آوا دلنواز (با بازی باران کوثری) با خانواده‌اش در اتاقی لحظاتی قبل از اعدام.

فیلم با حاشیه‌های زیادی به روی پرده رفته و همزمان با نگارش این مطلب شورای نظارت و ارزشیابی تلاش‌هایی برای تغییراتی از جمله در پایان‌بندی فیلم در دستور کار داشته و همچنین نمایش آن برای سینماهای خارج از تهران و همچنین افراد زیر 16 سال ممنوع اعلام شده‌است. با این حال به عقیده نگارنده بیشتر این هیاهوها و جنجال‌های خبری و خیابانی نه به خاطر ارزش‌های هنری و یا ضد ارزشی بودن فیلم و یا حتی به خاطر پرداختن به موارد خلاف شرع در جلوی دوربین، بلکه تداوم همان نزاع دو قطبی جامعه ایران در حوزه فرهنگ و اجتماع است که قبلاً هم در زمان اکران «جدایی نادر از سیمین» و یا «گشت ارشاد» با موضع‌گیری‌ها و آکسیون‌های مشابهی رخ داده بود.

پی‌نوشت: همانند سایر نقدهای نگارش شده در این وبلاگ لازم است تأکید شود که نقطه‌نظرات نگارنده عموماً مربوط به خط سیر داستانی فیلم بوده و در خصوص جنبه‌های فنی و هنری اثر صاحب‌نظران باید نظر دهند و این نوشتار در این خصوص موارد مشخصی را ارائه نداده است.

رستگاری پاییزی (Autumn Redemption)

سراپا اگر زرد و پژمرده‌ایم
ولی دل به پاییز نسپرده‌ایم

چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده‌ایم

اگر داغ دل بود ما دیده‌ایم
اگر خون دل بود ما خورده‌ایم

اگر دل دلیل است آورده‌ایم
اگر داغ شرط است ما برده‌ایم

اگر دشنه دشمنان گردنیم
اگر خنجر دوستان گرده‌ایم

گواهی بخواهید اینک گواه
همین زخم‌هایی که نشمرده‌ایم

دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده‌ایم

شعر از: قیصر امین‌پور



پی‌نوشت:شعر «سربلند» قیصر را خیلی دوست دارم. هیچوقت کهنه نمی‌شود و خیلی دقیق حس نوستالژیک دهه شصتی من را اغوا می‌کند. حال و هوای آخر پاییزم خیلی وقت‌ها شبیه حس شاعر مانند یک گیجی بین سرافکندگی ناشی از اشتباهات و اعتماد به نفس ناشی از تأیید حس‌ها و فکرهایم است. طبق معمول هر زمستان سرد موقع شمردن جوجه‌ها سر رسیده و سبد ما هم که مثل همیشه خالی مانده؛ حالا به دلیلش کاری نداشته باشید؛ فرض کنید بی‌عرضه‌گی ما بوده (چشمک)؛ به جاش از شعر لذت ببریم و سودای بهار داشته باشیم در صد روز پیش رو ...

زنجیره بی‌ارزش (None-Value Chain)


پیشتر در نوشته قطعیت باینری توضیح دادم که با پیگیری شاخه‌های دوگانه (ضرورت انجام دادن و یا اجتناب از انجام دادن)، مسیرهای بعدی زندگی فرد تا لحظه مرگ قابل پیش‌بینی به نظر می‌رسند. اخیراً یکی از دوستان با زاویه دیدی متفاوت و البته انتقادی در مطلبی مشابه به موضوع پرداخته و برای رهایی از گرفتار شدن در تسلسل زندگی به خودش و اطرافیانش هشدار داده بود و غیره و غیره. لذا به نظرم آمد بابی در رابطه با این بحث در بین دوستان و همسالان ما مجدداً باز شده و لازم است مطلب جدیدی برای تشریح بیشتر مسأله نگارش گردد.


ما بدون آنکه خودمان در تعیین نقشی که قرار است در زندگی ایفا نماییم به این دنیا وارد شده‌ایم. به دنیایی که قوانین و قواعد خودش را بر اساس یک نظام علت و معلولی قابل اثبات و انکار از مدت‌ها قبل در پیش گرفته و مناسبات اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی خود را به جوامع ارائه کرده و اصلاحات اعمال شده از سوی همگرایی‌های عرفی و قانونی ایشان را نیز با اقبال به مسیرها و شاخه‌های بی‌شمارش اضافه کرده‌است. در این شرایط اصرار داشتن به مقاومت در برابر جریان سیال قوانین زندگی شبیه شنا کردن در خلاف مسیر رودخانه می‌ماند و قطعاً مورد تأیید فرهنگ نشأت گرفته از چنین فضای اجتماعی و اقتصادی نیست. برای مثال یک فرمول مشخصی برای زندگی همه ما بعد از بلوغ و اتمام دوران تحصیل وجود دارد که اتفاقا خیلی هم جهان‌شمول و فرا فرهنگی است (به شکل زیر توجه نمایید):



حالا ممکن است بعضی از حالت‌ها در زندگی همه ساری و جاری نباشند فرضاً خدمت سربازی برای خانم‌ها مطرح نباشد و یا راه کسب درآمد دائمی برای همه افراد از مسیر دانشگاه عبور ننماید و غیره و غیره. اما قطعاً همه ما از دیدگاه فرهنگ رسمی تا پایان عمرمان در هر لحظه از زندگی در یکی از این وضعیت‌ها قرار داریم و ضمن مرتفع شدن شرایط وضعیت‌هی قبلی از ما انتظار می‌رود برای مرحله بعدی برنامه مشخصی داشته باشیم. به نظر می‌رسد همین وجود انتظار برای داشتن برنامه مشخصی از جانب دوست کم پیدای ما سرچشمه بروز یک جبرگرایی در ذهن انسان می‌شود و باید نسبت به بروز آن هشدار داد. زیرا با وجود آنکه این سیکل چهار الی شش مرحله‌ای مطرح شده یک مدل و شیوه زندگی نرمال و مورد قبول از سوی جامعه را نمایندگی می‌کند اما در واقع یک برداشت انتزاعی مبتنی بر واقعیت‌های اصلی زندگی هر فرد است بدون توجه به سایر مسائلی که به صورت انتزاعی و مجرد به نظر می‌رسد تأثیری در روندهای اصلی ندارند اما مجموعه آنها ممکن است تغییر آفرین باشند. برای مثال آیتم اشتغال و کسب درآمد دائم غیر از معادلات اقتصادی و مسائل حرفه‌ای و تخصصی به مقولات دیگری نظیر رضایت شغلی، رشد اجتماعی و اقتصادی در طول و عرض حوزه کاری و غیره و غیره وابسته هستند. لذا با وجود داشتن یک تصویر کلی از هر آنچه در زندگی انسان قرار است رخ دهد نمی‌توان یک برنامه‌ریزی استراتژیک بلندمدت را گام به گام تعریف کرده و به پیش برد. اینجاست که سرخوردگی ناشی از قرار گرفتن در فوران نابرابری‌های اجتماعی انسان را شدیداً آزرده‌خاطر ساخته و وادار می‌نماید برای بیشتر عقب نماندن، بسیاری از مسائل عرفی که در گذشته از آنها اجتناب می‌کرده را تن در داده و برای جبران خستگی‌های ناشی از تضاد ناعادلانه این واقع‌گرایی معقولانه در برابر آرمانگرایی احساسی دوران نوجوانی و جوانی، به استراحت و سرگرمی‌های مقطعی دلخوش باشد. فعالیت‌های خیریه دانشجویی، انجمن‌های علمی و NGOهای فرهنگی و اجتماعی، سفرهای دو نفره و یا گروهی ابتدای زندگی مشترک و یا در گروه‌های دوستانه، کلاس‌های و دوره‌های مختلف آموزشی، پرورشی و تفریحی و غیره و غیره همه راه‌حل‌هایی به نظر می‌رسند که به مثابه یک داروی مسکن قرار است از یاد انسان ببرند که زندگی او هیچ دستاورد دیگری جز طی کردن آن سیکل تعریف شده ضامن بقای اجتماعی قوانین و نظام عرفی حاکم بر جامعه نداشته‌است.

همانند آن اشاره قمار زندگی و یا نوشته قبلی نگارنده در باب قطعیت باینری، در این نوشتار فقط مطرح شد چه پدیده‌ای مطلوب نیست و نداشتن یک آلترناتیو یا آنتی‌تز در نکوهش یک تز مسلط شده و عرفی لزوماً نه موفقیت است و نه هنر است و نه ارزش اجتماعی ایجاد می‌کند. به قول دوست کم پیدا «آدم معمولی خاص» بودن شاید داشتن یک تصور غیرفرمالیستی از ماهیت اجتماعی انسان را دقیقاً نمایندگی نکند و به آرمانگرایانه اندیشیدن متهم باشد اما به هر حال نقطه شروعی محسوب می‌شود برای هر انسان آزادی که بخواهد چرخه حیات محتوم‌اش بیشتر از 4 یا 6 سیکل و یا اصلاً سیکل‌های متفاوتی نسبت به زنجیره بی‌ارزش از پیش تعریف شده داشته باشد و خاصه برای او سفارشی‌سازی شده باشد.