دیوار آزاد

اجتماعی ـ فرهنگی ـ طنز

دیوار آزاد

اجتماعی ـ فرهنگی ـ طنز

نابرابری اجتماعی (Social Inequality)


پیش‌درآمد:  نزدیک به یک دهه پیش به دلیل علاقه‌مندی شخصی به حوزه جامعه‌شناسی تصمیم گرفتم در این رشته ادامه تحصیل بدهم. با ذوق و شوق منابع کنکور را جمع‌آوری کردم و معلومات قبلی خودم در خصوص مطالعات این حوزه نیز بدک نبود. اما در آن سالها رقابت در کنکور کارشناسی ارشد بسیار تنگاتنگ و فشرده بود و طبیعتاً دانش‌آموختگان حوزه علوم انسانی برای قبولی در رشته‌های تخصصی مرتبط با حوزه خودشان شانس بیشتری نسبت به جماعت فنی و مهندسی داشتند. لذا آرزوی تحصیل در دانشگاه تهران و اینها پس از اعلام نتایج کنکور در سال بعد برای همیشه به یغما رفت و غیره و غیره! اما مطالعه نظریات جامعه‌شناسی کلاسیک و مدرن دریچه ذهنی خوبی برای مطالعات بعدی نگارنده گشوده و دغدغه‌هایی ایجاد کرده که تحقیق و پژوهش در خصوص آنها را تداوم بخشیده‌است. در مطلب پیش رو تلاش شده است به موضوع جامعه‌شناسی نابرابری اجتماعی بدون شیرجه زدن در اصطلاحات و نظریات پیچیده این حوزه پرداخته شود که امید است مورد توجه خوانندگان قرار گیرد. همانند گفتار قبلی به خوانندگانی که به مباحث اجتماعی علاقه‌ای ندارند مطالعه یک شعر و یا داستان، یا گوش فرا دادن به یک موسیقی توصیه می‌شود و غیره و غیره!



«۱» نوشت: نابرابری اجتماعی یکی از مفاهیم بنیادین در اغلب مباحثات و پژوهش‌های حوزه جامعه‌شناسی است و تقریباً همه صاحبنظران حوزه فلسفه و علوم اجتماعی در نظریات و آثارشان با ارائه ترمینولوژی خود از موضوع به این مفهوم اشاره داشته و بعضاً شالوده نظریات خود را بر اساس این مفهوم جامعه‌شناختی بنا کرده‌اند. ارائه تعریف در خصوص نابرابری اجتماعی چندان دشوار نیست چون درک مفاهیم مرتبط با آن برای اغلب مردم چندان دشوار نیست. ادوارد گراب (از پژوهشگران متنفذ در این حوزه جامعه‌شناسی) نابرابری اجتماعی را ناشی از تفاوت‌های میان افراد و جایگاه‌هایی که به صورت اجتماعی تعریف شده، و افراد آنها را اشغال کرده‌اند، تعریف می‌نماید. اغلب متفکران و جامعه‌شناسان کارکردگرا نظریات مشابهی در این خصوص دارند و بعضاً آرا و تفکرات ایشان در این خصوص ذات‌گرایانه یا پوزیتیویستی است. منتسکیو (حقوقدان و متفکر سیاسی فرانسوی) نابرابری را ناشی از ذات جامعه دانسته و معتقد است شکل‌گیری جوامع به صورت نابرابر است و تا آنجا که امکان دارد باید نابرابری موجود در جوامع را کاهش داد. او مؤلفه‌های حاکم بر جوامع را شامل شرایط اقلیمی، مذهب، قوانین، اصول حکومت، آداب و رسوم و سنت‌ها دانسته و معتقد است جامعه دارای یک سپر عمومی است که زاییده عوامل مذکور است. در هر جامعه‌ای هرکدام از عوامل بیشتر قدرت پیدا کند، علل دیگر تابع آن می‌شوند. به عقیده منتسکیو در هر دوره‌ای علت معینی بر رفتار مردم جوامع تسلط یافته و نابرابری اجتماعی را تشدید می‌نماید. امیل دورکیم (جامعه‌شناس فرانسوی) در پژوهش‌های خود در این حوزه دلیل پیدایش نابرابری اجتماعی را در تفاوت‌های بهره هوشی و کارایی و شایستگی‌های افراد جامعه تلقی کرده و معتقد است این مؤلفه‌ها تعیین‌کننده جایگاه‌های اجتماعی هستند. 



«۲» نوشت: در نقطه مقابل متفکران و جامعه‌شناسان برخوردگرا یا تضادگرا نابرابری اجتماعی را به عنوان یک پدیده طبیعی تلقی نکرده و دستکاری مناسبات اجتماعی توسط طبقه حاکم بر جامعه، با هدف حفظ منافع صاحبان قدرت، را مولد اصلی نابرابری اجتماعی می‌دانند. کارل مارکس (فیلسوف و جامعه‌شناس آلمانی) دوره‌های تاریخی را بر اساس چگونگی سازماندهی اقتصادی یا شیوه تولیدی حاکم بر جوامع در طول تاریخ طبقه‌بندی می‌نماید و با ارائه تعاریف مختلف (مانند ارزش، ارزش افزوده یا ارزش اضافه، سرمایه، تقسیم کار، جریان کالا و پول، ثروت اضافه، کار بیگانه شده و نظایر آن) مسأله توزیع نابرابر ثروت و قدرت را در هسته نظریه سیاسی‌اش قرار می‌دهد.  ماکس وبر (جامعه‌شناس آلمانی) نیز همانند مارکس نابرابری‌های اجتماعی را نتیجه تضاد و برخورد منافع و امتیازات اقشار جامعه (البته نه به معنای وجود تضاد صرفاً میان مالکان ابزارهای تولید و کارگران در تفکر مارکسیستی) می‌داند و معتقد است گروه‌های متفاوت و افرادی با منافع گوناگون می‌توانند پایه ایجاد تضادها و برخوردهای اجتماعی باشند. وی معتقد است قدرت در عصر جدید به طور عمده ناشی از توانایی ایجاد و در صورت لزوم اعمال حقوق ویژه‌ای است که دیگران از آن برخوردار نیستند و در نتیجه نابرابری اجتماعی نتیجه اعمال قدرت در شئونات مختلف شهروندان است. رالف دارندورف (فیلسوف و جامعه‌شناس معاصر آلمانی) پا را از این هم فراتر می‌گذارد و در نظریه خود ضمن صحه گذاشتن بر اصل وجود تضاد در منازعات قدرت و منزلت اجتماعی افراد با نقد دیدگاه مارکس در طبقه‌بندی اجتماعی، دو جبهه کلی از اقشار اجتماع (متشکل از طبقات اجتماعی گوناگون) شامل فرمانفرمایان و فرمانبرداران را تعریف کرده و نابرابری اجتماعی و نمودهای ملموس آن در جوامع گوناگون را نتیجه استیلا و غلبه فرمانفرمایان بر فرمانبرداران می‌داند. وی بین نابرابری‌هایی که ناشی از توانایی طبیعی افراد است و نابرابری‌هایی که منشأ اجتماعی دارند تفاوت قائل شده و بحث خود را بر نابرابری‌های اجتماعی متمرکز می‌کند و بر این عقیده است که نابرابری نه در طبعت انسانی ریشه دارد و نه در عوامل تاریخی نظیر پیدایش مالکیت خصوصی. از دیدگاه دارندورف نابرابری در برخی خصوصیات جوامع انسانی ریشه دارد. جوامع اساس خود را بر انتظارات هنجارها و ارزش‌هایی استوار می‌سازند و هر چه افراد منطبق و سازگارتر با این ارزش‌ها و هنجارها باشند در سلسله مراتب اجتماعی جایگاه بهتری کسب می‌نمایند. بدین ترتیب او معتقد است تا زمانی که رفتار مردم بر اساس هنجارها سنجش شود ناگزیر نوعی نظام سلسله مراتب از پایگاه‌های اجتماعی پدید خواهد آمد و اگر هنجارها و ارزش‌ها نباشند قشربندی و نابرابری اجتماعی هم وجود نخواهند داشت.


«۳» نوشت: به نظر می‌رسد فارغ از اینکه از کدام دیدگاه جامعه‌شناختی به مسأله نابرابری اجتماعی پرداخته شود و اینکه این پدیده طبیعی تلقی شود و یا نه کمتر متفکر و یا صاحبنظری را بتوان پیدا کرد که منکر وجود این پدیده در عرصه اجتماعی باشد. اصل وجودی این نابرابری معمولاً نیروهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی را به این سمت سوق می‌دهد که در گفتارها و برنامه‌های کاری اداره کسب و کارها و جامعه، حتی به شکل صوری، در جهت رفع این نابرابری‌ها تلاش داشته باشند. روی کار آمدن اغلب دولت‌های رفاه (ارائه خدمات عمومی در ازای افزایش مالیات‌های عمومی) در اروپای غربی، یا مجموعه دستورالعمل‌های دولتی و خصوصی که به عنوان قانون کار در اغلب کشورها به تنظیم روابط مدیریت جامعه یا شهروندان، کارفرمایان و کارگران می‌پردازند نتیجه تلاش جوامع برای ایجاد نوعی عدالت و رفع نابرابری‌های اجتماعی هستند. اما نکته‌ای که در اینجا مطرح می‌باشد این است که گاهی اوقات درک نخبگان جامعه از مسأله نابرابری اجتماعی تقلیل‌گرایانه است. به عنوان مثال تصور غالبی در مدیریت جامعه و اکثر مردم وجود دارد که اگر مسائل و مشکلات اقتصادی شهروندان در کانون توجه قرار بگیرد حق مطلب ادا شده است. به عقیده نگارنده معادل فرض کردن نابرابری اجتماعی با نابرابری اقتصادی نگرشی سهل‌انگارانه و گاهی اوقات مغرضانه است که می‌تواند در بزنگاه‌های اجتماعی مانند ایام انتخابات مورد سوءاستفاده گروه‌های سیاسی قرار گرفته و زمینه تداوم  و گسترش نابرابری اجتماعی را فراهم سازد. نابرابری اجتماعی جدا از مقولات اقتصادی و سیاسی ارتباطی مستقیم و تنگاتنگ با ملاحظاتی نظیر پرستیژ یا منزلت اجتماعی، آزادی عمل افراد در ترجیح دادن فعالیت‌ها و شیوه‌هایی از زندگی نسبت به شیوه‌های دیگر، مقبولیت و محبوبیت اجتماعی و محترم شمردن ویژگی‌های فردی دارد.



پی‌نوشت: کتاب «نابرابری اجتماعی: دیدگاه‌های نظریه پردازان کلاسیک و معاصر» نوشته ادوارد گراب و ترجمه محمد سیاهپوش و احمدرضا غرویزاد که در سال 1373 توسط نشر معاصر به چاپ رسیده مرجع خوبی جهت مطالعه در خصوص مباحث جامعه‌شناختی نابرابری اجتماعی است که مطالعه آن به علاقه‌مندان توصیه می‌شود. همچنین در تدوین این گفتار ارجاعاتی به فصل پنجم کتاب «نظریه‌های تضادگرا در قشربندی‌های اجتماعی» نوشته هارولد کربو و ترجمه سیدرضامیرظاهر  منتشر شده در مجله آموزش علوم اجتماعی، دوره هشتم، شماره اول، صفحات 24 تا 33، صورت گرفته است.