دیوار آزاد

اجتماعی ـ فرهنگی ـ طنز

دیوار آزاد

اجتماعی ـ فرهنگی ـ طنز

آپارتاید چندگانه (Poly-Apartheid)


یک پرسشی هست که چند وقتی ذهنم را درگیر کرده؛ اینکه آیا نقش‌های اجتماعی و حرفه‌ای پدیده‌های ثابتی هستند و هر انسانی با هر ویژگی و شخصیت و درکی از زندگی دقیقاً امکان فرورفتن در چارچوب‌های نقش تخصیص یافته به خودش را دارد و یا نه؟ به عبارت ساده‌تر چگونه می‌توان فهمید اگر تلاشی در یک حوزه کاری یا اجتماعی به فرجام مطلوب منتهی نمی‌شود، دلیل آن کوتاهی فاعلین نقش‌های تعریف شده در آن حوزه است یا خود نقش‌ها؟ همچنین به طور مشابه؛ اگر تحولی در یک حوزه شکل می‌گیرد آیا دلیل آن پایبندی افراد به تمام چارچوب‌های تعریف شده برای نقش‌های مؤثر است و یا ثمره ساختارشکنی فاعلین نقش‌ها و تخطی آنها از روتین‌ها و قوانین مرتبط با آن حوزه است؟


برای درک بهتر موضوع به نظرم باید از یک نقطه صفر مرزی و با یک مثال با مسأله درگیر شد. به صورت ذاتی و عرفی نقش مادر و همسر در خانواده به عنوان به دنیا آورنده فرزندان و مسئول رسیدگی به روزمره آنها در جامعه ما برای زنان تعریف شده و قوانین کار و روتین‌های محیط کار هم همیشه تسهیلاتی را در این خصوص برای ایشان در نظر می‌گیرد. مرخصی زایمان، ساعت کار کمتر، مشاغل ساده‌تر و غیره و غیره. جامعه ما در یک گذار از سنت به مدرنتیه قرار دارد و در همین مسأله نقش‌های زنان در جامعه، تغییر نقش‌های سنتی به صورت‌های مدرن آن با مشکلات خودش مواجه است و در خصوص آن بحث دیگری لازم است و از حوصله مطلب پیش رو خارج می‌باشد. اما آنچه ذهن نگارنده را درگیر کرده تجربه‌ای است که در یکی از مسائل مربوط به محیط کار با آن مواجه شده‌است. اخیراً در یک پروژه ملی در محیط شرکت درگیر بودیم؛ شش هفته نفس‌گیر بدون پنجشنبه و جمعه تعطیل که هر سوپرانسانی را هم از پا در می‌آورد. پروژه با موفقیت نسبی به سرانجام خودش رسید، اما میزان درگیری خانم‌های تیم‌های کاری با وظایف و نقش‌های کاری قابل تعریف بسیار محدود بود؛ به گونه‌ای که قطعاً اگر هیچکدام مشارکتی در کار نمی‌داشتند تأثیری در نتیجه کار ایجاد نمی‌شد. این بی‌تأثیری را نمی‌توانم با دلایل جنسیتی توجیه کنم و فرضاً بگویم در شرایط بحرانی توانایی زن‌ها محدودتر است و استفاده از آنها در نقش‌های کاری بیهوده است. شاید مدیریت بحران یک پروژه نرم‌افزاری با بقیه مدیریت بحران یک تیم پزشکی فرق داشته باشد و آنجا تجارب دیگری در کار باشند که این تلاش برای ایجاد برابری در نقش‌آفرینی به چشم بیاید. یا فرضاً در همین حوزه نرم‌افزار در شرکت دیگری به دلیل مدیریت بهتر کار تیمی و گروهی وضع به گونه دیگری باشد؛ لذا الان نتیجه خاصی در ذهنم نسبت به موضوع ندارم؛ اما پرسش دومی مطرح است و آن اینکه این داخل بازی نبودن ناشی از یک تحکم اجتماعی و نتیجه تبعیض جنسیتی است و یا نوعی راحت‌طلبی، و تفرعن؟ این پرسش دوم ارتباط خوبی با پرسش اول دارد؛ به عبارت ساده‌تر آیا تبعیت از تعاریف و نقش‌های تعریف شده در محیط زندگی و کار ناشی از پذیرش و تسلیم در برابر ظلم است و یا از زیر بار مسئولیت شانه خالی کردن؟

 علت تأکید بر طرح این دو پرسش به این دلیل است که بسته به پاسخ مفروض شاخه‌ها از هم جدا می‌شوند؛ یعنی اگر تبعیض جنسیتی و طبقاتی باعث می‌شود سهم زنان از پیشبرد کارها ناچیز باشد چون آنها بازی داده نمی‌شوند و در نتیجه تجربه‌ای هم در طول زمان برای مقابله با مسائل بحرانی کار نمی‌اندوزند که نقش‌آفرینی ایشان را مفید نماید؛ برای حل مشکل باید روی حوزه‌های قانونی و اجتماعی و مؤلفه‌های فرهنگ محیط کار تمرکز کرد؛ اما اگر نوعی تنبلی، عافیت‌طلبی و یا ضعف شخصیتی در عموم خانم‌های ایرانی در برخورد با مسائل کاری وجود دارد باید راه‌حل را در تمرکز بر جنبه‌های فردی و روان‌شناختی مترتب جستجو نمود. دغدغه مذکور از اینجا در ذهن نگارنده ایجاد شده است که در رفتار و ماهیت حضور زنان همکار نوعی تناقض و یک بام و دو هوا مشاهده می‌شود. یک چندگانگی در استدلال در خصوص تبعیض جنسیتی و اجتماعی که در طول آن هرجا صحبت از تضییع حقوق و وجود تبعیض نسبت به زنان صحبت می‌شود داد همه بلند است اما در عرض آن و به هنگام ریشه‌یابی موضوع عدم تلاش اکثر خانم‌ها برای کسب موقعیت ممتازتر در محیط کار و بسنده کردن ایشان به نقش‌های ویترینی و کم‌تأثیر عمداً یا سهواً به دست فراموشی سپرده می‌شود.


مشابه این مورد در رابطه با جایگاه‌های کاری محیط کار هم وجود دارد؛ یعنی ایجاد هیاهو برای پوشانیدن ضعف‌های کاری و حفظ موقعیت در مجموعه به هر قیمتی بسیار شایع است. اینجا دیگر صحبت از تبعیض جنسیتی نیست. اینجا وجود ضعف در فرهنگ محیط کار، عافیت‌طلبی، از زیر بار مسئولیت شانه خالی کردن و یا کمبودهای شخصیتی و تربیتی است که منجر به کم‌تأثیری مفید نبودن حضور افراد می‌شود. در واقع مسأله وجود نوعی تبعیض در نظام‌های جزا و پاداش در سطح سازمانی و ضعف‌های مدیریتی به دلایل گوناگون فضای نامطلوبی را در محیط های کار ایجاد می‌نمایند که از آنها به وجود نوعی آپارتاید تعبیر می‌شود؛ در حالی که در بیشتر اوقات خود افراد و عملکردشان هستند که منشأ ایجاد ذهنیت و تصویر وجود داشتن نوعی نابرابری اجتماعی می‌باشند.


به پرسش اول برگردیم؛ با توجه به مطالب مطرح شده در بالا به نظر می‌رسد اگر تلاشی در یک حوزه کاری یا اجتماعی به فرجام مطلوب منتهی نمی‌شود، دلیل آن در بیشتر اوقات کوتاهی فاعلین نقش‌های تعریف شده در آن حوزه است. چون نقش‌های ناکارآمد و بدکارکرد به دلیل زیان‌های اقتصادی و اجتماعی که در پی دارند دائماً در معرض انتقاد و تلاش برای اصلاح هستند. همچنین همین تلاش‌ها برای اصلاح امور و تغییر قوانین هستند که با وجود آنکه از آنها به عنوان نوعی ساختارشکنی تعبیر می‌گردد اما در نهایت شرایط بهتری را ایجاد و فاعلین آنها را شایسته قدردانی می‌نمایند و نه صرفاً پنهان شدن در پشت مشتی از قراردادهای اجتماعی.

فرهنگ گمشده (Lost Culture)


به نقل از مطلب «پیکان دیگری بسازیم» منتشر شده در توسن هفته

به قلم امیر مهرانی

با اندکی تغییر نسبت به متن اصلی


پیش‌درآمد: زمانی که حسین دانشور در پاییز ۱۳۴۹خبرنگاران را برای دیدن اولین خودروی ملی در مجموعه ایران خودرو دعوت کرد کسی تصور نمی‌کرد که این خودرو در جامعه ما، فرهنگی را شکل دهد که سال‌های بعد، با توقف تولید، آن فرهنگ هم در جامعه کمرنگ شود. پیکان سالها نقش سمبلیکی را در جامعه بازی کرده و نماینده متواضع مدرنیته در اقشار مختلف جامعه بوده. این وسیله نقلیه انعطاف‌پذیر همواره گویای هویت راننده‌اش بوده و نوع نگاه راننده‌اش را بلندتر از خود راننده به دیگران فریاد زده. بخش‌های مختلف این ماشین از لاستیک و چراغ گرفته تا جلو داشبورد و شیشه عقب می‌توانست محل ابراز احساسات صاحبش باشد. کار ت‌های تلفن ژاپن، چراغ‌های رنگی داخل و خارج ماشین، پیچ‌گوشتی قرار داده شده پشت بادگیر شیشه جلو که ابزار ضدسرقت بود، پنکه کوچکی که در گرمای تابستان، کولر ماشین بود، بخاری که قدرتش همواره در زمستان‌های سرد آن زمان دلگرمی راکبانش می‌شد و آن رواندازهای پشمی‌گونه جلوی داشبورد که هدفش زیباتر کردن ماشین بود، همه پیوندی بین هویت ماشین و صاحبش را شکل می‌دادند. بخش عمده‌ای از نسل فعلی، خاطرات تلخ و شیرینی را با پیکان رقم زده است. اما فرهنگ پیکانی که گم شده است چیست؟


فرهنگ هل دادن
از [جمله] ویژگی‌های پیکان خاموش شدن‌اش بود. معمولاً در خیابان زیاد با این صحنه روبرو می‌شدیم که پیکانی خاموش شده و راننده‌اش از عابران درخواست هل دادن می‌کند. عابران هم بی‌دریغ، زور بازوی خود را در طبق اخالص می‌گذاشتند و کف دستان را روی صندوق عقب پیکان چنان فشار می‌دادند که انگار پیش‌بینی مهندسی شده‌ای در طراحی این ماشین برای هل دادن صورت گرفته بود. پیکان را که هل می‌دادی و روشن که می‌شد همه گویی به موفقیتی بزرگ دست پیدا کرده بودند. دست‌ها را می‌تکاندند، گاه راننده آنها را سوار می‌کرد و تا جایی می‌رساند و گاه تشکر جانانه‌ای (مخلصم، چاکرم، ...) می‌کرد و می‌رفت. اما آنچه که می‌ماند حس مثبت و مؤثر دوطرفه بود. با ظهور ماشین‌های جدید این فرهنگ گم شد چرا که این ماشین‌ها اگر خاموش شوند، چاره‌شان به دست جرثقیل است و نه در زور بازوهای عابران پیاده. اینگونه بود که با توقف تولید پیکان بخشی از همدلی اجتماعی، محو شد. شاید خوش سعادت باشند کسانی که هنوز پیکان سوار می‌شوند، پیکانشان خاموش می‌شود، درخواست هل می‌کنند و [البته هنوز هم] کسانی هستند که هل می‌دهند.

فرهنگ سیم باطری
صبح‌های سرد، پیکان باطری خالی می‌کرد و روشن نمی‌شد. در این شرایط همواره همسایه‌ای بود که سیم باطری از صندوق عقبش بیرون بکشد، ماشین را بیاورد کنار پیکان باطری خالی کرده و آن را شارژ کند. اینگونه بود که صبح‌های زود، همسایه‌ها در نقش ناجی‌های مؤثری برای یکدیگر ظاهر می‌شدند که به داد همسایه درمانده می‌رسیدند و باز حسی مثبت و دوطرفه شکل می‌گرفت. امروز، ماشین‌های جدید کمتر شانس روشن نشدن به خاطر ضعف باطری را دارند. سنسورها معمولا خبر از ایرادات می‌دهند و دستگاههای دیاگ حواس‌شان به همه چیز هست. مکانیک‌ها هم حتی بیشتر دقت می‌کنند که باطری ماشین مشکل نداشته باشد و اینگونه ناخودآگاه فرصت نزدیکی همسایه‌ها و هم‌محلی‌ها از یکدیگر گرفته می‌شود.


فرهنگ گالن بنزین

آمپر بنزین پیکان باید ایرادی می‌داشت که [ماشین] یک خانواده در میانه  راه مهمانی بنزین خالی کند و کنار خیابان بماند. راننده (که در زمان پیکان عموما [مرد خانواده] بود) با خونسردی تمام از ماشین پیاده می‌شد، صندوق را بالا می‌زد، یک گالن خالی را بیرون می‌آورد و کنار خیابان کمی آنرا تکان می‌داد. در مد ت زمان کوتاهی یک پیکان دیگر که در حال عبور بود، توقف می‌کرد، صندوق را باز می‌کرد و یک لوله بیرون می‌کشید، راننده لوله داخل باک را می‌مکید، کمی بنزین به دهانش می‌رفت، تف می‌کرد و لوله را می‌گذاشت داخل گالن و ...
اینگونه بود که مردم سخاوتمندانه بنزین به‌هم هدیه می‌دادند و باز هر دو طرف سرافراز و شاد از تأثیر مثبتی که [در زندگی همدیگر] گذاشته‌اند از یکدیگر دور می‌شدند. سنسورهای ماشین‌های امروزی به دقت حواس‌شان به میزان بنزین هست. اگر هم بنزین تمام شود دیگر گالن به دست گرفتن توجه کسی را جلب نمی‌کند، اگر هم توجه کسی جلب شود آن لوله به‌سادگی درون باک خودروهای جدید نمی‌رود.



فرهنگ تولد
با تولد پیکان، ایران ناسیونال سابق برنامه‌ای گسترده را برای معرفی این خودرو تدارک دید. آهنگ «تولدت مبارک» که سالها موسیقی مراسم‌های تولد بسیاری از ایرانیان بوده، توسط انوشیروان روحانی با شعری از پرویز خطیبی ساخته شد و پیکان از وسط یک کیک تولد بیرون آمد. شاید کسی نداند روحانی، این  موسیقی را با الهام از [موسیقی یک] رقص مکزیکی با عنوان «لاکوکاراچا» ساخته است. چندان هم مهم نیست. نکته مهم این است که تولد پیکان باعث شد تا موسیقی‌ای شکل بگیرد که تا سالیان [متمادی] در مراسم‌های تولد و مهمانی‌ها بی‌رقیب باقی ماند. برای این مورد جای خوشحالی دارد که هنوز، وقتی شخصی که تولدش است به لحظه فوت کردن شمع روی کیک می‌رسد، اطرافیان همان آهنگ تولد معروف را برایش می‌خوانند. با این وجود هرگز برای هیچ خودرویی در ایران دیگر موسیقی ساخته نشد و خوانندگان نسل‌های بعد جایگزین‌های زیادی برای آهنگ تولد انوشیروان روحانی خواندند.

پیکان و دود
پیکان اگر قرار بود خراب شود، چنان دود می‌کرد که گویی همان یک ماشین برای آلوده کردن هوای یک شهر کافی‌است.  همین دود اگزوزش بهانه‌ای شد تا تولیدش متوقف شود. اگرچه از اقوام پیکان – وانت – هنوز [در خیابان‌ها] باقی مانده است، اما خداحافظی از پیکان این امید را ایجاد کرد که هوای شهرهای بزرگ آبی شود. پیکان رفت، فرهنگ‌اش را هم با خودش برد و هوای شهرها هم آلوده‌تر شد و ما ماندیم و نمودارهایی که همواره وضعیت اضطرار را نشان می‌دهند.

[پیکان و پلیس
سابق که تعداد ماشین‌ها کمتر بود و مردم عادت به رعایت مقرارت رانندگی نداشتند، در مسیرهایی که پلیس با برگه جریمه و دوربین چند میلیونی در کمین لغزش رانندگان می‌نشست تا مچگیری کند؛ در جاده‌هایی که محدویت سرعت داشتند و یا خط ممتد ممنوع کننده سبقت گرفتن، معمولاً یک پیکانی از باند روبرو پیدا میشد که دائما از دور برای شما چراغ می‌زد و با حرکات دست کمین کردن پلیس وظیفه‌شناسی را به شما اطلاع می‌داد! مثل یک بزرگتری که شما را از وسوسه تخلف کردن نهی می‌کرد و هنگامی که پیام را گرفته و بسیار مؤدب از کنار آقای پلیس تردد می‌کردی لبخندی به لبانت می‌آمد و ته دل هشداردهنده پیکان‌سوار را دعا می‌کردی! امروزه پلیس‌ها همچنان با دوربین‌هایشان در نقاط کور جاده‌ها کمین می‌کنند اما پیکانی نیست که از مقابل به شما علامت بدهد و اگر اهل تخلف کردن باشی احتمال مواجه شدن با مکافات جریمه و خواباندن ماشین و پارکینگ و غیره و غیره بسیار بیشتر است!]

پیکان فرهنگمان را پیدا کنیم
با کم شدن این خودرو در کشور، ما هم انگار پیکان فرهنگی‌مان را گم کرده‌ایم. یادمان رفته است که پیکان بهانه‌ای بود برای اینکه در خیابان و در محله بیشتر هوای هم را داشته باشیم. یادمان رفته است که با کارهای کوچک می‌توانیم احساس‌های خوب ایجاد کنیم. یادمان رفته است که کسی که پیکان ندارد هم ممکن است لحظه‌ای در خیابان درمانده شده باشد و به دستان قدرتمند شخصی دیگر که بی‌چشم‌داشت کمک می‌کند نیاز داشته باشد. شاید امروز ما نیاز داریم تا پیکان جدیدی بسازیم که فرهنگ‌مان را دوباره بازیابی کنیم.


[پیکان نماد فرهنگ گمشده
همانطور که نگارنده در متن اصلی نتیجه‌گیری کرده پیکان نماد خرده فرهنگ محبت و همدلی بود که در دهه‌های قبل در بستر اجتماع و میان مردم جریان داشت. مدرنیته به فردیت آدم‌ها و تنهایی ایشان بها می‌دهد؛ اما در جوامعی که گذار از سنت به مدرنیته را به صورت نرمالی طی نمی‌کنند همدلی اجتماعی و محبت به هم‌نوع کالای نایابی است. امروزه که پای خودروهای شاسی‌بلند و پورشه‌های آنچنانی به خیابان‌ها و جاده‌های ایران باز شده است، بیشتر افزایش فاصله طبقاتی اقشار مختلف توی چشم افراد می‌خورد تا نوع‌دوستی و مهربانی، گویی هیچگاه عصر پیکان وجود نداشته و همه جا زامبی‌ها در حال سبقت گرفتن از همدیگر هستند!]