دیوار آزاد

اجتماعی ـ فرهنگی ـ طنز

دیوار آزاد

اجتماعی ـ فرهنگی ـ طنز

نقدی بر روشنفکری۲ (Intellectualism Review 2)



پیشتر در مطلبی ضمن نقد ویژگی‌های روشنفکری ایرانی و سیر تکاملی آن در چند دهه اخیر، انتقادات متعددی به مقوله شبه‌روشنفکری یا روشنفکرنمایی مطرح کرده بودم. در این مطلب قصد ندارم همان حرف‌های قبلی را تکرار کنم اما به نظرم چندین موضوع در این بین مغفول مانده که باید به آنها اشاراتی صورت گیرد. طبقه متوسط در جامعه موتور محرکه دگراندیشی و روشنفکری در سطح و بطن اجتماعی محسوب می‌شود. در نوشته قبلی استدلال کرده بودم که یک دوقطبی بین حاکمیت و محافل روشنفکری وجود دارد که افراد با جذب به آنها در یک سناریوی اجتماعی نامطلوب قرار می‌گیرند (چه در سمت حاکمیت و چه در سوی انجمن‌ها و محفل‌ها). در اینجا باید اصلاحیه مختصری به جریان اجتماعی مطرح شده وارد شود که ناشی از اهمیت داشتن گروه‌های نخبگان و تحصیلکردگان دانشگاهی و غیردانشگاهی به عنوان دسته و طبقه‌ای جدا از محافل روشنفکری است. به عبارت دیگر دیدگاه پیشین تفاوت و تعارض مهمی بین نخبگان و روشنفکران قائل نشده و در برابر حاکمیت فرهنگ سنتی در مقابل فرهنگ مدرن آنها را با یکدیگر همداستان پنداشته بود. با توجه به مباحثات و مشاهدات تازه‌ای که در سوژه‌های گوناگون اجتماعی داشته‌ام به نظر می‌رسد باید یک تفکیک با مرزبندی مشخص بین این دو دسته اخیر (نخبگان و روشنفکران) قائل شده و رفتار اجتماعی نامطلوب هر دسته با توجه به مؤلفه‌های اختصاصی ایشان مورد ارزیابی قرار داد.

یک ویژگی مشترک و مهم بین نخبه و روشنفکر میزان آگاهی‌های (عمومی و تخصصی) وی نسبت به مسائل مختلف روزمره است. یعنی حتی اگر پای تحصیلات به صورت آکادمیک در میان نباشد اما فرد به دلیل قرار داشتن در محیط مناسب علمی و فکری مهارت‌های مربوطه را کسب کرده باشد؛ دریچه ذهنی مشترکی برای هر دو گروه به منظور یافتن نگرش و دیدگاهی نسبت به مسائل اجتماعی وجود دارد. به باور نگارنده وجه تفاوت بین این دو گروه را باید در رابطه ایشان با سنت‌های اجتماعی جستجو نمود. نخبگان آن گروه اجتماعی هستند که ضمن تلاش برای بری نشان دادن خود از عرف‌های مذموم و نامطلوب اجتماعی و فرهنگی، لزوماً با ماهیت آن سنت‌های نامناسب مشکل حادی ندارند و ممکن است بتوانند سریع خود را با آنها سازگار نمایند. برای مثال تلاش برای برابری حقوق زن و مرد نزد اغلب فعالان حقوق زنان در ایران بیشتر یک پز اجتماعی است تا خواسته‌ای برآمده از یک نگرش روشنفکرانه؛ چون اغلب مدعیان و فعالان این عرصه پس از چندین سال سر و صدا به پا کردن در حوزه اطرافیان خود بدون آنکه قابل باور باشد دچار تحول (؟) شده و بر اساس همان قوانین نابرابر اجتماعی که منتقدشان بوده‌اند ازدواج کرده و تشکیل خانواده می‌دهند. جالب اینجاست که این واقعیت اجتماعی تنها از دریچه روشنفکری (بدون هیچ هژمونی و پذیرشی در بین عموم مردم) مورد انتقاد است و سایر نگرش‌های مسلط بر جامعه آن را مورد حمایت قرار داده و ترویج هم می‌نماید. لذا وقتی فردی در قالب رفتارهای اجتماعی‌اش روشنفکرنما جلوه می‌کند؛ جدا از بستر روشنفکری و عملکرد ضعیف آن در آگاهی‌رسانی به جامعه باید آسیب‌شناسی مسائل مربوط به نخبگان تحصیلکرده را نیز لحاظ کرد. کسانی که اغلب به دلیل صرف مدت زمان طولانی از بهترین سال‌های زندگی‌شان برای کسب دانش و مهارت در زمینه‌ای تخصصی و با آثاری عمدتاً اقتصادی فرصت نداشته‌اند که حتی به مسائل فرهنگی و اجتماعی زندگی‌شان تفکر نمایند؛ چه برسد به اینکه آنرا به صورت کارکردهای دارای اشکال درک کرده و در صدد رفع ایرادات برآیند.



یک عرف اجتماعی نامطلوب جز با همکاری آحاد جامعه به عرف اجتماعی مطلوب تبدیل نمی‌شود. وقتی نریختن زباله در خیابان تنها یک فضیلت اجتماعی مختص به طبقه مرفه جامعه باشد زباله‌ها از سطح شهر محو نخواهند شد (چون دیگران هنوز به تولید زباله مشغول‌اند) و آثار نامطلوب آن معطوف به همه افراد خواهد بود. لذا بزرگنمایی آراستگی محله‌های تمیز (آنچه در روشنفکری به عنوان هنجار اجتماعی ایده‌آل مورد توجه قرار می‌گیرد) مشکل محله‌های کثیف (عرف‌های اجتماعی و فرهنگی نامطلوب) را حل نمی‌کند و فقط هنگامیکه راه‌حل اجتماعی اصرار بر حفظ وضعیت موجود (هژمونی و غلبه عرف‌های سنتی در بزنگاه‌های تاریخی) و یا کسب موقعیت برای گریز از صحنه اجتماع (مهاجرت و هضم شدن در فرهنگ جوامع پیشرفته) باشد چنین وضعیتی می‌تواند جلوی افراد را برای تفکر روشنفکرانه گرفته و به احتمال زیاد آنها را با سرعت بیشتری به سقوط در ورطه روشنفکرنمایی رهنمون سازد.

پی‌نوشت و جمع‌بندی: متأسفانه به نظر می‌رسد آنچه که در فحوای تلاش برای بومی‌سازی مفاهیم جدید و ایجاد سازش و آشتی بین سنت و مدرنیته در طبقه متوسط جامعه در جریان است فقط به دلیل نخ‌نما شدن مؤلفه‌های روشنفکری در بستر جامعه یا پر زور بودن سمبه جریان حاکم بر اداره آن نیست. دلیل سومی چون وجود تعارض اجتماعی ناآگاهانه آموخته‌ها و نگرش‌های نخبگان با «صورت درست قضایا» نیز وجود دارد که به این سازش ظاهری (و در واقع باز تولید استیلای سنت بر ارکان جامعه نسل بعد) دامن می‌زند و جامعه را از پویایی فکری تهی کرده و به میلیونها انسان سردرگم و سرگردان در جستجوی آنچه وضعیت مطلوب (در قالب واژگانی انتزاعی و غیرقابل محاسبه و استناد نظیر خوشبختی، رفاه و آسایش یا آرامش و موفقیت) نام گرفته تبدیل می‌نماید.

کمدی رمانتیک با سس اضافه


نقدی بر فیلم «آزمایشگاه» نخستین فیلم بلند «حمید امجد»


حمید امجد را بیشتر با صحنه و تئاتر می‌شناسیم (پستوخانه، بی‌شیر و شکر، شب سیزدهم و...) تا سینما و وقتی قرار است راجع به حمید امجد فیلمساز صحبت کنیم خیلی سخت است بدون در نظر گرفتن آن پیشینه تئاتری راجع به نخستین اثر سینمایی وی وارد بحث شد.

«آزمایشگاه» مثل اغلب درام‌های کمدی چندین دهه فیلمسازی در ایران داستان پسر فقیری است که عاشق دختر زیبا و ثروتمندی می‌شود و کل رویدادهای کمدی و رمانتیک فیلم حول این محور فانتزی عشق فقیر به غنی شکل می‌گیرند. این ژانر به قدری در سینمای ما و در آثار فیلمسازان متعدد تکرار شده که گاهی انجام یک مقایسه و طبقه‌بندی منصفانه بین آثاری که با این زیربنای داستانی شکل گرفته‌اند بسیار مشکل می‌نماید.



چیزی که در این بین «آزمایشگاه» را متمایز می‌سازد تلاش فیلمساز برای ایجاد یک نقد اجتماعی زیرپوستی به روابط افراد در محیط‌های کاری نه چندان مناسب جامعه ایران و مؤلفه‌های غیردوست‌داشتنی آن نظیر نگاه ابزاری و غیرانسانی به زنان شاغل، چشم و هم‌چشمی، ریاکاری، زیرآب‌زنی و غیره و غیره می‌باشد. هرچند به عقیده نگارنده رجعت داستان در پایان‌بندی فیلم به فانتزی کلاسیک و نخ‌نمای «در نهایت عشق پیروز است» به این تلاش فیلمساز لطمه زیادی وارد کرده و باعث شده بیشتر منتقدین به جای تشویق و تعریف از فضاسازی خوب داستان آنرا اثری کلیشه‌ای و در امتداد سینمای فیلم‌فارسی و یا نئوفیلم‌فارسی قلمداد نمایند (برای مثال این مطلب و یا این مطلب و یا این مطلب را ملاحظه فرمایید). شاید اگر سکانس سرگردانی نیلوفر (با بازی باران کوثری) در کوچه و خیابان که ناشی از تلاش نافرجامش برای احقاق حقی بوده‌است به عنوان پایان فیلم انتخاب و بر پرده سینما نقش می‌بست (هرچند این خط سیر داستانی هم در آثار زیادی تجربه شده بود) بیشتر این انتقادات را می‌شد غیرمنصفانه و با جهت‌گیری تخریبی قلمداد کرد. در آن صورت «آزمایشگاه» یک فیلم اجتماعی تلخ محسوب می‌شد که سرشار از فضاهای طنز و کمیک بوده و احتمالا بیشتر مخاطبانی که با هدفی غیر از سرگرمی به سالن‌های سینما می‌روند را راضی‌تر نگه می‌داشت. اما از سوی دیگر مشکلات فیلمسازی، دغدغه سازندگان برای برگرداندن سرمایه کار و مسائلی از این دست گریبانگیر دست‌اندرکاران فیلم می‌شد و به نظر می‌رسد امجد با توجه به این مسأله ترجیح داده بسیار واقع‌گرایانه در نخستین حضور سینمایی‌اش به عنوان کارگردان و فیلمساز چنین ریسکی ننموده و از از دست دادن بدنه جامعه سینمارو پرهیز نماید.

در پایان باید اشاره شود همانند تمامی نقدهای سینمایی نوشته شده در این وبلاگ، به دلیل فقدان تخصص نزد نگارنده از وارد شدن به مسائل تخصصی و فنی فیلم پرهیز می‌شود و واکاوی سایر مؤلفه‌های غیرداستانی فیلم را باید به مطالعه و بررسی آثار منتقدان حرفه‌ای سینما واگذار نمود.


پی‌نوشت: پس از وقوع دو قطبی «جدایی نادر از سیمین ـ اخراجی‌ها» و ورود نزاع‌های سیاسی و اجتماعی به عرصه سینما یک فضای تبلیغاتی نه چندان هنری گریبان سینمای ایران را گرفته است و نگارنده معتقد است پیامدهای این برخورد فکری به وفور در آثار منتقدان سینمایی و گردانندگان فضای فکری و فرهنگی جامعه مشاهده می‌شود. لذا با وجود همه محدودیت‌های نامطلوبی که دستگاه فرهنگی حاکم برای فیلمسازان غیردولتی ایجاد کرده‌است همینکه در تقابل با افرادی چون فرج‌الله سلحشور و یا مسعود ده‌نمکی فضای فیلمسازی برای کسانی نظیر حمید امجد فراهم باشد را باید به فال نیک گرفت هرچند فیلمشان به مذاق خوش نیاید و همانند همه مدیوم‌های داخلی بیانگر همه واقعیت‌های نامطلوب فرهنگی و اجتماعی جامعه بحران‌زده ایران نباشد.

مسابقه قایقرانی (Canoeing Contest)


به نقل از مطلب «تیم ملی ایران و ژاپن» منتشر شده در ردترم


مسابقه

یه روز یه تیم قایقرانی ایرانی تصمیم می‌گیرد که با یک تیم ژاپنی در مسابقه سرعت شرکت کنند. هر دو تیم توافق می‌کنند که سالی یک بار با هم رقابت کنند .... هر تیم شامل 8 نفر بود ... در روزهای قبل از اولین مسابقه هر دو تیم خیلی خیلی زیاد تلاش می‌کردند که برای مسابقه به بیشترین آمادگی برسند. سرانجام روز مسابقه فرا می‌رسد و رقابت آغاز می‌شود . هر دو تیم شانه به شانه هم به پیش می‌رفتند و درحالی که قایق‌ها خیلی نزدیک به هم بودند، تیم ژاپنی با یک مایل اختلاف زودتر از خط پایان می‌گذرد و برنده مسابقه می‌شود ...

بازیکنان تیم ایران از این شکست حسابی ناراحت می‌شوند و با حالتی افسرده از مسابقه بر می‌گردند ... مسئولان تیم ایران تصمیم می‌گیرند کاری کنند که در رقابت سال آینده حتما پیروز بشوند؛ برای همین یک تیم آنالیزور استخدام می‌کنند برای بررسی علل شکست و پیشنهاد دادن راهکارها و روشهای جدید برای پیروزی ...

بعد از تحقیقات گسترده،‌ تیم تحقیق متوجه این نکته مهم شدند که در تیم ژاپن، 7 نفر پارو زن بوده اند و یک نفر کاپیتان ...

و خب البته در تیم ایران 7 نفر کاپیتان بوده‌اند و یک نفر پارو زن ...!!!

این نتایج مدیریت تیم را به فکر فرو برد؛ مدیران تیم تصمیم گرفتند که مشاورانی را استخدام کنند که یک ساختار جدیدی را بری تیم طراحی کنند ... بعد از چندین ماه مشاوران به این نتیجه رسیدند که تیم ایران به این دلیل که کاپیتان‌های خیلی زیاد و پاروزن‌های خیلی کمی داشته شکست خورده، در پایان بررسی‌ها مشاوران یک پیشنهاد مشخص داشتند: ساختار تیم ایران باید تغییر کند!

از آن روز به بعد با ارائه راهکار مشاورین تیم ایران چنین ترکیبی پیدا کرد : 4 نفر به عنوان کاپیتان، 2 نفر یه عنوان مدیر، ‌1 نفر به عنوان مدیر ارشد و 1 نفر به عنوان پاروزن (!!!) علاوه بر این مشاورین پیشنهاد کردند برای بهبود کارکرد پاروزن، حتما باید پاروزنی با صلاحیت و توانایی بهتر در تیم به کار گرفته شود!

و در مسابقه سال بعد تیم ژاپن با دو مایل اختلاف پیروز می‌شود ...!

بعد از شکست در دومین مسابقه، مدیران تیم که خیلی ناراحت بودند در اولین گام خیلی سریع پاروزن را از تیم اخراج می‌کنند، زیرا به این نتیجه رسیدند که پاروزن کاریی لازم را در تیم نداشته است.

اما در مقابل از مدیر ارشد و 2 نفر مدیر تیم خود قدردانی می‌کنند و جوایزی را به آنها می‌دهند، برای اینکه اعتقاد داشتند که آنها انگیزه خیلی خوبی را در تیم ایجاد کرده و در مرحله آماده‌سازی زحمات زیادی کشیده‌اند ...

مدیران تیم ایران در پایان به این نتیجه رسیدند که تیم آنالیز که به خوبی به بررسی دلیل شکست پرداخته بودند، تیم مشاوران هم که استراتژی و ساختار خیلی خوبی برای تیم طراحی کرده بودند و مدیران تیم هم که به خوبی انگیزه لازم را در تیم ایجاد کرده بودند، پس حتما یکی از دلیل این شکست‌ها ، ناکارامدی ابزار و وسایل استفاده شده بوده است (!!!) و برای بهبود کار و گرفتن نتیجه در مسابقه سال آینده باید وسایل استفاده شده در مسابقه را تغییر دهند، در نتیجه:

تیم ایران این روزها در حال طراحی یک «قایق» جدید است .... !!


پی‌نوشت: هرگونه ارتباط بین این نوشتار و ماجراهای فدراسیون قایقرانی ایران و المپیک 2012 لندن قویا تکذیب می‌شود. گفته باشم بعدا نرید خیالبافی و جستجو کنید راجع به این ماجراها بگید تقصیر فلانی بوده و غیره و غیره ....

خانواده ایرانی: مدرن یا سنتی؟


پیش‌درآمد: الوین تافلر در ابتدای دهه 1990 در کتاب مشهور خود با عنوان «موج سوم» وقوع یک تغییر و تحول گسترده در سطح مناسبات منطقه‌ای و جهانی را برای دهه بعدی پیش‌بینی کرد و برای تشریح و تبیین جنبه‌های گوناگون این تحولات در فصل‌های مختلف کتاب به تفصیل در مورد نهادها و نقش‌های تعیین‌کننده دست به پیش‌بینی و پیش‌گویی زد. اغلب برآوردهای او با تغییرات جزئی در محتوای تحول به وقوع پیوسته‌اند و امروزه یکی از چالش‌های جامعه‌شناسی مدرن پرداختن به جنبه‌هایی است که در نظریات پیشین بین مفاهیم مدرن و پسامدرن در نوسان بوده‌اند و نزاعی استدلالی و استنتاجی بین صاحبنطران طرفدارن نظریات معطوف به پایان عصر مدرنیسم و مخالفان آن در جریان است. با توجه به پیچیدگی و تخصصی بودن بحث مذکور در این نوشتار تلاش می‌شود تا با پرهیز از ورود به بحث‌های خسته کننده تئوریک یک واکاوی در باب تأثیرات تحولات دو دهه اخیر در ساخت خانوده ایرانی صورت بپذیرد.



«۱» نوشت: با توجه به ماهیت تکاملی جوامع در طول قرن‌ها و با توجه به اینکه کمون‌های اولیه متشکل از عنصری به نام «خانواده» بوده‌اند؛ این نهاد به صورت کلاسیک و پایه‌ای یک عنصر مهم و تعیین کننده در ساخت اجتماعی یک جامعه قرن بیستمی محسوب می‌شد. تافلر در کتاب خود مفصلا به تغییرات دائمی و تحولات پی در پی در ساختار و محتوای این نهاد در دهه 1990 پرداخته و  جنبه‌ها و حوزه‌های مختلفی را پیش‌بینی کرده‌است. به باور او خانواده قرن بیست و یکمی از ساختار هسته‌ای (متشکل از اعضای اصلی پدر، مادر و فرزندان) تغییر ماهیت داده و به الگوهای جدیدتری نظیر خانواده با محوریت مادر (متشکل از مادر و فرزندان) یا خانواده با محوریت پدر (متشکل از پدر و فرزندان) تبدیل می‌شود. او همچنین استدلال می‌کند ممکن است با توجه به زیربنای فرهنگی جوامع، تغییرات به جای آنکه شکلی باشند معطوف به وظایف تعیین شده برای خانوده‌ها گردند. یعنی فرضا اگر تولیدمثل و حفظ بقای نسل وظیفه اصلی ارتباط بین زن و مرد در یک ساختار خانوادگی محسوب می‌شده ممکن است این مهم را بتوان از طریق دیگری مانند حمایت‌های دولت‌ها و بحث پذیرش فرزندان بی‌سرپرست و غیره و غیره محقق کرد. البته دیدگاه‌های وی در زمان طرح موضوع بسیار نپخته و غیرعملی به نظر می‌رسیدند اما امروزه در بسیاری از جهات این واقعیت که خانواده با کارکرد عصر کشاورزی و عصر صنعتی نمی‌تواند جوابگوی بسیاری از نیازهای اعضایش باشد به شکل دیگری مؤید صحت آن پیش‌بینی‌ها در بیست سال قبل بوده و اگر هم قرار باشد نقدی به نظرات تافلر وارد نمود بیشتر این انتقادات در حوزه فرم وقوع تحولات منصفانه هستند تا در ماهیت تحولات.

«۲» نوشت: قبل از اینکه به دنبال یافتن جوابی برای پرسش بنیادین این نوشته در خصوص مدرن بودن و یا سنتی بودن یک خانواده ایرانی بپردازیم؛ ابتدا باید این بررسی صورت گیرد که این خانواده چه ویژگی‌ها و کارکردهایی دارد. در آرای بسیاری از صاحبنظران علوم اجتماعی برخی از وظایف اصلی نهاد خانواده عبارت است از:
  • ایجاد آرامش و ارضای نیازهای طبیعی و انسانی
  • تولید مثل و حفظ بقای نسل
  • حمایت و پرورش فرزندان بر اساس خرده‌فرهنگ‌ها و هنجارهای اجتماعی
البته کیفیت و کمیت این وظایف بسته به خاستگاه اجتماعی خانواده‌ها تغییر می‌نماید. قدر مسلم این است که تغییراتی پیش‌بینی شده توسط تافلر باید این بنیادهای اصلی را هدف قرار داده باشد و نه چگونگی انجام وظایف مورد انتظار از آنرا.

«۳» نوشت: با توجه به محدودیت حوزه عملکرد خانواده نسبت به نهادهای اجتماعی دیگر به باور نگارنده به دست آوردن معیاری جهت ارزیابی سنتی بودن و یا مدرن بودن خانواده باید معطوف به بررسی خرده‌فرهنگ‌ها و هنجارهای اجتماعی والدین و جامعه تأثیرگذار (وظیفه سوم) باشد زیرا دو وظیفه قبلی تقریبا شکل و ماهیت یکسانی در بین جمیع ابنای بشر دارد و کارکرد اجتماعی پیچیده‌ای محسوب نمی‌شوند. بر این اساس یک چرخه کنش ـ واکنش قابل پیش‌بینی بین خانواده و جامعه مطابق شکل بالا قابل طرح می‌باشد و به عبارت دیگر مناسبات حاکم بر یک جامعه تأثیر مستقیمی بر آنچه در خانواده شکل می‌گیرد خواهد داشت.

«۴» نوشت: نکته اساسی در اینجا این است که تأثیرپذیری نهاد خانواده از جامعه یک رابطه یک طرفه نیست و از سوی دیگر دست‌پرودگان خانواده‌ها در عرصه اجتماع همان مفاهیم را در طول زمان بازتولید خواهند کرد و بدینسان یک چرخه کنش و واکنش بین خانواده و جامعه وجود دارد که به طور ضمنی حافظ کارکردهای تعریف شده یکسانی است. در واقع خانواده با فرمی که تاکنون مطرح کرده‌ایم نهادی محافظه‌کار در عرصه اجتماعی محسوب می‌شود و شاید به دلیل پیوند پنهان محافظه‌کاری با سنت‌ها بتوان این ساختار را یک عنصر سنتی محسوب نمود. اکنون درک گفته‌های تافلر برای ما روشن‌تر می‌شود. اگر به دلایل بیرونی بخشی از هنجارها و باورهای عرفی یا مؤلفه‌های نظام ارزشی جامعه تغییر کنند این تغییرات به صورت تدریجی و زیرپوستی به داخل خانواده‌ها رسوخ می‌کند و در برگشت بعدی به جامعه همان کارکردهای پیشین را بازتولید نخواهد کرد و لذا یک چرخه تضاد به وجود می‌آید که ساختارشکن است و به دلیل تقابلش با سنت‌ها می‌توان آنرا غیرسنتی و یا مدرن تعبیر کرده و لذا خانواده تبدیل به ساختاری مدرن می‌شود.

«۵» نوشت: در قسمت قبل اینگونه استدلال شد که اگر مجموعه عواملی بیرون از چرخه کلاسیک خانواده ـ جامعه در مؤلفه‌های ارزشی و خرده‌فرهنگ‌ها تأثیر بگذارند نهاد خانواده می‌تواند عنصر مدرنی باشد و در غیر این صورت این نهاد سنتی خواهد ماند. اما این تأثیرگذاری بر کارکردهای خانواده معمولا با استدلال و رضایت اولیه به درون آن نهاد رسوخ نخواهد داشت و تمایل ذاتی انسان به حفظ وضع موجود ممکن است در برابر این تغییر مقاومت درونی ایجاد نماید. اینجاست که می‌توان مؤلفه‌هایی برای مقایسه خانواده ایرانی با انواع غیرایرانی پیدا کرد. تحولات تکنولوژیک و انقلاب ارتباطات در عصر حاضر شدیدا تلقی افراد از مفاهیمی بنیادین نظیر وجود، ماهیت و کارکرد اجتماعی و حوزه‌های علایق و توانمندی‌ها را تغییر داده است به گونه‌ای که نظام ارزشی حاکم بر جامعه بدون توسل به ابزار قدرت نمی‌تواند بر ناکارآمدی خود نسبت به پاسخگویی به نیازهای جدید سرپوش بگذارد.
«۶» نوشت: تنش درون خانواده‌ها و تنش درون اجتماع میان افراد، بخشی از واقعیت‌های اجتناب‌ناپذیر تلاش برای حفظ وضعیت موجود به هر قیمتی هستند و لذا همانطور که تافلر به صدا در آمدن ناقوس مرگ برای خانواده با فرم و محتوای سنتی را پیش‌بینی کرده بود این واقعیت با سرعت و شدت بالایی در حال تحقق یافتن در جوامع در حال توسعه می‌باشد. بالارفتن آمار طلاق و کاهش میانگین سنی طلاق در جامعه و عدم تمایل خانواده‌ها به داشتن تعداد فرزند زیاد فقط ناشی از مشکلات اقتصادی نیست و بخشی از سپهر اجتماعی این نهاد سنتی جامعه ایران در وضعیت دگردیسی به سر می‌برد. دگردیسی‌ای که در حوزه‌های مختلفی (برای مثال مطلب منتشر شده در این پست و یا این پست و یا این پست را ملاحظه بفرمایید) روابط و مناسبات بین افراد، خانواده‌ها و جامعه را تحت تأثیر خود قرار داده است و قطار تغییر ساختار خانواده ایرانی از فرمی سنتی به فرمی مدرن یا پسامدرن و یا حتی شاید بتوان گفت نامشخص (!) با سرعت بیشتر از حد تصور در حال حرکت است!
پی‌نوشت: متأسفانه بازم نوشته طولانی و خسته کننده از آب درآمد. اما با توجه به تحولاتی که در زندگی همه ما در گذشته‌های دور و نزدیک رخ داده و قرار است در آینده‌های وعده‌داده شده و نشده هم دیر یا زود محقق شود؛ کلیت بحث ارزش مطرح شدن داشت.


یک درک اگزیستانسیالیستی از زندگی


مقدمه کتاب شعر «من و نازی» منتشر شده در لیدوما

به قلم حسین پناهی


در کودکی نمی‌دانستم که باید از زنده بودنم خوشحال باشم یا نباشم چون هیچ موضع‌گیری خاصی در برابر زندگی نداشتم!

فارغ از قضاوت‌های آرتیستیک در رنگین‌کمان حیات ذره‌ای بودم که می‌درخشیدم! آن روزها میلیون‌ها مشغله دلگرم‌کننده در پس‌انداز ذهن داشتم! از هیأت گل‌ها گرفته تا مهندسی سگ‌ها، از رنگ و فرم سنگ‌ها گرفته تا معمای باران‌ها و ابرها، از سیاهی کلاغ گرفته تا سرخی گل انار همه و همه دل مشغولی شیرین ساعات بیداریم بودند! به سماجت گاوها برای معاش، زمین و زمان را می‌کاویدم و به سادگی بلدرچین سیر می‌شدم.

گذشت ناگزیر روزها و تکرار یکنواخت خوراکی‌های حواس، توفعم را بالا برد! توقعات بالا و ایده‌های محال مرا دچار کسالت روحی کرد و این در دوران نوجوانیم بود! مشکلات راه مدرسه، در روزهای بارانی مجبورم کرد به خاطر پاها و کفش‌هایم به باران با همه عظمتش بدبین شوم و حفظ کردن فرمول مساحت‌ها، اهمیت دادن به سبزه قبا را از یادم برد! هر چه بزرگتر شدم به دلیل خودخواهی‌های طبیعی و قراردادهای اجتماعی از فراغت آن روزگار طلایی دور و دورتر افتادم و این روزها و احتمالا تا همیشه مرثیه‌خوان آن روزها باقی خواهم ماند!
تلاش می‌کنم تا به کمک تکنیک بیان و با علم به عوارض مسموم زبان، آن همه حرکت و سکون را بازسازی کنم و بعضاً نیر ضمن تشکر و سپاس از همه همنوعان زحمتکشم که برایم تاریخ‌ها و تمدن‌ها ساخته‌اند گلایه کنم که مثلا چرا باید کفش‌هایمان را به قیمت پاهایمان بخریم و چرا باید برای یک گذران سالم و ساده، خود را در بحران‌های دروغ و دزدی دیوانه کنبم. جرا باید زیبایی‌های زندگی را فقط در دوران کودکی‌مان تجربه کنیم حال آنکه ما مجهز به نبوغ زیباسازی منظومه‌هاییم. در مقایسه با آن ظلمات سنگین و عظیم نبودنِ بودن نعمتی‌ست که با هر کیفیتی شیرین و جذاب است.
بدبینی‌های ما عارضه‌های بد حضور و ارتباطات ماست! فقر و بیماری و تنهایی مرگ ما، هیچگاه به شکوه هستی لطمه نخواهد زد! منظومه‌ها می‌چرخند و ما را با خود می‌چرخانند. ما، در هیأت پروانه هستی با همه توانایی‌ها و تمدن‌هامان شاخکی بیش نیستیم. برای زمین هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد! یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی‌ها و مشکلات ما نیست! اگر رد پای دزد آرامش و سعادت را دنبال کنیم سرانجام به خودمان خواهیم رسید که در انتهای هر مفهومی نشسته‌ایم و همه چیزهای تلنبار مربوط و نامربوط را زیر و رو می‌کنیم! به نظر می‌رسد انسان آسانسورچی فقیری است که چرخ تراکتور می‌دزدد! البته به نظر می‌رسد! ... تا نظر شما چه باشد؟


پ.ن: برای آشنایی با حسین پناهی و آثارش از وب‌سایت رسمی این هنرمند فقید بازدید فرمایید.