دیوار آزاد

اجتماعی ـ فرهنگی ـ طنز

دیوار آزاد

اجتماعی ـ فرهنگی ـ طنز

بدون شرح - ۹-۹-۸۹ (Untitled - 9-9-89)


این تصویر مربوط به 9 و 9  دقیقه صبح روز سه شنبه 9 آذر 1389 در حیاط دانشگاه علوم و فنون میباشد. قرار بود همه دوستان بیایند بعد از چهار پنج سال دور هم جمع بشویم. عطف به نوشته همه چیز درباره ما که مدتی قبل نوشته بودم، ترجیحاً حرف دیگری زده نشود بهتر است.

نظرات 7 + ارسال نظر
دوست امید و سهیل و مسعود و .. یکشنبه 28 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:51 ب.ظ

با وجودی که خودم همیشه از طرف دارن حفظ کردن دوستیهای دوران دانشگاه بودم، ولی‌ می‌خوام یه سوال ازت بپرسم:

اگر هر کدوم از شما اون روز تا دور و بر اون روز اونجا کاری نداشتید باز هم اینطوری تیریپ وفای به عهدی می‌‌گذاشتید؟

امید نیک جمعه 3 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:17 ق.ظ

هیچکدام ما اون روز کاری نداشتیم اونجا برادر یا خواهر گرامی. اتفاقا کسایی بودن که اونجا کار داشتن و وقتی ما تماس گرفتیم باهاشان که چرا نیامدید، سفارش دادن براشان انجام بدیم.

پنجره یکشنبه 5 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:11 ق.ظ http://www.pnb.blogsky.com/

می بینم که حالشو می برین آقا سه نفری! فقط مواظب باشین خدای ناکرده به چیزی تشبیه نشین (-:

سید محمد حسینی‌نسب سه‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:48 ب.ظ

تصادفاً وبلاگت رو دیدم امید جان (تصادفاً که نه، به قول اون جوکه، "بار خورد، ما هم اومدیم"!) ... دوستان دانشگاهی همیشه تو ذهن من هستند... هر وقت یکی از دوستان قدیمی رو میبینم سراغ بقیه رو ازش می گیرم ...امید جان، مسعود، بهمن، مجیب، سید مهدی، و (last but not least) همخونه من: عنایت که یادش بخیر (هرچقدر هم ای میل و پیام میدم نمی دونم چرا جواب نمیده-لطفاً یک نفر سلام برسونه بهش) ... و بقیه ...

خوشحال شدم از خواندن نوشته شما. انشاءالله فرصتی پیش بیاد ببینیمتان مهندس

فروغ دوشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:34 ق.ظ

ایول خو شبه حالتون.
اصلا تغییری نکردینا . فقط آقای طاهری؟ درست گفتم؟ خیلی لاغر شدن به نظرم.شما بزرگتر شدین، بزرگتر می دونی؟ :) آقای آل حاشر هم تغییر ینکردن یه بار به خودشونم گفتم موها یکوتاه اینجوری خیلی بیشتر بهشون می آد

دلم برای بچه ها تنگ شده.. امیدوارم همه تون شاد باشین هرجا هستین

maryam دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:58 ب.ظ http://maryamzibatalab.mihanblog.com

slm
manam daneshjoye ofu bodam vali fek konam shoma chand term ghabltar az ma uni bodin
daneshjoye shahrestan shodan baes mishe ke dostat barat mohem shan va tavaghoate bishtary azshon dashte bashy
man ba dostam faghat az tarighe eternet motasefan edar ertebatam
emkane didane hozory bacheha nist chon har kodom ye jan
vali ey kash dostihamon mesle sabegh mimond onvaght bishtar az sohbat kardan ba ham lezat mibordim
rasty webloge jale dari agar 2st dashtin addam konim
khoshhal misham nazareton ro raje be weblogam bedonam
movafagh o shad bashin
:)

روزهای بی بازگشت جمعه 17 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:48 ب.ظ

D:

باورتون میشه اتفاقی آذر 89 رو از آرشیو انتخاب کردم!؟

دنیا رو می بینین!؟ گاهی واقعا انگار خیلی کوچیکه.

دفعه دیگه تشریف آوردین اطلاع رسانی کنید!!

اون آقا وسطیه چهره اش آشنا بود!

باورم نمیشه شما هم به جای کف نیمکت (!) روی لبه اش می شینید.. نچ نچ نچ..

نشستن روی لبه نیمکت بخشی از فرهنگ علوم و فنون در دوران ما بود. درسته کار قشنگی محسوب نمیشه امروزه و آدم نباید پابند سنت‌های غلط باشه و غیره و غیره. اما با این موج سانتی‌مانتالیسمی که امروزه به اون شهر و دانشگاه هجوم آورده و محیط اونجا اصلا شبیه دوران دانشجویی ما نیست حرکت ما توی ذوق می‌خوره وگرنه سابق برعکسش و درست نشستن روی نیمکت ضایع محسوب می‌شد! حالا شما چه باور کنید و چه باور نکنید ما هیچوقت جور دیگه‌ای اونجا ننشسته بودیم در کل دوران تحصیل و همه ناخودآگاه به همان سبک و سیاق دانشجویی روی نیمکت نشستند و برنامه‌ریزی خاصی برای چگونه نشستن نداشتند ـ چشمک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد