دیوار آزاد

اجتماعی ـ فرهنگی ـ طنز

دیوار آزاد

اجتماعی ـ فرهنگی ـ طنز

به وقت جام (In the Cup Time)


پیش‌درآمد:  بیست و یکمین جام جهانی فوتبال با قهرمانی فرانسه به پایان رسید. در نگاه اول این رویداد را می‌توان تماما ورزشی تلقی و ساعت‌ها راجع به آن تحلیل زرد ارائه کرد که قطعا انگیزه نگارش این مطلب از سوی نگارنده نیست. آنچه بیشتر ذهن من را درگیر کرده آن قسمتی از موضوع است که با قهرمانی فرانسه به اتمام می‌رسد. دقیق‌تر بگم نه قهرمانی که قسمت فرانسه‌اش. نه اینکه خیلی علاقه‌مند به این کشور باشم؛ که توجهم به نقشی است که این عنوان در زندگی ما در این دو دهه داشته‌است. نقطه ارجاع خوبی که کارنامه تمام نمای ما را (به اصطلاح نظامی) آنکارد شده با یک عنوان مشخص و تکراری می‌گذارد جلوی رویمان. لذا اگر با شنیدن عنوان نوشته منتظر شنیدن تحلیل آبکی جامعه‌شناختی یکطرفه به سبک رسانه به اصطلاح ملی هستید، درست متوجه شده‌اید. مگر ما چه‌مان از حضرت رئیس محترم صدا و سیما و رفقاشون کمتر هست ؟ این شما و این هم یک تحلیل یک‌طرفه دیگر از قضایا!



«۱» نوشت: بیست سال پیش در چنین ایامی تیم ملی فوتبال ایران با یک پیروزی در برابر آمریکا و دو شکست مقابل یوگسلاوی مرحوم و آلمان به کار خود در جام جهانی خاتمه داد. رخدادی بی‌نظیر (البته از دریچه ورزش) که در آن تیم ما که بعد از بیست سال در جام جهانی حضور می‌یافت توانست با پیروزی در یک مسابقه در این سطح تاریخ‌ساز شود و غیره و غیره. البته ما نه در کلاس فوتبال جهانی بودیم و نه در هیچ کلاس دیگه‌ای در سطح جهان و این پیروزی ناشی از تلاش خستگی‌ناپذیر نسل رؤیایی فوتبال ایران در آن زمان  بود (و نه یک برنامه‌ریزی فوتبالی عالی و بی‌نقص و غیره و غیره) و البته بعد از شادمانی خیابانی مردم بعد از برد در برابر آمریکا و بازگشت تیم به کشور جام جهانی برای ما تمام شد. فرانسه با درخشش زیدان سه بر صفر برزیل را شکست داد و برای نخستین بار جام را به خانه برد. بیست سال بعد در روزی مانند دیروز فرانسه مجددا قهرمان شد و ما هم در کلاس فوتبالی خودمان پس از چندمین حضور در جام جهانی با یک پیروزی در برابر مراکش، یک شکست در برابر اسپانیا و یک مساوی مقابل پرتغال (در گروه به اصطلاح مرگ که بر خلاف اسمش بعدا معلوم شد چندان گروه دشواری هم نبوده) مجددا تاریخ‌ساز شدیم و به کار خود پایان دادیم. خب تا اینجاش که فوتبالی بود. اما از اینجا به بعد چراغی  روشن می‌شود که خواب غفلت می‌رباید از چشم آدم.


«۲» نوشت: با این شروع و پایان یکسان (قهرمانی فرانسه و حذف ایران در مرحله گروهی) در دو دهه گذشته این پرسش به ذهن متبادر می‌شود که ما واقعا در این بیست سال از زندگی‌مان چه کرده‌ایم؟ اگر پیشرفت داشته‌ایم در ایجاد یک کشور توسعه‌یافته و مطلوب پس چرا مشت نمونه خروارمان همان نتیجه فوتبال بیست سال پیش است؟ و اگر نداشته‌ایم دقیقا به چه چیزی خوشبینیم و به حماقت‌مان ادامه می‌دهیم؟



«۳» نوشت: نگارنده نه سوادش را دارد و نه امکانش را که یک تحلیل اجتماعی ـ اقتصادی درباره وضعیت کشور ایران ارائه بدهد. اما مرور تمام خاطرات این بیست سال یک الگوی مشخص را برایش ترسیم کرده‌است. در هر چه که به دست آورده‌ام و یا از دست داده‌ام خودم یک بازیگر بودم و جامعه‌ام بازیگر دیگر. در گذشته از دریچه ذهن خودم مسئول اصلی من بودم و به گردن جامعه انداختن بهانه. اما اگر آدم بهترین تلاش‌هایش را انجام داده باشد و حاصل‌ها کمتر از مورد انتظارش است آیا می‌تواند انگشت اتهام را به سوی آن دیگری اشاره رود؟ جامعه‌ای با مجموعه‌ای از صفات فرهنگی ناپسند (بخیل، کوته‌نظر، ابن‌الوقت، مردسالار، استبدادزده، فاسد و غیره و غیره) که یکسره در گام‌های اولیه حرکت به سوی توسعه و پیشرفت تماما در جا زده و فقط یاد گرفته دایی‌جان ناپلئون‌وار بگوید کار انگلیس‌هاست یا کار روس‌هاست!  و به اشتباهاتش سرپوش بگذارد. پس چرا کار فرانسوی‌ها نیست؟ به قول ستوان آپرویز سریال شهرزاد: حالا چطورم؟!

پی‌نوشت: برای انبوهی از سئوالاتم تا دل‌تان بخواهد جواب‌های نگو پیدا کرده‌ام. اگر شما هم اینطورید و جملگی به خیال خودمان در بدبختی و فلاکت بی‌شماریم، پس لابد این گل و بلبل منتشره در رسانه‌ها هم کار فرانسوی‌هاست دیگر!  دیدید همه بخش‌های این نوشتار با فرانسه شروع شد و با فرانسه هم به اتمام رسید! به نظر من به این میگن به وقت جام  (!): گذر بیهوده دو دهه از عمر به نام ما و به کام دیگران!


پایان کوچه (End Of The Alley)

آن سال‌ها گذشتند
سال‌های نشستن در ایوان؛
سال‌های تماشای طلوع صبح در ساحل.

در مرور خاطرات تلخ دور
                   به کوچه‌ای رسیدیم
که نامی ندارد.
نه درختی هست در آن،
نه هوا، نه آب.

کهنه زنجیر پایبندی‌های انسانی
گسسته از هم در لب جاده.
مردمانی هستیم در گذار
گذار از مرزهای سادگی سال‌های جوانی؛
سال‌های نشستن در ایوان؛
سال‌های تماشای طلوع صبح در ساحل.

اگر آسمان ابری‌ست امروز
ای رهگذران همیشه در کوچه بی‌نام
باران خواهد آمد.

در ما اینک تلاطم روز ابری
غوغایی به پا کرده‌است.
در گذریم با سرعتِ نور در شب
تا طلوع بعدی را در پایان کوچه
                             نظاره کنیم.

کوچه بعدی آفتابی است؛
نیک می‌دانم.
لیک افسوس از ما مردمانِ
                            کم‌حافظه و سرد
که آفتاب تابان را
با چتر خوش‌باوری نشستن در ایوان
از خود دریغ خواهیم کرد.

چهار فصل بلوغ ـ فصل چهارم