سکوت ایستگاه
سوت قطار
پایان عاشقانهای دیگر
باز آن پایان بیآغاز
آن داستان بیپایان
آن مُهرِ سَر به راز
آری پایان
پایان کودکانهای دیگر
باز آن کودک در ما
آن حس گرم کودکانه
آن سرمای کوچههای بیخدا
آری پایان
پایان افسانهای دیگر
باز آن افسانه پرواز
آن اسطوره ناشناخته عصر
آن اسلحه خالی سرباز
آری پایان
پایان مردانهای دیگر
باز آن پیوندِ مردانه تیغ و رگ
آن میوه گندیده بر درخت
آن درختِ تنهای بیبرگ
آری پایان
پایان جداگانهای دیگر
باز آن لطافتِ پوشالیِ نادان
آن احساس زنانه زیبا
آن زیبای همیشه خفتهِ بیجان
آری پایان
پایان رندانهای دیگر
آه،
چه بگویم از جان،
که نیست در تن و اما
نفسهای دودگرفته
باز میسرایند از ما:
پایان
آری پایان
پایان جانانهای دیگر
در سکوتِ سردِ ایستگاه
هجومِ عابران به قطار
پایان روزانهای دیگر . . .
--------------------
بامداد ۴ دی ۱۳۸۶
تهران