پیش درآمد: لازم به ذکر است عنوان مهدی (دو) را یکی از دوستان برای اشاره به دوست مشترک دیگرمان (مهدی کرشته) به کار می برد. دلیلش هم این بود که توی گروه دوستان ما تعداد مهدی ها خیلی زیاد بود. اما چرا به سبک مهدی کرشته؟ به دلیل آنکه ایشان سبکی در وبلاگشان بداع کردند که شبیه تصویر روبرو هستش. (البته اگر روی وب نشان داده نشد دانلود کنید و آفلاین ببینید). سبک مزبور پریشان نامه نام داشته و در طی آن نویسنده از یک نقطه زمانی و یا مکانی خاص شروع به شرح روایتی مملو از بد و بیراه نسبت به افکار و رفتار خود در گذشته و یا زمان حال می کرد. از آنجایی که این نوشته نیت و قصد مشابهی دارد، چنین عنوانی برای متن برگزیده شده و در ضمن هرگونه تاثیرپذیری از متن بر عهده خواننده بوده و مطالعه آن برای افراد ۱۸تا ۲۵ سال توصیه نمی شود. | ![]() |
پرده اول: داشتم خاطرات گذشته و نوشته های پیشین خودم را مطالعه می کردم که برخوردم به یک مجموعه قدیمی که با ادبیاتی نسبتا ضعیف در حدود هفت سال قبل نوشته بودم. سبک کار یک نوع خاطره نویسی روزانه بود که در کنار آن داستان عاشقانه ای هم نقل شده و چون نویسنده (یعنی خود خاک بر سرم) خیلی تازه کار بوده، هرجا مطلب و واژه کم آورده دست به دامن شاعران و نویسندگان مشهور برده تا شاید رنگ و لعابی به کار داده شود. خلاصه نزدیک صد و چهل پنجاه صفحه سیاه مشق را که زیر و رو کردم شاید بهترین روایتش مربوط به داستان کیوسک تلفن بود که مثلا در این سطح و رده اشاره کرده به موضوع:
«از ساختمان دانشگاه که خارج می شدم، ناخودآگاه خودم را در حال رفتن به سمت مخابرات دیدم. شاید او برای سومین بار از پنجره کلاس شاهد رد شدن من از کنار داربستها بود. شاید هم اصلاً برایش مهم نبود ...» []
غم انگیزش اینجاست که این نوشته ها خیلی وقت بردند تا نهایی و جمع بندی شوند و من هم که در آن زمان فکر میکردم شاهکار ادبی نوشتم (!) غیر از مخاطب اصلی (که امروزه جدا از همه آن داستانها و بلاهت های دوران نوجوانی، هنوز هم جزو دوستان من هستش) حداقل به ده نفر دیگر هم نسخه هایی از این کار دادم که امیدوارم همه نابودش کرده باشند!
پرده دوم: یک دفتر شعری آماده کردم که حاصل ده سال تفکر و تلاش برای مکتوب کردن برای حسهایم هست. پونصد شونصد بار ویرایش کردم و با توجه به زمانه یه سر و دو گوشی که در آن به سر می بریم قبل از ارشاد خودم کلی سانسور پانسور کردم موارد مسأله دارش رو، اما پریشب که تازه از زیر تیغ یکی دو تا منتقد هم با عبارت «بسیار خوب هست» خارج شده بود، گفتم یه بار دیگه هم ورق بزنم و دیدم که زرشک، هنوز یه عالم سکته دارد و بعضی جاها نثر مسجع شده. خلاصه بازم خورد توی ذوقم که آخه مرد حسابی خوب مگه مجبوری؟ برو همان کشک خودت (برنامه نویسی/IT و غیره) را بساب و این غلط های زیادی به تو نیومده. تو رو خدا این متن را نگاه کنید
«عطر گلها در بهار رابطه پیچیده بود.
و ما
مسخ نشده و پر شور
در پنجره های عادتِ
دنیایی که بنایش کرده
و به آن خو گرفته بودیم ....»
خداییش این قسمتش خیلی وصله ناجوری از آب دراومده و تازه چیزی که شما می بینید حاصل چندصدبار اصلاحیه خوردن هستش وگرنه اولین نسخه که اصلا دیگه حرفش رو نزن...
شوونیسم فارس یا تبلیغات فرصت طلبانه (ًPersian Chauvinism or Opportunistic Propaganda)
پیش درآمد: مدتی است به دلیل دسترسی اغلب فارسی زبانان به شبکه های ماهواره ای، در کنار انواع تلویزیون های خبری، تحلیلی، هنری و سرگرم کننده، شبکه های وابسته به گروه های تجزیه طلب (Secessionist) نیز دست به کار شده اند تا با استفاده از امکانات رسانه ای عصر دیجیتالی (Digital Age) اهداف خود را در پی بگیرند. جدا از در نظر گرفتن گرایشات ملی گرایانه و میهن پرستانه نگارنده، با وجود تعلق به یکی از اقلیت های قومی ایران زمین، بررسی نحله های فکری منتسب به این جریان های عموما تبلیغاتی و فاقد پایگاه اجتماعی با توجه به در شرایط خطیری که مجموعه نیروهای جامعه ایران درگیر مسائل مختلفی از حقوق شهروندی گرفته تا مطالبات فرهنگی و سیاسی هستند، می تواند نقطه اتکایی برای توجه شایسته به مطالبات اقوام و تفکیک آنها از تفکرات و تبلیغات سیاسی کورکورانه عده ای فرصت طلب، و در خوشبینانه ترین تحلیل ناآگاه، باشد.
ظهور پانها و ملی گرایی افراطی
قرن بیستم یکی از پرتلاطم ترین دوران تاریخی بشر بوده است. در گرفتن دو جنگ جهانی خانمانسوز و یک جنگ سرد فرسایشی میان بلوک بندی های سیاسی و ایدئولوژیک دنیا، آثار مخربی در گوشه و کنار جهان داشته است. در این میان ظهور و بروز جنبش های ملی گرایانه افراطی در مناطق توسعه نیافته و به اصطلاح جهان سوم مانند خاورمیانه که اغلب با پانها شناخته می شوند (مانند پان عربیسم، پان ترکیسم، پان ایرانیسم و ...) تغییراتی را در بوم (Eco) و مؤلفه های فرهنگی جوامع این نواحی به همراه داشته است. کشور ما نیز از این قاعده مستثنی نبوده و به دلیل واقع شدن در گذرگاه اغلب مناقشات بین المللی و تماس با مناطق بی ثباتی چون قفقاز، حاشیه خلیج فارس و آسیای میانه تحت تأثیر بسیاری از مصائب و معضلات این مناطق بوده است. از زمان سقوط ساسانیان تا قبل از روی کار آمدن رژیم پهلوی (جز در مقطع کوتاه عصر صفوی) در سال 1925 میلادی، در ایران حکومت مرکزی به معنی واقعی کلمه هیچگاه حاکم نبوده است. حتی در مناسبات بین المللی نیز نامی از ایران به عنوان یک کشور و ملت واحد به چشم نمی خورد. همین نابسامانی سیاسی و فرهنگی امروزه دستمایه افرادی قرار گرفته است که با شعارهای فدرالیسم (Federalism) و جدایی طلبی خواستار تجزیه بخش هایی از این کشور و ملت در واقع نوپا شده اند.
تجربه موفق آتاتورک در ویرانه های به جا مانده از امپراتوری عثمانی بازنده جنگ جهانی اول، حاکمان ایران را بر آن داشت تا با وجود فاصله فراوان بخش های مختلف جامعه از مدرنیته و زندگی شهری، به مفهومی به نام ملیت بیشتر توجه داشته و برای ایجاد آن اهتمام بورزند. لذا پدیده ای به نام ایران در نیمه اول قرن بیستم در حالی متولد شد که قبل از آن به ابعاد بعدی این پان ایرانیسم عجولانه و مؤلفه های فرهنگی مترتب، اصولاً توجهی نشده و در نتیجه مجموعه اقوام و مذاهب مقیم در آن ناراحتی ها و تبعیضات فراوانی را متحمل شده اند.
ملی گرایی افراطی عصر رضاخان تحمیل کننده یک پرچم، یک پوشش و زبان رسمی، یک مجموعه از اعتقادات مذهبی و ... برای آحاد مردم بود و این تحولات متأسفانه با روشهای غیر مدنی و تحت لوای چکمه و چکش سلطنت مشروطه تمام ساختارهای غیر مدرن عصر فئودالی را در ایران در نوردید. حتی انقلاب سفید شاه و مردم برای تقابل با نظام فئودالی پیشین و تثبیت مدرنیته در سطح جامعه در سال 1341 و جشنهای 2500 ساله سلطنت سال 1350 به جهت تأکید بر پیشینه عظیم تاریخی ایران با توجه به فقدان اهمیت دادن به ضرورت تدریجی بودن تغییرات، مخالفتها و نهضت هایی را شکل داد که در سالهای بعدی زمینه سقوط رژیم پهلوی را فراهم ساختند.
شووینیسم معکوس
گروههای نژادی (Ethnics) مختلفی در بوم ایران ساکن هستند. یک بررسی مردم شناسانه از اقوام ایران، دقیقا بیانگر وجود این تکثر در ساخت نژادی و آداب و رسوم اجتماعی آن است. با توجه به ویژگی های ژنتیک و بوم مناطق مختلف فلات ایران، اگر طوایف لر، لک و اقوام ساکن نواحی شمالی (مجموعا 17.4 درصد از کل جمعیت ایران) را از مردمان جنوب و مرکز که پارس نامیده می شوند جدا کنیم، جمعیت پارس ها حداکثر 37.6 درصد از کل جامعه ایران می باشد. این در حالی است که آذری ها 20.2 درصد، کردها 5.9 درصد، ترک های مرکز ایران 4.8 درصد، ترکمن ها 3.2 درصد، عربها 2.2 درصد، بلوچ ها 1.5 درصد و سایر اقوام (تاجیک، پشتو، تالش، هزاره، اردو، ایماق، ارمنی، آشوری، هندی، گرجی، روس و ...) 7.2 درصد از کل جمعیت ایران را تشکیل می دهد. لذا عنوان کردن ایران با نام «سرزمین پارس ها» یک تعبیر شووینیستی است و جالب آنکه جز از رسانه های جدایی طلب غیر رسمی، هیچگاه چنین عنوانی در ادبیات رسمی حکومتی ایران چه قبل و چه بعد از انقلاب اسلامی سال 1979 وجود نداشته است.
وقتی خاستگاه تاریخی اقوام مزبور مورد بررسی قرار می گیرد، نکاتی قابل مشاهده هستند که اغلب توسط این بلندگوهای تبلیغاتی نادیده گرفته شده اند. برای مثال ساتراپی آتروپاتگان هخامنشی همان آذربایجان امروزی است که تنها منطقه ایران بود که در مقابل حمله اسکندر مقاومت کرده و به محلی برای حفظ آیین زرتشت بدل شد. حال اگر ناحیه پشت رودخانه ارس که هیچگاه بخشی از آذربایجان نبوده و به دلایل تاریخی و سیاسی محلی برای مهاجرت آذری ها و تشکیل کشور جمهوری آذربایجان (تاریخ استقلال 1991) شده است، آیا جز از مسیر شووینیسم می توان ادعایی بر سرزمین تاریخی آذربایجان مطرح نمود؟ آمیختگی فرهنگ و بوم آذربایجان با سرزمین پارس به قدری است که پرجمعیت ترین شهر آذری زبان دنیا تهران (با بیش از 4 میلیون نفر آذری زبان) است و آیا می شود طرحی را برای مهاجرت اهالی این مناطق به سرزمین موعود آذربایجان، غیر از آنچه در اسرائیل رخ داد، مطرح کرد؟
اگر ایران را «سرزمین آریائیها» معنی کنیم، آن وقت اقوام پارت و ماد جزئی از بومیان فلات ایران خواهند بود. یعنی آذری ها کردها، لرها و خراسانی ها جدا از زبانها و گویش های مختلفی که در میانشان رواج دارد بخشی از فرهنگ و بوم ایران هستند. بیش از 1400 سال از ورود اسلام به ایران گذشته و چه کسی می تواند ادعا کند فارسی غربی (یا همان فارسی سره) به لحاظ ساختار زبانی و اسامی و کلمات با فارسی شرقی (دری) عینا برابر باقی مانده است؟ آیا یک عرب مقیم اهواز بهتر فارسی را می فهمد یا یهودی عبری زبان؟
واقعیت این است که به دلیل تغییر مناسبات اجتماعی در آغاز قرن بیست و یکم و گسترش ارتباطات میان افراد از گروهها و قومیت های مختلف، متوسط خواسته ها و مطالبات طبقه شهرنشین جامعه ایران همانند بسیاری از کشورها تغییرات فراوانی داشته و جستجو و کاوش برای موفقیات و رفاه در زندگی از مسیرهای دیگری غیر از جدایی طلب و خلق کشورهای جدید، به نتایج قابل اتکایی برای ساکنان این مناطق رسیده است. لذا این تقسیم بندی ها و تنوع حاکم بر ساخت اجتماعی ایران همواره در طی سال های اخیر در مقابل شکل گیری یک ملیت جدید تحت عنوان «ایرانی» رنگ باخته و بیشتر جنبه تاریخی پیدا کرده است.
تبلیغات رسانه ای به دور از واقعیات اجتماعی
سرکوب اغلب نهضت های جدایی طلبانه که با روش های کور مسلحانه در پی جدال با سیستم مرکزی حاکم بوده اند از یک سو و سرعت گرفتن استیلای مدرنیته و شهرنشینی در جامعه ایران به تدریج در دهه های اخیر فتیله مخالف خوانی و کوبیدن بر مطالبات رادیکال قومیتی و مذهبی را پایین کشیده است. این پدیده جدید همراه و همگام با بخشی از «جهانی شدن» مفهوم زندگی است. هرچند دستگاه سیاسی حاکم بر ایران به دلیل تقابل سیاسی و نظامی با غرب، در سال های اخیر خود را مخالف این روند جا زده، اما ایران بیش از هر کشور و منطقه ای در دنیا از گسترش مرزهای اطلاعاتی و ارتباطی میان ملل مختلف سود برده است. پنجاه سال قبل شعار جدایی طلبان ایجاد جمهوری کردستان یا آذربایجان شامل بخش هایی از خاک ایران بود. اما امروزه اغلب این پیکارجویان جدایی طلب به دلیل اقبال عمومی به فرهنگ جهانی و حقوق بشر مجبور شده اند از روش های نظامی قبلی دست برداشته و سطح مطالبات خود را بر روی مسائل فرهنگی و اجتماعی مانند زبان، پوشش و سنت های مذهبی و فرقه ای متمرکز نمایند. این واقعیت اجتماعی بر خلاف آنچه در الاهواز یا گوناز تبلیغ می شود ناشی از اختلاط نژادی و ملت سازی جعلی نیست. بلکه محصول مستقیم گسترش ارتباطات و اطلاعات عمومی افراد و همچنین اهمیت یافتن احقاق و پاسداشت حقوق بشر (فارغ از هر نژاد، رنگ، زبان و ...) در ذهن تک تک افراد این جوامع می باشد.
جمع بندی:
در این نوشتار به اختصار در رابطه با شیوع تبلیغات رسانه ای برخی از افراد و اصحاب رسانه های فرصت طلب و نحله های فکری ایشان مباحثی مطرح شد. استفاده از قید فرصت طلبی برای این جریانات فاقد پایگاه اجتماعی از این جنبه قابل تصور است که به دلیل وقوع نوعی انسداد سیاسی در جامعه ایران به دنبال وقایع پس از انتخابات ریاست جمهوری در سال 1388، برخی از این ورشکستگان سیاسی و قومی به فکر طرح مجدد مطالبات رادیکالی و خارج از چارچوب مطالبات عرفی اقلیت های نژادی و مذهبی ایران افتاده اند. نگارنده بر این باور است که این جریانات علیرغم صرف هزینه و زمان فراوان برای اشاعه تفکرات غیر واقع بینانه شان چندان با اقبال عمومی مواجه نخواهند بود، زیرا بر خلاف دهه های قبلی این بار نیروی مقابل آنها نه شوونیسم فرهنگی و نظامی (از جوک و لطیفه سازی گرفته تا تخریب تکیه ها و اماکن مورد احترام) حاکم بر سیستم که تغییر بنیادین در باورهای یکایک افراد جامعه ایران است. واقعیت امروز جامعه ایران این است که در زمانه ای به سر می بریم که نه پانها مورد توجه هستند و نه تجزیه طلب ها و فدرالیست ها، بلکه آنکه به عنوان یک پدیده انسانی و جهانی بیشتر فریاد حقوق شهروندی (در تقابل با حقوق ملیتی) سر میدهد از اقبال بیشتری برخوردار شده است.
«۱» نوشت: چندی پیش به مراسم عروسی یکی از دوستان (در تصویر، نفر سوم از سمت چپ) رفته بودم. به هنگام خداحافظی و ترک مجلس، دوست عزیزی (در تصویر، نفر پنجم از سمت راست) با عتاب و ناراحتی جمع را مورد خطاب قرار داد که این چه وضعیتی است و چرا دوستی ماها هر چه بیشتر به جلو می رویم کمرنگ تر و کمرنگ تر می شود و قس علی هذا. بحث طولانی آن شب و نقطه نظرات حاضرین در نهایتاً به جمع بندی مشخصی نرسید. چند روز بعد به همراه دوست دیگری راهی سفر به شمال کشور بودم و مباحث مطرح شده در آن شب را با وی در میان گذاشتم. پیشنهادی در این بین مطرح شد، مبنی بر اینکه برای رفع برخی سوءتفاهمات دیداری میان عزیزان تنظیم شود. نهایتاً علیرغم پیگیری مختصری که انجام پذیرفت، به دلیل پراکندگی گسترده افراد این دیدار محقق نشد و مباحث چون گذشته سربسته ماند. لذا ابتدا تصمیم گرفتم که یه فضای مجازی را برای تبادل نظر میان افراد ایجاد کنم تا به غیر از بحث همزمانی اظهار نظرها، باقی موارد برای پیگیری بحث مربوطه فراهم شود. اما از آنجا که ظاهراً سرزدن به وب نوشته های دوستان نیز در جمعیت آفت زده ما هم شامل مرور زمان شده است، تصمیم گرفتم کمی پا را فراتر گذاشته و برخی مسائل را که مشکل زا بوده و بنده در جریان آنها هستم مطرح کنم تا فضای گفتگوی مورد نظر رونقی پیدا نماید. این نوشته به تدریج به روزرسانی می شود تا فضای بحث و گفتگو مجدداً شکل بگیرد.
«۲» نوشت: فرود در روابط دوستانه ما، یک امر طبیعی ناشی از بالا رفتن سن و افزایش مشغله های زندگی است و یا دلایل دیگری هم دارد؟
به نظر من غیر موارد مطرح شده، دلایل دیگری هم مطرح هستند. دوستی میان ما به دلایل گوناگون تری یکپارچگی گذشته خود را از دست داده و به فرم جزیره های سرگردان امروزی در آمده است. یکی از مهمترین دلایل به زعم من شکل گیری جزیره ها قبل از اعلام وحدت میان افراد هستش. با وجود آنکه همیشه (برای نمونه این مطلب را مشاهده نمایید) به رضا معترض بودم که چرا در یکی از گردهمایی ها بحث طیف طیف بودن جمع را به میان کشید، اما متأسفانه این مسأله حقیقت داشته و طیف شدن افراد جمع بین سالهای آغازین (۸۰-۸۱) تا هنگام وقوع Incident در بین سالهای ۸۷-۸۸، با یک روند تدریجی در حال شکل گیری بوده است. به عبارت دیگر با ایجاد یک تشکل دانشجویی علمی (کمیته فعالیت های فوق برنامه گروه کامپیوتر دانشگاه علوم و فنون مازندران) در میانه سال ۱۳۸۲، که ایده مشترکی از مسعود هاشمیان و تنی چند افراد حاضر در عکس بالا بود، اعلام وحدت موقتی بین لایه هایی از دوستی های ناهمسان صورت پذیرفت و متأسفانه به دلیل عمیق نبودن نگهدارنده های این اتصال (امری که بعدا برای جمعیت های دوستانه دیگری نیز قابل پیش بینی بود و به نظر من آنها با عبرت گرفتن از سرانجام ما، رفاقت هایشان را نجات دادند)، با فروکش نمودن تب ماجراجویی های برگزاری مسابقه ACM در سالهای ۸۳ و ۸۴ این وحدت عملاً از بین رفت و کثرت قبلی، که به دلیل برخی ناملایمات و حب و بغض ها، اینک عمیق تر هم شده بود مجددا به منصه ظهور رسید.
«۳» نوشت: «زندگی به سبک ایرانی» یا «هرکسی فقط به فکر خودش است».
جمله بالایی بحث ساده ای را مطرح می کند. وقتی زندگی روزمره جامعه پر است از خودخواهی و همه شئون زندگی را تعریف کردن از مرکز مختصاتی به نام «من»، آنوقت چه انتظاری است که آدمها ناچیزی مثل ما تافته ای جدا بافته از جریان عادی زندگی به سبک ایرانی باشند؟ «فکر خود بودن» فی نفسه بد نیست و لازم هم هست برای حفظ بقا در محیط؛ لیکن مشکل هنگامی بروز می کند که تقسیم منابع برای ارضای خواسته های «من» از فرم طبیعی خارج شده و با خواسته های «من» دیگری تداخل نماید. به جرئت ادعا دارم مهمترین دلیل از هم پاشیدگی جمع ما این تداخلهای همواره در حال وقوع بوده است. اصلاً دوست ندارم وارد بحث مصادیق بشوم که عاقلان خود دانند.
«۴» نوشت: «سکوت قبرستانی» خوب نیست.
می گویند ریاکاری و غیبت دو روی یک سکه هستند. از هر دوی اینها بدتر بی تفاوتی است. یعنی وقتی مشکلی پیش می آید میان دوستان، به جای پادرمیانی نباید جیم شد و رفت. ۷ الی ۸ سال قبل، من با یکی از دوستان قطع رابطه کردم. به دلایل بچه گانه ای که هر دو خوب می دانیم چقدر واهی بود. اما هیچکس برای حل مشکل پا به میان نگذاشت. همه فقط تماشا کردند و دست تکان دادند. ما سه سال از بهترین سالهایی که می توانستیم در کنار هم باشیم را از دست دادیم. چند مورد مشابه این سراغ دارید در ذهن تان که به دلیل بی تفاوتی جمع و یا جبهه گیری نادرست، مشکلی لاینحل مانده است؟ آیا بعد از فروکش کردن اختلافات اولیه، کسی پیشقدم شد برای حل و فصل موضوع؟ Exactly Not. ما فقط ناراحتی هایی که نسبت به یکدیگر داشته و داریم را کهنه کرده ایم و اصلاً مسأله ای حل نشده؛ از آن هم بدتر، در برخی موارد به دلیل غیرقابل بازگشت شدن سیر حوادث فقط به خاک سپرده شده است.
«۵» نوشت: روابط بی ساختار، بلای جان دوستی
یکی از مشکلات قابل اشاره در مورد ما، کاتوره ای بودن فرم آشنایی ها و رفت و آمدها است. دوستی مانند یک نوزاد است که مدام در حال آموختن می باشد. اگر ما به عنوان والدین به این کودک کنجکاو آموزش های لازم را ندهیم و او را در محیط به حال خود رها کنیم، اگر به خودش آسیب نزند، قطعاً به ما آسیب خواهد زد. این که گفتم تمثیلی بود که به نوعی در ارتباط با ما رخ داده است. دست انداختن یک نفر در جمع به صورت گروهی، تقلیل ارتباط از دیالوگ داشتن به گردهمایی برای بازی کردن، چشم و هم چشمی بر سر دوستی با فلان دختر یا بهمان پسر، عدم رعایت حریم شخصی ارتباط بین دختر و پسر، ایجاد مزاحمت و اخلال در فرآیند عمیق شدن رابطه های دوگانه با تشکیل کلوپی از روابط سطحی و به قولی گردشی و البته ده ها نمونه دیگر که امیدوارم عزیزان اگر در نظرات اشاره نمی کنند، حداقل به خاطر بیاورند. همه اینها باعث شده تا ارتباط دوستانه ما مانند یک جامد بی شکل مقاومت پذیری پایینی در برابر حوادث پیش رو داشته باشد. به همین دلیل هنگامی که کوران حوادث در سالهای بعدی از بعد زمان و مکان بین برخی از افراد با جمع فاصله انداخت، روابط بی ساختار نتوانست اولین موج گسست را خنثی نماید و دوستانی که برای ادامه تحصیل به خارج رفتند تقریباً محو شدند. موج دوم هم همینطور و موج سوم هم همینطور تا وضعیت فعلی که جز خاطره ای محدود به چند تا عکس چیز خاصی باقی نمانده است.
«۶ نوشت»: ازدواج هدف زندگی نیست.
ممکن است به نظر عجیب باشد، اما تجربه نشان داده است، رفتار و افکار برخی از «ما» (من جمله خودم) در بحث رابطه با جنس مخالف در سطوح مختلف (از دوستی ساده تا ازدواج) دچار تغییر و تحول فراوانی بوده است. به هر حال اکنون در سن و سالی هستیم که کمی از آن نوجوانی سالهای پیشین فاصله گرفته ایم و باید این مسائله را هم مدنظر داشته باشیم، زندگی آینده بدون بعضی وقتها گریز داشتن از مسائل روزمره در کنار دوستان، پیامدهای جالبی را به همراه نخواهد داشت. برخی ممکن است با این نظر مخالف باشند، که غرق شدن در زندگی خانوادگی با همسر، فرزندان و اقوام دور و نزدیک، هدف از تشکیل خانواده نیست. اما نگارنده بر این باور است که تشکیل خانواده در زندگی ما تنها یک ضرورت است و غایت نهایی به شمار نمی آید. ممکن است شرایط اقتصادی و اجتماعی بیشتر اوقات آینده زندگی ما را مصروف به رسیدگی به بام و شام خانواده نماید؛ اما تجربه نشان داده است یکی از بهترین راه های کاستن از فشار روزمرگی معاشرت با دوستان خانوادگی است. البته اگر دوستی در اطراف ما باقی مانده باشد...
«۷ نوشت»: چه باید کرد؟
بعد از طرح همه این دلایل و البته موارد دیگری که مطرح هستند و حضور ذهن نگارنده به آنها یاری نکرده، باید گفت چندین گزینه پیش روی «ما» است. البته گروهی از عزیزان پیشاپیش انتخاب های خود را انجام داده و به آن جامه عمل پوشانیده اند، لذا این نوشتار تنها این موارد را برای افرادی مطرح می کند که هنوز تصمیم مشخصی در خصوص آینده ارتباطات دوستانه شان اتخاذ نکرده اند. گزینه های پیش رو عبارتند از:
الف ـ رها کردن ارتباط دوستانه قطع شده قبلی و تلاش برای ایجاد روابط دوستانه جدید
ب ـ تلاش برای احیای دوستی های قدیمی
پ ـ یافتن راه حلی بین گزینه های الف و ب
ت ـ حفظ وضعیت فعلی و کاهش روز به روز سطح دوستی ها
اینکه کدام گزینه عملی تر است و کدام گزینه برای «ما» مناسب تر است، به نقطه نظرات و برنامه های تک تک آدمها بستگی دارد. اما آنچه قطعی است این است که در مقطع بغرنجی از زندگی به سر می بریم و هرچه انجام دهیم در سالهای آتی زندگی مان تأثیر به سزایی خواهد داشت.
پی نوشت: تصویر قرار گرفته در ابتدای متن جنبه تزئینی داشته و بودن و یا نبودن هر کدام از دوستان در عکس، در بر دارنده مقصود و منظور خاصی نیست.