وقتی دیروز تمام شد؛ وقتی صبح طلوع کرد بیتفاوت؛ از ما چیزی نوشته نشد در روزنامه؛ از ما نشانی نیز نبود در جاده. کسی از ما نپرسید به کدامین سو؟ کسی از ما نپرسید که چرا؟ کسی از ما نگفت و سقوطهای بیوقفه در چاه. کسی از ما نجست راز ستارههای زنگ زده را. زندگی چونان بادی تند جنگل ما را خالی کرد از برگهای زرد خاطره. از ما نقلی نبود در محفل دوستان دیروز از ما هیچ نشان از ما نیز نبود. وقتی دیروز تمام شد تنها من بودم و در پیش رو برج عاج نشینان خنده رو. وقتی صبح طلوع کرد بیتفاوت تنها من بودم و در پشت سر کوله بار خاطرات زنگ زده، ستارههای خاموش ... از ما چیزی نوشته نشد در روزنامه؛ از ما نشانی نیز نبود در جاده ... وقتی دیروز تمام شد تنها من بودم و نعشی که جامانده بود از من و جادهای در دست تعمیر بی آتش غفلت افیون خاموش دلسردی. و کارگرانی که مشغول کارند بی هیچ برج عاج و خاطرات زنگ زدهای. وقتی دیروز تمام شد با سرعت نور تا ته عمر، همه چیزی به رنگ سپیدهدمان است. چهار فصل بلوغ ـ فصل دوم با اندکی تلخیص نسبت به متن اصلی |
![]() |
وب خیلی خوبی دارین هم وبتون هم قالبتون خییییلی قشنگه
1695
وقتی دیروز تمام شد...
از مهر، لبریز گشتم
متنی جالب که منو یاد خاطرات میندازه