دیوار آزاد

اجتماعی ـ فرهنگی ـ طنز

دیوار آزاد

اجتماعی ـ فرهنگی ـ طنز

ای مرز پر گهر ـ به یاد فروغ

فاتح شدم
خود را به ثبت رساندم
خود را به نامی ، در یک شناسنامه ، مزین کردم
و هستی‌ام به یک شماره مشخص شد
پس زنده  باد 678 صادره از بخش 5 ساکن تهران

دیگر خیالم از همه سو راحت‌ست
آغوش مهربان مام وطن
پستانک سوابق پرافتخار تاریخی
لالایی تمدن و فرهنگ
و جق و جق جقجقه قانون ...
آه دیگر خیالم از همه سو راحت‌ست

شعر از: فروغ فرخزاد


از فرط شادمانی
رفتم کنار پنجره، با اشتیاق، ششصد و هفتاد و هشت
بار هوا را که از غبار پهن و بوی خاکروبه و ادرار،
منقبض شده بود
درون سینه فرو دادم
و زیر ششصد و هفتاد و هشت قبض بدهکاری
و روی ششصد و هفتاد و هشت  تقاضای کار نوشتم
فروغ فرخزاد

در سرزمین شعر و گل و بلبل
موهبتی‌ست زیستن، آن هم
وقتی که واقعیت موجود بودن تو پس از سال‌های
سال پذیرفته می‌شود

جایی که من
با اولین نگاه رسمی‌ام از لای پرده، ششصد و هفتاد و
هشت شاعر را می‌بینم
که، حقه‌بازها، همه در هیأت غریب گدایان
در لای خاکروبه، به دنبال وزن و قافیه می‌گردند
و از صدای اولین قدم رسمی‌ام
یکباره، از میان لجن‌زارهای  تیره، ششصد و هفتاد و
هشت بلبل مرموز
که از سر تفنن
خود را به شکل ششصد و هفتاد و هشت کلاغ سیاه
پیر در آورده‌اند

با تنبلی به سوی حاشیه روز می‌پرند
و اولین نفس زدن رسمی‌ام
آغشته می‌شود به بوی ششصد و هفتاد و هشت شاخه
گل سرخ
محصول کارخانجات عظیم پلاسکو

موهبتی‌ست زیستن، آری
در زادگاه شیخ ابودلقک کمانچه‌کش فوری
و شیخ ای دل ای دل تنبک تبار تنبوری
شهر ستارگان گران وزن ساق و باسن و پستان و
پشت جلد و هنر
گهواره مؤلفان فلسفه "ای بابا به من چه ولش کن"
مهد مسابقات المپیک هوش- وای!

جایی که دست به هر دستگاه نقلی تصویر و صوت
می‌زنی، از آن

بوق نبوغ نابغه‌ای تازه سال می‌آید
و برگزیدگان فکری ملت
وقتی که در کلاس اکابر حضور می‌یابند
هریک به روی سینه، ششصد و هفتاد و هشت  کباب‌پز برقی
و بر دو دست، ششصد و هفتاد و هشت  ساعت ناوزر ردیف
کرده و می‌دانند
که ناتوانی از خواص تهی‌کیسه بودن‌ست، نه نادانی

فاتح شدم   بله فاتح شدم
اکنون به شادمانی این فتح
در پای آینه، با افتخار، ششصد و هفتاد و هشت  شمع
نسیه می‌افروزم
و می‌پرم به روی طاقچه تا با اجازه چند کلامی
درباره فواید قانونی حیات به عرض حضورتان برسانم
و اولین کلنگ ساختمان رفیع زندگی‌ام را
همراه با طنین کف‌زدنی پرشور
بر فرق فرق خویش بکوبم

من زنده‌ام، بله، مانند زنده‌رود، که یک روز زنده بود
و از تمام آنچه که در انحصار مردم زنده‌ست  بهره
خواهم برد

من می‌توانم از فردا
در کوچه‌های شهر، که سرشار از مواهب ملی‌ست
و در میان سایه‌های سبک‌بار تیرهای تلگراف
گردش کنان‌ قدم بردارم
و با غرور، ششصد و هفتاد و هشت  بار  به دیوار مستراح‌های عمومی بنویسم
خط نوشتم که خر کند خنده

من می‌توا نم از فردا
همچون وطن‌پرست غیوری
سهمی از ایده‌آل عظیمی که اجتماع
هر چهارشنبه بعدازظهر آنرا
با اشتیاق و دلهره دنبال می‌کند
قلب و مغز خویش داشته باشم
سهمی از آن هزار هوس‌پرور هزار ریالی
که می‌توان به مصرف یخچال و مبل و پرده رساندش
یا آنکه در ازای ششصد و هفتاد و هشت  رای طبیعی
آن را شبی به ششصد و هفتاد و هشت  مرد وطن بخشید

من می‌توانم از فردا
در پستوی مغازه خاچیک
بعد از فرو کشیدن چندین نفس  ز چند گرم جنس
دست اول خالص
و صرف چند بادیه پپسی کولای ناخالص
و پخش چند یاحق و یاهو و وغ وغ و هوهو
رسما به مجمع فضلای فکور و فضله‌های فاضل
روشنفکر و پیروان مکتب داخ داخ تاراخ تاراخ بپیوندم
و طرح اولین رمان بزرگم را
که در حوالی سنه یکهزار و ششصد و هفتاد و هشت
شمسی تبریزی
رسماً  به زیر دستگاه تهی‌دست چاپ خواهد رفت
بر هر دو پشت ششصد و هفتاد و هشت  پاکت
اشنوی اصل ویژه بریزم

من می‌توانم از فردا
با اعتماد کامل
خود را برای ششصد و هفتاد و هشت  دوره به یک
دستگاه مسند مخمل پوش
در مجلس تجمع و تامین آتیه
یا مجلس سپاس و ثنا میهمان کنم
زیرا که من تمام مندرجات مجله هنر و دانش – و تملق و کرنش را می‌خوانم
و شیوه (درست نوشتن) را می‌دانم
من در میان توده سازنده‌ای قدم به عرصه هستی نهاده‌ام
که گرچه نان ندارد، اما به جای آن میدان دید باز و وسیعی دارد
که مرزهای فعلی جغرافیایی‌اش
از جانب شمال به میدان پر طراوت و سبز تیر
و از جنوب به میدان باستانی اعدام
و در مناطق پر ازدحام، به میدان توپخانه رسیده ست
و در پناه آسمان درخشان و امن امنیتش
از صبح تا غروب، ششصد و هفتاد و هشت قوی قوی هیکل گچی
به اتفاق ششصد و هفتاد و هشت فرشته
– آن هم فرشته از خاک وگل سرشته –
به تبلیغ طرح‌های سکون و سکوت مشغول‌اند

فاتح شدم بله فاتح شدم
پس زنده باد 678 صادره از بخش 5 ساکن تهران
که در پناه پشتکار و اراده
به آن چنان مقام رفیعی رسیده‌است که در چارچوب پنجره‌ای
در ارتفاع ششصد و هفتاد و هشت متری سطح زمین قرار گرفته‌ست
و افتخار این را دارد که می‌تواند از همان دریچه نه از راه پلکان –
خود را دیوانه‌وار به دامان مهربان مام وطن سرنگون کند
و آخرین وصیت‌اش این است
که در ازای ششصد و هفتاد و هشت سکه، حضرت استاد آبراهام صهبا
مرثیه‌ای به قافیه کشک در رثای حیاتش رقم زند

هجوم به روایت (Invasion against the Story)


پیشتر از شهرام مکری فیلم ماهی و گربه را دیده بودم و تجربه فرمی جدید آن دستمایه نقدی شد که در این پست وبلاگ منتشر کرده بودم. بر خلاف دفعه قبلی این بار که به همراه خانواده و دوستان برای تماشای فیلم رفتیم با توجه به پیش‌زمینه قبلی آمادگی ذهنی بیشتری برای مواجهه با شیوه روایت‌گری این فیلمساز داشتیم و وقتی فیلم تمام شد سردرگمی کمتری در درک فیلم و فضای روایتگری در آن پیدا کرده بودیم که جای بسی خوشحالی‌ست!


«داستان هجوم درباره یک تیم ورزشی آماتوری و مربی‌شان است. اعضای تیم رازی برای پنهان کردن دارند و گروهی در جستجوی پیدا کردن سرنخ‌هایی از این ماجرا هستند. هجوم درباره یک قتل است که در یک ورزشگاه اتفاق افتاده. چند مأمور پلیس در حال بررسی این پرونده هستند و با ورود به این ورزشگاه سرنخ‌هایی از این قتل به دست می‌آورند...»

همانند ماهی و گربه فیلم هجوم هم از جنبه از جنبه شیوه روایت در یک سکانس پلان اتفاق می‌افتد. این سبک روایت نیاز به دکوپاژ بسیار دقیقی دارد و از آنجا که داستان انتخاب شده نیز دارای پیچیدگی و جنبه‌های اسرارآمیزی است  شخصیت‌پردازی مهم‌ترین پارامتر در نگه داشتن ارتباط مخاطب با روایت است و نگارنده معتقد است این اثر در مقایسه با ماهی و گربه در این زمینه موفق‌تر عمل کرده‌است. به عنوان مثال با وجود دوگانگی شخصیت‌ها و تغییر ماهیت آنها در خط سیر داستان، به دلیل شخصیت‌پردازی نسبتاً قوی مخاطب کمتر در مورد پرسوناژها دچار اشتباه می‌شود. البته نمی‌دانم اگر به عنوان بیننده‌ای که یک بار این شیوه روایی را در ماهی و گربه تجربه نکرده باشد به این اثر بنگریم این استدلال چقدر قابلیت اتکا دارد. چون من آن تجربه فرمی نه چندان دلچسب را برای ماهی و گربه در سالن سینما داشته‌ام و هنگام خروج از سالن دچار سردرگمی در فهم داستان و پیام آن بودم.

همجوم همانند اثر قبلی در ژانر  فیلم‌های دلهره‌آور (Slasher) ساخته شده و نگاهی سمبولیک و سورئالیستی به موضوعات اجتماعی دارد. اما بر خلاف اثر قبلی که پراکنده‌گویی‌هایی درباره زندگی در حاشیه داستان اصلی وجود داشت این بار فیلمساز با کمرنگ‌تر کردن موضوعات حاشیه‌ای به هدف مورد نظر هجوم همه‌جانبه‌ای می‌برد و عنوان اثر هم به صورت سورئال این ساختارشکنی در حال وقوع را به خوبی تداعی می‌نماید. این تمرکز در فرم (در پیگیری قتل توسط کاراکترها) و محتوا (در پیگیری تضاد مفاهیم مرگ و رهایی) به خوبی در آمده و شایسته توجه و تقدیر است. وجود نمادهای نظیر ققنوس در داستان که نشان‌دهنده تلاش دائمی انسان برای روشنگری و غلبه بر تباهی است و یا نمادهای دیگری مانند زندگی در حصار و چمدانی که قابلیت عبور و مرور بین دو سوی حصار دارد همگی در خدمت ایجاد و انتقال پیام به مخاطب هستند که در لابلای گفتگوها و طراحی‌های هنری به خوبی گنجانده شده‌اند.


یکی از ایرادات روایی در داستان ماهی و گربه چند ـ راوی بودن آن بود که در ذهن مخاطب سردرگمی ایجاد می‌کرد و خوشبختانه کارگردان در هجوم به این موضوع توجه خوبی نشان داده و با اینکه محوریت داستان کنکاشی است درباره کاراکتر مرموز سامان (و از نیمه دوم نگار) در دو فصل اصلی فیلم یعنی از لحظه خروج اول او از دستشویی تا دومین بار که در آینه کاراکتر مشکوک به قتل را به دیگری تحویل می‌دهد و مجددا با شخصیت اکنون پرداخته خودش در فصل اول مجدداً از دستشویی خارج می‌شود؛ اما روایت‌های ذهنی همگی پیرامون علی هستند و هنگام خروج مجدد وی از دستشویی که تکرار سکانس بازسازی صحنه قتل  از زاویه دید دیگری است این بار مخاطب همراه با علی و از دریچه ذهن او به جستجو و کاوش درباره ماجرای داستان ادامه می‌دهد که کمک شایانی در باز شدن حلقه‌های پیچیده داستان در ذهن مخاطب می‌نماید.

پی‌نوشت: همانند سایر نقدهای نگارش شده در این وبلاگ لازم است تأکید شود که نقطه‌نظرات نگارنده عموماً مربوط به خط سیر داستانی فیلم بوده و در خصوص جنبه‌های فنی و هنری اثر صاحب‌نظران باید نظر دهند و این نوشتار در این خصوص موارد مشخصی را ارائه نداده است و علاقه‌مندان به نقد فیلم می‌توانند برای نمونه به اینجا و اینجا و یا اینجا مراجعه داشته باشند.

چنین بارشی را خواستارم



بارش برفی را خواستارم
که جان از تن کودکی نستاند
و دستان هیچ دوره‌گردی را نلرزاند
و دیداری در پشت میله‌ها در آن نباشد

برفی که با ردای سفید دامن‌گیر
و آغوش مهربان گشوده‌اش بیاید و
سقفی بدهد به همه آرزوهای
بی‌پناه و در خود مانده ما

بذر شادی در شهرهامان بپاشد
و شاخه‌های هیچ درخت دلسوخته‌ای را نشکاند
روشنی بخشد به همه چشم‌های
کم‌سو و به در منتظر مانده ما

آری، چنین بارش برفی را خواستارم
8 بهمن 1396

چالش‌های کودک دو زبانه

به نقل از مطلبی با همین عنوان نوشته نیلوفر جعفری منتشر شده در رادیو زمانه

پیش درآمد: پیشتر این مطلب را در شبکه اجتماعی ضاله فیسبوک خوانده‌بودم و برای دوستان بازنشر کرده بودم. در آن زمان این خیال در سرم بود که شاید این شبکه‌های رنگارنگ رفع فیلتر بشوند و مطلب برسد به دست همه دوستانی که کم و بیش با این مسأله در زندگی‌شان مواجه هستند (و یا در آینده خواهند شد!) که اینگونه نشد و از آنجا که هیچ خلاف قانون و مقرراتی در مطلب اصلی مشاهده نمی‌شود به نظرم رسید که جهت یادآوری برای خودمان و دوستانی که ممکن است این مطلب برایشان جالب توجه باشد یک بار بازنشر آن در وبلاگستان هم خالی از لطف نباشد.


اگر فرزندتان در محیطی با چند زبان و فرهنگ رشد می‌کند یا خودتان علاقه‌مند به آموزش زبان دوم یا چندم به فرزندتان باشید حتما چیزهایی درباره مزایای آموزش زبان دوم یا سوم می‌دانید. جهان آدم‌هایی که بیش از یک زبان می‌دانند جهان بزرگ‌تری است و آنطور که تحقیقات دانشمندان سوئدی نشان می‌دهد افرادی که به چند زبان مسلط هستند مغز بزرگ‌تری دارند. این افراد کمتر دچار آلزایمر می‌شوند، روش‌های همزیستی با افراد دیگران را بلد هستند، انسان‌های سازگارتری هستند و دانش و اطلاعات بیشتری دارند. چند زبانه‌ها همچنین پذیرای چیزهای نو و تازه‌ در زندگی‌شان هستند و از تجربه هراسی ندارند.
با این حال آدم‌های چند زبانه چالش‌ها و دشواری‌های ویژه خود را تجربه می‌کنند. دشواری‌های آموزش زبان دوم به کودکان ممکن است آنقدر زیاد باشد که والدین دست از تلاش برای آموزش زبان بردارند. این باعث می‌شود کودک نتواند به یکی از زبان‌ها ـ که معمولا زبان مادری قربانی آن است ـ تسلط کافی داشته باشد. به عنوان والد یک کودک چند زبانه شما در مراحل مختلف با این چالش‌ها رو به رو می‌شوید اما همیشه راهکارهایی برای گذر از آنها وجود دارد!

تأخیر در حرف زدن
والدین معمولا تأخیر در زبان را با تاخیر در حرف زدن اشتباه می‌گیرند و این مساله برای آنها تبدیل به یک چالش بزرگ می‌شود. تحقیقات نشان می‌دهد چند زبانی منجر به تأخیر در حرف زدن نمی‌شود. با این حال ممکن است برخی کودکان در تسلط به واژه‌ها و گفتار سالم تأخیر داشته باشند. هرچند این مشکل همه کودکان دو یا چند زبانه نیست اما مساله‌ای کاملا طبیعی است. شاید در مقایسه کودک خود با کودکان یک زبانه این مسأله باعث نگرانی‌تان شود و احساس کنید اشتباهی وجود دارد که فرزندتان به موقع شروع به حرف زدن نکرده است اما این نگرانی بی‌مورد است. فرزند دوزبانه شما دو برابر کودکان دیگر واژه بلد است و به همین دلیل او ممکن است برای کاربرد به موقع آنها نیاز به زمان بیشتری داشته باشد. کودک دو زبانه ممکن است تا سه سالگی هم هیچ واژه‌ای را به زبان نیاورد اما ناگهان در سال بعد قادر است هر دو زبان را با تسلط و شیوایی حرف بزند.
راهکارهای مناسب:
  •  از هر فرصتی برای حرف زدن با فرزندتان استفاده کنید. حتی اگر او پاسخ شما را نمی‌دهد. با بازی و مکالمه‌های روزمره می‌توانید زبان مادری را به فرزندتان به درستی منتقل کنید.
  • از کودک‌تان سوال بپرسید. پرسش راهی برای تشویق کودک به حرف زدن است.  به جای مونولوگ با  طرح سوال دیالوگ برقرار کنید.
  • آواز بخوانید. هیچ وقت محیط کودک را از صدا خالی نکنید. تکرار بسیار موثر است بنابراین یک ترانه را بارها و بارها با بیانی رسا بخوانید.
  • صبور باشید و به کودک برای حرف زدن فشار نیاورید.


مخلوط زبانی
کودکان دو زبانه معمولا جمله‌ای را در یک زبان شروع می‌کنند و در یک زبان دیگر تمام می‌کنند. این مساله بسیار رایج است چون زبان برای کودکان راهی برای ابراز خود است. اگر کودک در یک جمله از ترکیبات زبانی هر دو زبان استفاده می‌کند فقط به این دلیل است که می‌خواهد به راحت‌ترین روشی که می‌داند احساس و نیاز خود را بیان کند. او فقدان کلمه‌ها و ناتوانی در جمله بندی درست را از طریق زبان دیگر جبران می‌کند. کودکان دو زبانه این کار را ناخواسته انجام می‌دهند و از قضا این تائیدی بر هوش کودک شماست.
راهکارهای مناسب:
  • کودک را اصلاح کنید. جمله‌ها را به روش درست برای کودک بیان کنید و از او بخواهید آن را تکرار کند.
  • برای کودک کتاب بخوانید تا دایره واژگان کودک را بالا ببرید.
  • به اشتباهات رایج کودک توجه کنید و روی آنها کار کنید.

ترجیح یک زبان بر دیگری
برخی از کودکان دو یا چند زبانه ترجیح می‌دهند فقط از یک زبان برای حرف زدن استفاده کنند. این اتفاق معمولا برای زبانی می‌افتد که غلبه دارد و کودک بیشتر از آن استفاده می‌کند.کودکی که به مدرسه می‌رود و ساعت‌های طولانی به یک زبان درس می‌خواند، بازی می‌کند و با دوستانش ارتباط برقرار می‌کند ترجیح می‌دهد بیشتر از این زبان استفاده کند. این ممکن است برای زبان مادری کودک زنگ خطری باشد و رابطه کودک با والدین را تحت تاثیر قرار بدهد به ویژه اگر کودک از حرف زدن به زبان مادری خود امتناع کند.
راهکارهای مناسب:
  •  زبانی را که فرزندتان ترجیح می‌دهد به خوبی یاد بگیرید و از آن استفاده کنید. این به ارتباط شما با فرزندتان کمک می‌کند.
  •  برای مهجور نماندن زبان مادری روابط خود را با افراد هم زبان گسترش بدهید. داشتن دوستان هم زبان بسیار کمک کننده است و شوق یادگیری به این زبان را افزایش می‌دهد.
  • آموزش خواندن و نوشتن به زبان مادری را شروع کنید. نوشتن و خواندن کودک را ترغیب به استفاده از زبان می‌کند.
  • آموزش زبان مادری را جذاب کنید. از بازی یا ترانه‌های زبان خود استفاده کنید.


چالش خواندن و نوشتن
حرف زدن به یک یا چند زبان برای کودکان به راحتی اتفاق می‌افتد اما خواندن و نوشتن نیاز به تلاش بسیار بیشتری دارد. اگر کودک به مدرسه چند زبانه نرود یا در خانه خواندن و نوشتن را یاد نگیرد، فقط به یک زبان مسلط خواهد شد. این مساله بسیاری از کودکان چند زبانه است. آنها اگر چه می‌توانند دو یا چند زبان را بفهمند یا حرف بزنند اما تا زمانی که خواندن و نوشتن به آن زبان را یاد نگیرند تسلط آنها به آن زبان‌ها هم سطح نخواهد بود. آموزش خواندن و نوشتن به زبان مادری مهم‌ترین وظیفه والدینی است که کودکی چند زبانه را پرورش می‌دهند.
راهکارهای مناسب:
  •  هر شب برای کودک به زبان خودتان کتاب بخوانید. حتی اگر چند صفحه از یک کتاب باشد.
  •  در هفته اوقاتی را برای نوشتن کلمات به زبان خود تمرین کنید. از کارت‌های خواندن و نوشتن استفاده کنید.
  • از یک معلم خصوصی زبان استفاده کنید.
  • از مدرسه‌های دو زبانه استفاده کنید.
  • از آموزش‌های آنلاین برای زبان کودک استفاده کنید.

منفعل در زبان
کودکی که زبانی را می‌فهمد اما نمی‌تواند حرف بزند منفعل است. دلایل زیادی برای این مساله وجود دارد. واژگان محدود زبانی، بی‌انگیزگی برای کاربرد زبان و احساس بی‌نیازی نسبت به استفاده از یک زبان باعث ایجاد انفعال می‌شونداین مساله بیشتر برای کودکانی اتفاق می‌افتد که والدین‌شان تسلط کافی به زبان مورد استفاده کودک دارند. گاهی برای والدین دشوار است با کودک به زبانی حرف بزنند که تسلط کمتری بر آن دارد. زیرا تاثیر آموزش‌ها همواره با زبان غالب بیشتر است و والدین کم حوصله  دشواری آموزش به زبان مهجور را نمی‌پذیرند.
راهکارهای مناسب:
  • برای کودک نیاز به حرف زدن به زبان مهجور را ایجاد کنید.
  • از کودک بخواهید گاهی برخی جملات را برایتان ترجمه کند و یا او را تشویق کنید یک جمله را به هر دو زبان بگوید.
  • پاسخ کودک را به زبان مهجور بدهید و از او درخواست کنید به این زبان حرف بزند.

این چالش‌ها در مواجهه با کودکان چند زبانه اجتناب ناپذیرند اما قابل رفع هستند. همه چیز به انگیزه و میزان تلاش شما برای آموزش زبان مربوط است. به ویژه اگر می‌خواهید زبان مادری کودک را حفظ کنید لازم است با این چالش‌ها رو به رو شوید و با آن مقابله کنید. فرصت یادگیری چند زبان فرصت غنیمتی است که همه از آن بهره‌مند نیستند بنابراین به فرزندتان کمک کنید مهارت‌های زبانی را تقویت کند و در این راه موفق باشد.

آینه نقش تو بنمود راست


چند تا نقد راجع به فیلم آذر خوانده‌بودم که در بیشتر آنها تأکید شده بود یک فیلم فیمنیستی و شعارزده متوسط، با سوژه و داستان تکراری و غیره و غیره است. بعد با دوستان قرار گذاشتیم تا روی پرده به تماشای فیلم نشسته و برداشت‌های خودمان را محک بزنیم در پایان فیلم و باید اذعان کنم که به نظرم منتقدین به جای برچسب زدن به فیلم باید قضاوت منصفانه‌تری راجع به آذر می‌داشتند و غیره و غیره!


آذر (نیکی کریمی) و همسرش امیر (حمیدرضا آذرنگ) خانه‌شان را می‌فروشند تا بتوانند با کمک صابر (هومن سیدی) پسرعموی امیر رستورانی راه بیندازند. اما صابر نقشه دیگری برای پول‌ها دارد و از شراکت با امیر دست می‌کشد. مجادله دو پسرعمو به قتل ناخواسته صابر منجر می‌شود و ادامه فیلم تلاش‌های آذر برای حفظ رستورانی است که برای راه انداختن و سر پا نگه داشتن آن زحمات بسیاری را متحمل شده‌اند و ماجراهایی که برای او در این راه به وقوع می‌پیوندند ...


در بررسی سوژه داستان که شخصیت محور است و حوادثی که پیرامون آذر به وقوع می‌پیوندند و داستان را به پیش می‌برند، ممکن است در نگاه اول اینگونه به نظر برسد که مثلا موتورسواری زنان یک مقوله فمینیستی و سطحی است. مشکل روز جامعه ما نیست و حرف‌هایی از این دست که مانند موضوع حضور زنان در ورزشگاه نقل محافل و رسانه‌ها است. اما با نگاهی دقیق‌تر به اثر می‌توان نمادسازی‌های دیگری مشاهده کرد که به عقیده نگارنده مطالبه‌محور بودن فیلم را برجسته می‌نماید. در ژانر موسوم به سینمای فیمنیستی که به آثار برخی از کارگردانان سینمای ایران (نظیر تهمینه میلانی) نسبت داده شده‌است (که اصالت چنین ژانری و اعتبار ادعاهای مطرح شده درباره آن خودش جای بحث دارد) یک مؤلفه شعاری بودن در برخی دیالوگ‌ها و مونولوگ‌های روایت مشاهده شده‌است که نشان می‌دهد فیلمساز خواسته از مدیوم سینما برای بیان بی‌واسطه دیدگاهش در موضوعی خاص استفاده نماید. اما در نمونه آذر  حس نمی‌شود در فلان پلان دارد شعاری مطرح می‌شود در حالی که فضاسازی برای طرح شعارها وجود دارد. اما سازنده اثر به صورت شفافی از شعار دادن پرهیز دارد و با ایجاد موقعیت تصویری و در ذهن مخاطب حرفش را می‌زند. برای مثال در سکانس تصادف آذر با موتورسیکلت بلافاصله پس از تصادف این ذهنیت برای مخاطب ایجاد می‌شود که «الان تصدیق نداره پس چی میشه؟» «چه قانونی وجود داره که ازش حمایت کنه؟» بدون اینکه پرسوناژی از داستان این موضوع که زنان اجازه موتورسواری ندارند را به مخاطب یادآوری کند و یا در سکانس‌های دلیوری پیتزا به مردانی که انتظار نداشته‌اند زنی در این شغل فعال باشد مخاطب به جای آذر می‌تواند تجربه شخصی خودش در چنین موقعیتی را تجسم کند.


در صحنه پایانی فیلم همکاران آذر در رستوران که در سر و پا نگه داشتن رستوران با وی همکاری کرده‌اند از او دعوت می‌کنند تا در هفته آینده در افتتاحیه کافه‌شان شرکت نماید. یعنی زندگی با همه زشتی‌ها و سختی‌هایش ادامه دارد و نباید از تلاش دست برداشت. نگارنده معتقد است نگاه منصفانه و یا شعارزده را باید در اینجور موقعیت‌هایی رصد کرد. چون کارگردان می‌توانست یک خداحافظی غم‌بار و یا چندین دیالوگ کلیشه‌ای در اینجا تحویل مخاطب بدهد اما این کار را انجام نداده و جریان داشتن زندگی را گوشزد می‌نماید. یعنی حسی در مخاطب در تعلیق قرار گرفته فیلم می‌تواند به جای غصه خوردن با آن کنار بیاید و به فکر فرو رود.

پی‌نوشت: نگارنده معتقد است فیلم آذر که نخستین ساخته محمد حمزه‌ای به عنوان کارگردان یک فیلم بلند است، بسیار جسورانه با قرار دادن مخاطب در موقعیت‌های بغرنج به صورت بی‌طرفانه‌ای درباره مسائل و معضلات زنان نظیر چالش اشتغال و حضور در جامعه، وجود نگاه مردسالارانه در اکثریت ایرانیان و نظایر آن صحبت می‌نماید و آینه تمام رخی از وضعیت زنان در جامعه ماست. حال اگر به مذاق کسی خوش نمی‌آید نسبت‌دادن ضعف در سوژه و داستان فیلم غیرمنصفانه است. نگارنده معتقد است اگر از چند پلان ابتدایی فیلم که کمی سربسته خط سیر اصلی داستان را کلید می‌زنند بپرهیزیم؛ در ادامه کار شخصیت‌های داستان به خوبی پخته می‌شوند و به خوبی برای مخاطب باورپذیرند و لذا تماشای آذر به همه دوستان و آشنایان توصیه می‌شود. در پایان همانند سایر نقدهای نگارش شده در این وبلاگ لازم است تأکید شود که نقطه‌نظرات نگارنده عموماً مربوط به خط سیر داستانی فیلم بوده و در خصوص جنبه‌های فنی و هنری اثر صاحب‌نظران باید نظر دهند و این نوشتار در این خصوص موارد مشخصی را ارائه نداده است.

او می‌آید (She's Coming)

او می‌آید
با مهربانی‌اش
با خنده‌های کودکانه‌اش
با پرسش‌های بی‌شمارش
از چیستی و چرایی‌ها
که بی‌پاسخ‌اند کم و بیش.

او می‌آید
با گام‌های کوتاه و بلندش
که در بند عادات هیچ سیستمی نیستند
و گفتار و پندار آزاده‌اش
که مرزی برای زیستن باز نمی‌شناسند.

او می‌آید
و چراغی در دل‌ها روشن می‌شود
به بهانه حضورش در دنیا
چونان نوری که در تاریکی می‌افتد
و خبر از وجود ستاره‌ای‌است در دوردست‌ها

او می‌آید
تا زندگی چیزی بیشتر از اقساط بانکی ماهانه
و تحویل محصولات در زمان‌های تعیین شده
و مشارکت در انتخابات‌های پرشور و رنگارنگ
و تکرار پی در پی حوادث بی‌شمار و بیهوده باشد

او می‌آید
تا زندگی معنایی بیشتر
از کوفتن آب در هاون باشد

(الف. م. روشن)



دهقان فداکار (Sacrificial Farmer)


پیش‌درآمد:  اخیراً وزیر آموزش و پرورش با اعتماد به نفس بالایی در یک برنامه گفت و گوی ویژه خبری گفته: «موضوعات کتب درسی هرچندسال یک بار تغییر می‌کنند و درس دهقان فداکار در کتاب فارسی سوم دبستان نیز جای خود را به نمادهای دیگری داده است.» البته شایسته است ایشان بعداً در پیشگاه ملت و وجدان خودشان پاسخگو باشند که دقیقاً چه نمادهایی جایگزین این خاطره مشترک جمعی ایرانیان شده‌اند؛ اما درگذشت ریزعلی خواجوی در آستانه ۸۷ سالگی این انگیزه را برای نگارنده ایجاد کرده که داستان نوستالژیک دهقان فداکار را برای احترام به این قهرمان ملی و مرور مجدد این حادثه تاریخی در اینجا به اشتراک بگذارد.



غروب یکی از روزهای سرد پاییز بود. خورشید در پشت کوه‌های پربرف یکی از روستاهای آذربایجان فرورفته بود. کار روزانه دهقانان پایان یافته بود. ریزعلی هم دست از کار کشیده بود و به ده خود باز می‌گشت. در آن شب سرد و تاریک، نور لرزان فانوس کوچکی راه او را روشن می‌کرد. دهی که ریزعلی در آن زندگی می کرد نزدیک راه آهن بود. ریزعلی هر شب از کنار راه آهن می گذشت تا به خانه‌اش برسد. آن شب، ناگهان صدای غرش ترسناکی از کوه برخاست. سنگ‌های بسیاری از کوه فرو ریخت و راه آهن را مسدود کرد. ریزعلی می دانست که، تا چند دقیقه دیگر، قطار مسافربری به آن جا خواهد رسید. با خود اندیشید که اگر قطار با توده‌های سنگ برخورد کند واژگون خواهد شد. از این اندیشه سخت مضطرب شد. نمی‌دانست در آن بیابان دور افتاده چگونه راننده قطار را از خطر آگاه کند. در همین حال، صدای سوت قطار از پشت کوه شنیده شد که نزدیک شدن آن را خبر داد.



ریزعلی روزهایی را که به تماشای قطار می‌رفت به یاد آورد. صورت خندان مسافران را به یاد آورد که از درون قطار برای او دست تکان می‌دادند. از اندیشه حادثه خطرناکی که در پیش بود قلبش سخت به تپش افتاد. در جست و جوی چاره‌ای بود تا بتواند جان مسافران را نجات بدهد. ناگهان، چاره‌ای به خاطرش رسید. با وجود سوز و سرمای شدید، به سرعت لباس‌های خود را از تن درآورد و بر چوب‌دست خود بست. نفت فانوس را بر لباس‌ها ریخت و آن را آتش زد. ریزعلی در حالی که مشعل را بالا نگاه داشته بود، به طرف قطار شروع به دویدن کرد. راننده قطار از دیدن آتش دانست که خطری در پیش است. ترمز را کشید. قطار پس از تکان‌های شدید، از حرکت باز ایستاد. راننده و مسافران سراسیمه از قطار بیرون ریختند. از دیدن ریزش کوه و مشعل ریزعلی، که با بدن برهنه در آنجا ایستاده بود، دانستند که فداکاری این مرد آنها را از چه خطر بزرگی نجات داده است.



پی‌نوشت: ازبرعلی حاجوی متولد پنجم اسفندماه ۱۳۰۹ در روستای قلعه‌جوق شهرستان میانه در استان آذربایجان شرقی بود. او در نیمه آبانماه سال ۱۳۴۰ خورشیدی شب‌هنگام در حالی که در کنار ریل قطار حرکت می‌کرد، متوجه مسدود شدن مسیر قطار به علت ریزش کوه شد. در آن هنگام برای نجات قطار و مسافران آن، کُت خود را آتش زد و به سمت قطار دوید؛ اما این کار نتوانست مسئولین قطار را آگاه سازد و در نهایت با شلیک چند گلوله از تفنگ شکاری خود، توانست باعث توقف قطار شود. به گفته خودش پس از توقف قطار، مردم ناراضی از قطار پیاده شده و او را کتک زدند! تا اینکه او آنها را متوجه خطری که در انتظارشان بوده ساخت و پس از آنکه مسافران با چشم خود ریزش کوه را دیدند به تشکر و عذرخواهی از او روی آوردند! این هم داستان واقعی دهقان فداکار بود که جان مردمی را نجات داد که به گمان ایجاد مزاحمت و خطر برای مسافرت‌شان او را کتک زدند! ریزعلی خواجوی شنبه ۱۱ آذرماه سال ۱۳۹۶ در سن ۸۶ سالگی به دلیل عارضه ریوی، در تبریز درگذشت اما یادش در خاطره همه ماهاست.



توسن تمام

از ما چه به یاد می‌آرید؟
از ما که گویی با برق؛
               گویی با باد آمدیم؛

از ما که قاصد پیام مهر بودیم
در زمانه اعجاز فردیت انسان‌ها
در برج‌های گران قیمت سازمان‌ها.

از ما که خشت بر روی خشت دیوارهای
                             نیمه ساخته گذاشتیم شبانه‌روز
از ما که نقشه راه ساختیم از هیچ
نقشه خواندیم و خط به خط رج زدیم
و راه‌های بی‌شماری ساختیم برای حل
معماهای بیشمار سازمانی
و صورت‌هامان با سیلی
                 سرخ و سبز و بنفش ماند تا آخرین روز؛ آخرین پیام؛

از ما چه به یاد می‌آرید؟
از ما ژنده‌پوشان پیاده رنجور
                                 که راه برای توسن شما
هموار کردیم به طمع تکه نانی
                                 و گذر زندگانی.
از ما که خوانِ خروس و بوقِ سگ؛
چهار فصلِ سال، شب و روز
همدم فردیت به فنا رفته ماست.

از ما چه به یاد می‌آرید؟
در میان موفقیت‌های باد آورده رنگارنگ
و خیالات ترک‌تازی سوارانِ پیشرو
                                    بر توسنِ فراموشکاری
سنگ‌های زیرین آسیاب.

از ما که
در تاریکی آمدیم و رفتیم.
با لحظه آغاز و با عمر رها شدیم؛
و روشن‌تر اینکه گرد و غبار سوارانِ پیشرو بردمان.

از ما چه به یاد می‌آرید؟
شاید یک حرف؛ یک پیام:
                               اینک شما و این توسنِ تمام.

96/7/30
تهران
الف.میم.روشن



نقدی بر رگ خواب (Subdued Movie Note)


نقد نوشتن در خصوص فیلم رگ خواب با توجه به استقبالی که از آن در آخرین جشن خانه سینمای ایران صورت گرفت کار آسانی نیست. چون ممکن است این نکته مطرح شود که دست‌اندارکاران این جشنواره از بدنه سینما بوده‌اند و نه منصوبان وزارت ارشاد و اعطای 5 جایزه از اهالی سینما به این فیلم نشانگر تأیید آن از دیدگاه هنرمندان است و نه بخشنامه‌های دولتی! اما از این نکته که بگذریم نمی‌توان آخرین ساخته حمید نعمت‌الله را (با توجه به جایگاه ایشان به عنوان یک فیلمساز اجتماعی) از منظر فیلمنامه و خط سیر اصلی داستان فیلم بدون ایراد تلقی نمود و نوشتار پیش رو در این رابطه نگارش شده‌است ...


مینا (با بازی لیلا حاتمی) بعد از جدایی از همسرش به دنبال شغل و محل اسکانی می‌گردد. در این مسیر با کامران حصیبی (با بازی کوروش تهامی) مدیر رستورانی که در آن کار می‌کند آشنا می‌شود. کامران سرپناهی به او می‌دهد. مینا تحت تأثیر حمایت‌ها و محبت‌های کامران به او دل می‌بازد، کامران نیز به مینا مشتاق و علاقمند نشان می‌دهد. روزها می‌گذرد و عشق مینا به کامران کاسته نمی‌شود و اوج می‌گیرد. اما کامران دیگر قصد ادامه رابطه را ندارد ...


داستان رگ خواب شخصیت محور است و راوی آن (مینا) در یک مونولوگ طولانی با پدرش که لابلای آن سکانس‌های فیلم به تصویر کشیده می‌شوند سیر داستان را مدیریت می‌نماید. این شیوه روایت که سیر حوادث آنرا به صورت خطی و رو به جلو مدیریت می‌نماید نشان‌دهنده این است که فیلمساز قصد نداشته تجربه فرمی جدیدی داشته باشد و تمرکزش بر روی بیان نکات و دغدغه‌هایی است که در محتوای داستان برای بیننده تدارک دیده و از این نظر خروجی کار یک اثر اجتماعی است که با تیپ فیلمسازی حمید نعمت‌الله در آثار قبلی‌اش (بوتیک، بی‌پولی و آرایش غلیظ) هم تطابق دارد. اما چندین نقد به فرم روایت داستان می‌توان برشمرد. نخست اینکه در شخصیت‌پردازی و گفتگوهای ذهنی مینا با خودش اغراق وجود دارد و طول می‌کشد تا بیننده بتواند این کاراکتر را با ویژگی‌های بازی لیلا حاتمی باور نماید. درست است که لیلا حاتمی هر سه جایزه بازیگر نقش اول زن سال سینمایی که گذشت (سی و پنجمین دوره جشنواره فیلم فجر، یازدهمین دوره جشن منتقدان و نویسندگان ایران و نوزدهمین دوره جشن خانه سینما) را برای همین نقش‌آفرینی به دست آورد اما تجربه شخصی نگارنده در سالن سینما در مواجهه با این کاراکتر (که انگیزه نگارش این مطلب شده) نشان می‌دهد این کاراکتر بدیع که خانم حاتمی تلاش زیادی برای پرورش آن در جلوی دوربین داشته به دلیل ویژگی‌های ذاتی ارائه شده از او (ساده‌لوح بودن، متعلق به طبقه فرودست اجتماع و نیازمند به حمایت اجتماعی و ...) نمی‌تواند همزمان هم فردی باشد که در امر طلاق از شوهر قبلی در دادگاه خانواده (که هفت‌خوان رستمی است در نظام قضایی ایران) موفق باشد و هم اینقدر ساده‌لوحانه در دام فرصت‌طلبی یک فرد شاغل در یک رستوران بیفتد. ایراد دیگر روایت داستان عدم پرداخت خوب به شخصیت کامران است. به نظر می‌رسد قرار بوده این کاراکتر باید به صورت معماگونه به مخاطب معرفی گردد تا در ادامه داستان برگ‌ها رو شوند و نقاب از چهره فریبکار وی برداشته شود. اما برخلاف کاراکتر مینا که بسیار به شخصیت آن پرداخته شده در اسرارآمیزی جنبه‌های شخصیتی کامران اغراق بیش از حدی صورت گرفته و هرچند مخاطب می‌تواند با وام گرفتن از آموخته‌های اجتماعی خودش فریبکار بودن او را نهایتاً در نیمه پایانی فیلم باور نماید اما وقتی از سالن سینما بیرون می‌آید و سعی می‌کند این شخصیت را به عنوان یک الگوی اجتماعی در جامعه پیرامون‌اش رصد کند دستش خالی است؛ چون چیز زیادی از جنبه‌های شخصیتی کامران به خاطرش نمانده و این یعنی ضعف در شخصیت‌پردازی و باورناپذیری کاراکتر در داستانی که خط روایت آن مستقیم و بدون حاشیه‌ها و تجربه‌های فرمی است..


خارج از داستان اصلی فیلم پیوند دادن رخدادهای داستان با حادثه گرد و غبار سال 1393 در تهران کمی ناشیانه انجام شده و برهان این ناشیگری از آنجاست که با جایگزین کردن طوفان و گرد و غبار با موارد مشابه دیگر خدشه‌ای به داستان وارد نمی‌شود و حضور تروکاژ و جلوه‌های ویژه (که اتفاقا دو جایزه هم به افتخارات این فیلم افزوده) به جای حادثه‌ای تأثیرگذار در خط سیر داستان یک موضوع حاشیه‌ای است. مشابه آن موسیقی متن و ترانه‌های فیلم (با آهنگسازی سهراب پورناظری و صدای همایون شجریان) هستند که ضمن اینکه بسیار زیبا و گوش‌نوازند اما جایگاه آنها در فیلم شبیه ترانه‌های سینمای موج نوی دهه 1340 و 1350 بوده و فقط جنبه تجاری به اثر بخشیده‌است.

پی‌نوشت: نگارنده معتقد است رگ خواب در مقایسه با آثار قبلی کارگردان هرچند در جایگاه بهتری نسبت به فیلم آرایش غلیظ قرار می‌گیرد اما با آنچه حمید نعمت‌الله به عنوان یک فیلمساز اجتماعی برجسته در بوتیک و بی‌پولی (که آنها هم آثاری شخصیت‌محور بوده‌اند) در ذهن مخاطب دغدغه‌مند ایجاد کرده فاصله دارد و انتظارات را برآورده نمی‌سازد حتی با آنکه گویا جامعه سینمایی با اعطای جوایز گوناگون آنرا به عنوان یک اثر فاخر تأیید کرده باشد. در پایان همانند سایر نقدهای نگارش شده در این وبلاگ لازم است تأکید شود که نقطه‌نظرات نگارنده عموماً مربوط به خط سیر داستانی فیلم بوده و در خصوص جنبه‌های فنی و هنری اثر صاحب‌نظران باید نظر دهند و این نوشتار در این خصوص موارد مشخصی را ارائه نداده است و علاقه‌مندان به نقد فیلم می‌توانند برای نمونه به اینجا و یا اینجا و یا اینجا مراجعه داشته باشند.

آهای خبردار!


آهای خبردار! مستی یا هشیار؟

خوابی یا بیدار؟ خوابی یا بیدار؟


تو شب سیاه، تو شب تاریک

از چپ و از راست، از دور و نزدیک

یه نفر داره جار میزنه جار

آهای غمی که، مثه یه بختک

رو سینه من، شده یه آوار
از گلوی من، دستاتو بردار
دستاتو بردار، از گلوی من
از گلوی من، دستاتو بردار

کوچه های شهر، پر ولگرده

دل پر درده، شهر پر مرد و پر نامرده


آهای خبردار، آهای خبردار
باغ داریم تا باغ
یکی غرق گل، یکی پر خار
مرد داریم تا مرد، یکی سر کار
یکی سر بار، آهای خبردار
یکی سرِ دار


توی کوچه ها یه نسیم رفته، پی ولگردی
توی باغچه ها پاییز اومده، پی نامردی
توی آسمون ماه دق میده
ماه دق میده، درد بی دردی
پاییز اومده، پاییز اومده، پی نامردی
یه نسیم رفته، پی ولگردی

تو شب سیاه، تو شب تاریک
از چپ و از راست، از دور و نزدیک
یه نفر داره، جار میزنه جار
آهای غمی که، مثه یه بختک
رو سینه من، شده یه آوار
از گلوی من، دستاتو بردار
دستاتو بردار، از گلوی من
شاعر: حسین منزوی
خواننده: همایون شجریان

برای دانلود ترانه با صدای همایون شجریان روی اینجا کلیک نماییدحجم فایل: 10.42 مگابایت


از مرگ نمی‌هراسم

از ارتفاع می ترسم
افتاده‌ام از بلندی،
از آتش می‌ترسم
سوخته‌ام به کرات،
از جدایی می‌ترسم
رنجیده‌ام چه بسیار،
از مرگ نمی‌هراسم
نمرده‌ام هرگز
حتی یک بار...



یک تحلیل انتخاباتی و دیگر هیچ!


پیش‌درآمد:  پیشتر مطلبی نوشته بودم در خصوص پیامدهای انتخابات ریاست‌جمهوری دوازدهم در ایران و در آن تحلیلی آماری در خصوص میزان مشارکت مردم در انتخابات و پیامدهای آن ارائه داده بودم. اما مجموعه حوادثی که در هفته آخر منتهی به روز انتخابات در سپهر سیاسی و اجتماعی نیروهای حاضر در صحنه تغییراتی را به وجود آورد، بررسی مجدد بر این رخداد کم‌سابقه را ضرورت بخشیده‌است! این نوشتار در ادامه تلاش می‌کند ضمن بررسی آمار انتخاباتی تحلیلی جامعه‌شناختی از این حضور جامعه ایران ارائه نماید.



«۱» نوشت: انتخابات ریاست جمهوری دوازدهم چندپارگی جامعه ایران را به خوبی نمایش می‌دهد. خصوصا در پی ظهور جریان پوپولیست احمدی‌ن‍ژاد در یک دهه گذشته آرایش نیروهای سیاسی ایران دستخوش تغییر فراوانی شده‌است. هرچند این جریان امکان حضور در انتخابات را پیدا نکرد و سبد آرای او بین سایر جریان‌ها تقسیم گشت. لذا اگر پایگاه اجتماعی ایشان را هم لحاظ نماییم انتخابات سال 1396 بیانگر وجود حداقل چهار طبقه بزرگ از سلیقه رأی در جامعه ایران است. گروه اول که نتایج انتخابات اکثریت نسبی ایشان را به خوبی نشان می‌دهد حامیان دولت میانه‌روی روحانی هستند که این جبهه خود متشکل از جریانات سیاسی مختلفی شامل چپ مدرن و اصلاح‌طلبان و هواداران خاتمی، راست مدرن و تکنوکرات‌های میانه‌روی جریان هاشمی‌رفسنجانی، محافظه‌کاران سنتی و حامیان علی لاریجانی در رأس هرم آن است و اکثریت طبقه متوسط شهرنشین جامعه ایران (خصوصا در شهرهای بزرگ) در قاعده هرم این جبهه قرار می‌گیرند. گروه دوم پوپولیست‌های حامی احمدی‌ن‍‍ژاد هستند که در غیاب جریان او در انتخابات به نظر می‌رسید در پشت سر قالیباف در انتخابات صف‌آرایی نمایند. این جبهه به غیر رأس سیاسی عمدتا شامل نیروهای نظامی و امنیتی میانه حاکمیت در قاعده هرم خود بیشترین سرمایه‌گذاری را بر روی اقشار پایین‌دست حاشیه‌نشین شهرهای بزرگ ایران انجام داده‌است. گروه سوم سایر محافظه‌کاران هستند که از دو دهه پیش به این طرف با برند اصولگرایی در عرصه حاکمیت ایران ظاهر شده‌اند و تقریبا در تمام انتخابات‌های گذشته از تمامی طبقات اجتماعی نیروهایی را با خود همراه می‌سازند. نماینده این گروه در انتخابات اخیر رئیسی بود که مطابق آمار اعلام شده توسط وزارت کشور نزدیک به 16 میلیون رأی کسب نمود. گروه چهارم غایبان و تحریم‌کنندگان انتخابات هستند که به دلایل مختلف در انتخابات حضور نیافته و بررسی تعداد آنها در انتخابات‌های اخیر عددی بین 10-15 میلیون نفر را نشان می‌دهد.


«۲» نوشت: نتایج انتخابات ریاست‌جمهوری در نگاه اول بیانگر پیروزی چشمگیر تحول‌خواهان و میانه‌روها در برابر محافظه‌کاران و گروههای تندروی اقتدارگراست. در این پیروزی شبهه‌ای وجود ندارد هرچند تجارب دو دهه گذشته هم مؤید این مطلب هست که در هر انتخاباتی که نیروهای طبقه متوسط جامعه ایران میدان‌داری کرده‌اند (غیر از نتیج انتخابات بحث‌انگیز 88 که اجازه بدهید از این منظر به آن نگاه نداشته باشیم) در نتایج شمارش آرا دست بالاتر از آن ایشان بوده‌است. انتخابات اخیر نیز از این جنبه مستثنی نبوده و حجم نیروهای اجتماعی که در هفته آخر منتهی به انتخابات بدون هیچ تابلوی اعلانات خاصی در خیابان حضور به هم رساندند به انتخابات مذکور جنبه رفراندومی بخشیدند و طبعا هر بیننده‌ای وقتی این حجم از حضور آدم‌های شبیه به خودش را در کف خیابان ببیند که بدون شعارهای حاکمیتی رنگارنگ از او دعوت به همراهی با حضوری نمادین را می‌کنند اگر تصمیمی برای مشارکت در انتخابات نداشته باشد هم جذب این فضا خواهد شد.


«۳» نوشت: افزایش آرای آقای روحانی از حدود 18 میلیون سال 92 به 23.5 میلیون نفر در انتخابات اخیر (با توجه به هرم جمعیتی میانسال جامعه که تغییر زیادی را در ترکیب شرکت‌کنندگان این انتخابات نشان نمی‌دهد) نشانگر حضور دست کم 4-5 میلیون نفر (حدود 10درصد از کل واجدین شرایط رأی) از کسانی است که در طی سال‌های منتهی به 92 تصمیم به پایان همراهی خود با روش‌های پارلمانتاریستی داشتند چون همانطور که در نوشتار قبلی به آن اشاره شده در loop سال‌های 76-84 این شیوه تلاش برای ایجاد اصلاحات در جامعه عملا ره به جایی نبرد و نگارنده معتقد است کسب آرای این بخش از جامعه توسط کمپین آقای روحانی بیش از آنکه ناشی از دستاوردهای دولت یازدهم در بطن جامعه باشد محصول فداکاری این اقشار عمدتاً تحصیلکرده و دوراندیش است که ضمن باور به کم تأثیر بودن حضور انتخاباتی در بهبود کیفیت زندگی‌شان، به طور نسبی یک بار دیگر هم در صحنه حاضر شدند تا پرشماری خود را به گروه مقابل گوشزد نمایند.



پی‌نوشت: انتخابات اخیر در ادامه روند سال‌های 1392 و 1394 به صورت کیفی و بسیار شفاف نشان داد اکثریت قابل توجهی از جامعه ایران (حتی بیشتر آنها که در زمره تحریم‌کنندگان انتخابات هستند) خواهان ایجاد تحول در شیوه اداره کشور هستند و این تحول را نه از مسیر شعارهای پوپولیستی مانند یارانه و کارانه و غیره و غیره که از راه شکوفاسازی اقتصادی و اجتماعی از مسیر گشودن درهای جامعه (و نه بستن بیشتر آن) مطالبه می‌نمایند.

یکبار دیگر هم خواهم آمد

یکبار دیگر هم خواهم آمد
تا آدم‌های زندگی‌ام ـ آنها که با من‌اند شب و روز
در کارزار وعده‌های سر خرمن تنها نمانند
تا این بار نیز اگر اشتباه می‌رویم یکصدا باشیم
و گر در سمت درستیم بی‌صدا نمانیم
در کر شدن دنیا از بوق‌های بدآهنگ انتخابات پرشور
و پوچی کور زندگی‌های لغو امتیاز شده

در اندوه گنگ فرصت‌های از دست رفته؛
یکبار دیگر هم خواهم آمد
تا این بار نیز اگر دبه‌ای در کار است
انکار ما پرهزینه باشد
برای آنها که هماره نشان‌مان دادند انسانیت
                              پرهیز از چه سلوکی
و دشواری چه وظایفی است.

در جهانی رو به نابودی
                               که مشاهده لبخندی کوچک
در تاریکی آن غنیمت است؛
یکبار دیگر هم خواهم آمد
تا آدم‌های زندگی‌ام ـ آنها که شاید نیامده‌اند هنوز
طلوع صبح آزادی مشتاق حضورشان باشد.

25 اردیبهشت 96، تهران
(الف. م. روشن)



دمکراسی فصلی در انتخابات چرخشی


پیش‌درآمد:  این نوشتار از نگاهی آماری به تاریخچه انتخابات ریاست‌جمهوری ایران در بیست سال اخیر  نوشته شده و در تلاش است دیدگاه نگارنده به عنوان یک شهروند را در خصوص تجارب اجتماعی و سیاسی دو دهه اخیر بازتاب دهد و هرگونه وابستگی و تعلق خاطر نویسنده به کاندیداهای انتخاباتی و غیره و غیره تکذیب می‌شود و غیره و غیره! خوانندگان محترم چنانچه نقطه‌نظری در خصوص انتخابات در پیش رو دارند ممنون می‌شوم در قسمت نظرات آنرا قلم‌فرسایی نمایند تا بنده هم از نظرات ایشان بهره‌مند شوم و غیره و غیره!



«۱» نوشت: بیست سال پیش اولین فرصت حضورم در انتخابات مصادف شد با پیروزی خارج از تصور سیدمحمد خاتمی و ظهور جریان سیاسی موسوم به اصلاح طلب در هفتمین انتخابات ریاست جمهوری در ایران در دوم خرداد 1376 با کسب بیش از 20 میلیون رأی که نشانگر بروز و حضور یک پایگاه اجتماعی جدید در بطن جامعه ایران بود. با این مبدأ تاریخی تقریبا در تمام دو دهه گذشته جدال سیاسی میان هسته‌های قدرت در دو جبهه مدافعان اصلاحات و مخالفان آن (که بعدا به خود نام اصولگرایان دادند) حول مسائل و مناسبات اجتماعی و اقتصادی شکل یافته و تمرکز داشته است. اما عدم توفیق اصلاح‌طلبان در پیشبرد اهداف مطرح شده توسط خودشان در طول 8 سال ریاست جمهوری خاتمی به اقشار متوسط و تحصیلکرده جامعه نشان داد اتکا به روش‌های پارلمانتاریستی در پیگیری مطالبات اجتماعی به دلیل نوع ساختار حاکمیت در ایران ره به جایی نخواهد برد. این اتفاق همزمان بود با تداوم یافتن حکومت محافظه‌کارترین و تندروترین دولت تاریخ آمریکا در انتخابات سال 2004 و این توهم را در برخی از اقشار جامعه ایران ایجاد کرده بود که اگر راه تغییر را نمی‌توان در ایران و با روش‌های مسالمت‌آمیز به پیش برد شاید با تحریم انتخابات و سپردن اداره جامعه به برآیند نظرات محافظه‌کاران همزمان شدن یک دولت تندرو در ایران با دولت تندروی آمریکا منجر به ایجاد تنش با غرب و در نتیجه افزایش فشارهای بین‌المللی بر حکومت ایران گردد تا به اصلاح امور تن بدهد. اینگونه بود که یک شکاف بزرگ استراتژیک در سپهر سیاسی ـ اجتماعی طبقه متوسط جامعه ایران به وجود آمد و در انتخابات ریاست جمهوری سال 84 مطابق آمار اعلام شده توسط وزارت کشور از نزدیک به 47 میلیون واجد شرایط در دور اول انتخابات حدود 17.4 میلیون نفر (حدود 37 درصد از واجدین شرایط) در خانه‌ها ماندند و آمار تحریم‌کنندگان در دور دوم انتخابات به 18.8 میلیون نفر (40.3 درصد از واجدین شرایط) رسید و در غیاب تحول‌خواهان برآمده از جنبش سال 76 پراگماتیست‌های میانه‌رو نتوانستند در مقابل محافظه‌کاران موفق باشند و محمود احمدی‌نژاد (با 17.3 میلیون رأی) از جبهه تندرو به قدرت رسید. 



«۲» نوشت: قهر انتخاباتی سال 84 که به جرأت می‌توان گفت یکی از بزرگترین و تأثیرگذارترین مخالفت‌های مدنی غیرسازمان‌‌یافته جامعه ایران در چند دهه اخیر محسوب می‌شود با توجه به نوع دولتی که در نتیجه آن تشکیل شد فضا را برای محک خوردن این ایده که «آیا کاهش مشروعیت حکومت ناشی از تحریم انتخابات توسط شهروندان و همزمانی دو دولت تندرو در ایران و آمریکا می‌تواند تقابل و تنازع را میان این دو به جایی برساند که نتیجه آن کوتاه آمدن حاکمیت ایران از روش‌های قبلی باشد و یا خیر» فراهم آورد. بتدریج تنش‌های بین دو دولت بالا گرفت؛ ایران به دنبال آزمایش‌های هسته‌ای رفت و آمریکا بعد از افغانستان (همسایه شرقی) در عراق (همسایه غربی) نیز مداخله نظامی نمود اما در ادامه خبری از تأثیر این منازعه در رفتار و گفتار حکومت ایران نبودو در نهایت با تغییر دولت در آمریکا به نفع حزب دمکرات و اتخاذ سیاست خارجی جدید دوری گزیدن از تنش از سال 2009 شکست ایده مداخله از خارج مسجل گردید و در نتیجه به دلیل تحریم‌های اقتصادی و سیاسی فرسایشی (که در حال بازگرداندن سطح زندگی ایرانیان به دهه 1360 بود) گروه بزرگی از تحول‌خواهان بر آن شدند تا مجددا در یک جبهه واحد در تلاش برای کنار گذاشتن دولت راست افراطی در انتخابات سال 88 به عرصه انتخابات برگردند.



«۳» نوشت: انتخابات سال 88 بزرگترین صف‌آرایی سیاسی تاریخ ایران محسوب می‌شود و مطابق آمار وزارت کشور 85 درصد از واجدان شرایط در آن شرکت کردند. یعنی از پایگاه اجتماعی 40 درصدی غایبان دوره قبلی 25 درصد مجددا مصمم به ایجاد تغییر در فضای اداره جامعه از طریق انتخابات شدند. با وقوع تخلفاتی که هیچگاه اندازه و میزان تأثیر آنها در نتیجه انتخابات معلوم نشد احمدی‌نژاد در سمت خود ابقاء گردید و موجی از اعتراضات سراسر جامعه و خصوصا شهرهای بزرگ را فراگرفت و این اعتراضات (که در گفتمان محافظه‌کاران از آن با عنوان فتنه نام برده می‌شود) با گذشت 8 سال از آن دوران هنوز هم به صورت زیرپوستی در بطن جامعه وجود دارد.



«۴» نوشت: تداوم تحریم‌ها و ایجاد اجماعی جهانی که اینبار به جای سیاستمداران تندرو نظام‌های بانکی و بیمه‌ای کشور را نیز هدف قرار داده بودند و برنامه‌های اقتصادی پوپولیستی دولت احمدی‌نژاد که یکی از پایه‌های اساسی آن اقدامات ایذایی بدون مطالعه کلان مثل سهام عدالت، مسکن مهر و توزیع پول بی‌پشتوانه به عنوان یارانه بود منجر به کاهش ارزش پول ملی و کاهش سطح زندگی مردم به یک سوم ارزش آن در آغاز دولت مزبور گردید و تداوم فضای امنیتی بعد از حوادث سال 88 بخشی از طبقه متوسط جامعه ایران (در حدود 10-15 درصد از غایبان انتخابات سال 84) با این ایده که تغییرخواهی با مطالبات حداکثری از بیرون از جامعه عملی نیست و باید روندی حداقلی و تدریجی را در پیگیری مطالبات دنبال کرد در سال 92 مجددا در عرصه انتخابات حاضر شدند و در همراهی با گروه پراگماتیست مخالف دولت، سکان اداره دولت بعدی را به جبهه دوگانه میانه‌رو ـ اصلاح‌طلب سپردند. من خودم جزو این افراد بودم که با تردید فراوان در آخرین لحظات مهلت قانونی در انتخابات مورد اشاره شرکت داشتم اما کیفیت این رأی کبود سال 92 بسیار متفاوت از سال 76 بود. در بیست سال قبل این فکر که رأی من و امثال من می‌توانست منشاء اثر و زمینه‌ساز ایجاد تحولات مناسب احوال جامعه باشد به صورت ایجابی دیدگاه من را به مشارکت در انتخابات سوق می‌داد. اما آرای انتخاباتی سال 92 (همانند انتخابات مجلس و خبرگان که دو سال بعد در سال 94 برگزار شد) تنها جنبه سلبی داشته که چه گروههایی از سکانداری دولت و مجلس به دور بمانند تا وضعیت اجتماعی و اقتصادی از این که هست بدتر نگردد و به نظر نوعی از ترس مرگ به تب راضی شدن بوده‌است. 



پی‌نوشت: در آستانه انتخابات ریاست جمهوری سال 96 از ظواهر امر به نظر می‌رسد جامعه ایران در حال تجربه مجدد loop سال‌های 76-84 است که در پایان آن خستگی و ناامیدی اقشار بیشتری از طبقه متوسط جامعه نسبت به نتیجه‌بخش بودن این مشارکت‌های سلبی نیز قابل انتظار است. این نوشته مبنا نداشته در خصوص شرکت کردن و یا عدم شرکت در انتخابات مذکور توصیه‌ای داشته باشد چون نگارنده برخلاف آنچه موافقان شرکت در انتخابات از آن پرهیز می‌دهند با توجه به تجربه سال‌های 84-88 که در بالا تشریح شد معتقد نیست بازگشتن مجدد افراطیون به قدرت زمینه‌ساز دخالت خارجی در مناسبات این کشور خواهد بود و از سوی دیگر نیرویی هم در جبهه ائتلافی میانه‌رو ـ اصلاح‌طلب وجود ندارد که اراده و شهامت ایجاد تقابل با ساختارهای حکومتی به نفع ایجاد تحول و اصلاحات اساسی را داشته باشد که بتوان به صورت ایجابی پشت سر آن ایستاد. نگارنده بیش از هر زمان دیگری ملت ایران را تنها و بدون اندیشه عمیق راهبردی می‌بیند که برد محاسبات نخبگان آن از چند سال به چند ماه و چند هفته کاهش پیدا کرده و همزمانی انتخابات ریاست جمهوری با انتخابات شورای شهر و روستا (با نزدیک به 200 هزار کرسی انتخاباتی) که در آن مطالبات منطقه‌ای و محلی مردم زمینه‌ساز شرکت ایشان در انتخابات خواهد بود نیز بیانگر این است که بدون نیاز به آمارسازی دولتی مشارکتی در حدود 50-60 درصد در انتخابات به وقوع خواهد پیوست و در نتیجه پیام سیاسی جدیدی را هم نمی‌توان با تحریم انتخابات اعلام نمود. انتخابات در ایران از ابزاری دمکراتیک جهت ایجاد تغییر در نیروها و برنامه‌های اداره‌کننده جامعه به یک بازی درون حاکمیتی جهت چرخش جایگاه‌ها و مناصب نزد هسته‌های قدرت تقلیل یافته و آنچه مسلم است با ادامه این وضعیت بعید است بتوان در سال‌های آتی به ظهور و بروز یک جنبش تحول‌خواه دیگر در این جامعه خوشبین بود.


بحران 35 سالگی (35Years Old Crisis)


تغییر سال بهانه خوبی هست تا آدم خودش و شیوه نگرش به زندگی در پیش رویش را مرور نماید. سالی که گذشت برای من و همسرم بسیار پرفراز و نشیب بود. ذکر جزئیات شاید در حوصله این نوشته نباشد اما اثرات و پیامدهای حوادث آن در تار و پود تفکرات و نقطه‌نظرات من نفوذ داشته‌است. بی‌ثبات و بیهوده بودن جنبه‌های زیستی هرکدام از ما انسان‌ها و اینکه خواسته و یا ناخواسته ناگزیریم برای بقا و تداوم زندگی بر جنبه‌های ذهنی و منطقی خودمان تکیه داشته باشیم و آنها را همانند دستاویزی ایجاد و مدیریت نماییم از جمله مواردی است که بیشتر سال با آن مواجه بوده و به کارکرد آن بیش از پیش مطمئن شده‌ام. جدال و تنازع برای بقا در سیستمی که اجتماع به صورتی مستبدانه برای ایجاد تطابق زیست ما با محیط زندگی ایجاد نموده با آهنگ پرشتابی تداوم دارد و ما بیشتر سال را به اجبار در این میدان جنگ حضور داشته‌ایم. بیهوده نیست که تعطیلات نسبتا طولانی آخر سال هم خستگی از تن ما بیرون نکرده چون از همان ابتدای سال جدید مسجل شده که این جدال با سیستم بی‌وقفه در طول سال در پیش رو هم تداوم خواهد داشت و نقطه پایانی را برای آن متصور نمی‌توان بود. در آستانه بحران 35 سالگی که در آن آدم باید بداند اصطلاحا با خودش چند چند است و برای سال‌های بعدی باید برنامه‌های تازه‌ای تدارک ببیند این جدال نافرجام بسیار آزاردهنده است و تنهایی ما هم بر دلسردی‌مان می‌افزاید. اما اجازه بدهید در ادامه این نوشتار از گله‌گذاری پرهیز کرده و مشخصا روی بحران یاد شاده متمرکز باشم. بحران 35 سالگی استعاره از وضعیتی است که ممکن است برای بسیاری از هم‌نسل‌های من هم پیش آمده باشد. اینکه روزی از خواب غفلت برخاسته و همانند هامون احساس کنیم که در این زندگی هیچ غلطی نکرده‌ایم و همه نقشه‌ها و آرزوهایمان بر باد رفته‌است!

پیشتر در مطلبی تصویری نمادین از همه رؤیاها، علاقه‌مندی‌ها، رخدادها و واقعیت‌های زندگی‌ام تا تابستان پارسال را در همین وبلاگ ارائه کرده و سئوالاتی را که در ذهنم جریان داشتند را با خوانندگان مطرح نموده بودم. اما مجموعه حوادث رخ داده شش ماه دوم زندگی ما و اطرافیان در سال گذشته پایه‌های فکری متن پیشین را شدیدا به زیر سئوال برده و آن را به نمودی از بحران 35 سالگی زندگی من تبدیل ساخته‌است. پرسش‌هایی در انتهای نوشته قبلی مطرح شده بودند که وقوع حوادث بعدی بعضا اصل آن پرسش‌ها را از موضوعیت انداخته است. در آن مطلب پرسیده بودم: آیا ممکن است در ادامه زندگی رؤیاها و علاقه‌مندی‌هایی که به دستاوردهای زمینی منتهی نشده‌اند به کل محو شوند؟ این پرسش بر این مبنا استوار بود که ادامه زندگی سیری قابل پیش‌بینی داشته و آدم می‌تواند با تخمین زدن حدود وقوع حوادث را پیش‌بینی کند. فرضا من بدبینانه فکر می‌کردم پیش‌بینی حدود 50 درصد از قضایا قابل اتکا برای ارزیابی و طرح پرسش است. اما در واقع اوضاع به مراتب بدتر از این است و اگر بتوان 10 درصد پیش‌بینی درست داشت هم بسیار فراتر از انتظار خواهد بود و در این صورت دیگر طرح پرسش بی‌معناست! در شش ماهی که از نگارش مطلب قبلی گذشت سه تن از بستگان من دچار در زندگی و کارشان دچار حادثه شدند و خوشبختانه هر سه به سلامت از این حوادث هستند اما باید بگوییم «خوشبختانه»، چون برای هر کدام از ایشان می‌توانست عواقب و پیامدهای بدتری به دنبال داشته باشد. در سالی که گذشت یک سینماگر بزرگ مثل آب خوردن در اثر قصور پزشکی درگذشت؛ سیاستمداری که کل دوران زندگی و بلوغ فکری ما در سایه حضورش در عرصه قدرت گذشته به صورت ناگهانی ایست قلبی نمود و دستش از دنیا کوتاه شد و یا آخر سال که واقعا محشر بود و ساختمان فرسوده 17 طبقه بر سر آتش‌نشانان و ملت همیشه در صحنه فروریخت و هزاران مرگ دلخراش دیگر که هیچکدام از آنها قابل پیش‌بینی نبودند و اثرات این حوادث به این راحتی‌ها از خاطره و ذهن ما پاک نخواهند شد. حالا رخدادهای بد به کنار راجع به حوادث خوب هم وضعیت به همین منوال است. به عنوان مثال دو تن از دوستان من در طی این مدت فرزنددار شده‌اند که دور از ذهن بود و نشان‌دهنده موقعیت بی‌ثبات ذهن ما در تفسیر الگوهای حقایق و وقایعی است که به وقوع می‌پیوندند. نگارنده معتقد است با این سطح از پیش‌بینی‌ناپذیری وقایع عدد 10 درصد هم بسیار خوش‌بینانه است و وقوع بیشتر از آن تقریبا محال می‌باشد. پرسش بعدی آن نوشته عبارت بود از اینکه: آیا رؤیاها و علاقه‌مندی‌هایی که در ذهن ما به صورت دغدغه دائمی درآمده‌اند وقایع روی زمین زندگی را تغییر نمی‌دهند؟ و پاسخ آن قطعا منفی است چون همانطور که در بالا گفته شد وقایع روی زمین زندگی قابلیت پیش‌بینی کمتری نسبت به تصورات ما دارند. اگر امروز بخواهم خوشبینانه به پرسش مذکور پاسخ بدهم فقط می‌توانم بگویم رؤیاها و علاقه‌مندی‌های ما وقایعی که در ذهن ما می‌گذرند را تغییر می‌دهند و این همیشه با آنچه در دنیای واقعی رخ می‌دهد مطابقت نخواهد داشت. در آخرین بخش نوشته قبلی استدلال کرده بودم: رویکرد ما در یافتن پاسخ این پرسش‌ها فردی و وابسته به تجربیات و عمق باور و تلاش ما برای تحقق رؤیاها و علاقه‌مندی‌هایمان بر روی زمین زندگی بستگی دارد و نمی‌توان در مورد آن به یک و یا چند قانون کلی دست یافت. اما یک و یا چند الگو چطور؟ استدلالی که امروزه معتقدم عمق بحران 35 سالگی را به خوبی نشان می‌دهد که در آن انسان در مقایسه کارهایی که انجام داده با آنهایی که فکر می‌کرده قرار است انجام دهد به آن نگرش تردیدآمیز می‌رسد. اما واقعیت پسا 35 سالگی به نظرم این است که اگر بتوان به یک قانون کلی هم دست یافت شاهکار است! حالا چندتا قانون و الگو پیشکش! زندگی بسیار کوتاه‌تر و بی‌ثبات‌تر از آن است که بتوان بخش زیادی از آن را در کشف قوانین حاکم بر طبیعت و سیستم صرف نمود و به اصطلاح در بیشتر لحظات گردن ما از مو هم باریک‌تر است! حتی اگر خودمان متوجه نباشیم و متوهمانه فکر کنیم می‌توان با تقریب خوبی جای سقف آرزوها و واقعیت‌های زمینی را پیش‌بینی کرده و یا تغییر داد!


پی‌نوشت: این نوشتار در تلاش بود بخشی از بحران 35 سالگی نگارنده را با خواننده در میان بگذارد و البته نثر آن در بخش‌های پایانی کمی هم به خودزنی به سبک مهدی2 شبیه شده که بدینوسیله پوزش طلبیده می‌شود از مخاطبان.

شبکه وحشی! (Wild Network)


پیشتر در مطلبی در خصوص رواج خرده فرهنگ زشت «جهت خالی نبودن عریضه» در میان ایرانیان به تفصیل صحبت کرده بودم (در صورت تمایل می‌توانید از اینجا مطلب مربوطه را ملاحظه فرمایید). اما با گذشت حدود دو سال از نگارش و طرح مسأله همچنان در کلاس‌های درس و امتحانات پایان ترمی که در طول این مدت برگزار کردم این موضوع تداوم دارد. در ترمی که گذشت در یک از امتحانات سئوالی طرح کردم با مضمون نام بردن انواع شبکه‌های کامپیوتری از منظر تکنولوژی انتقال و انتظار می‌رفت دانشجویان درس مورد بتوانند دو مورد شبکه‌های پخشی (Broadcast) و یک به یک (Peer-to-Peer) رانام ببرد. بر طبق سنت مرسوم آسمان و ریسمان بافتن با هدف کسب نمره یکی از دانشجویان گویا در تلاش برای تقلب و نوشتن از روی دست همکلاسی‌اش نتوانسته تشخیص بدهد نامبرده چه در برگه نوشته و کلمه پخشی را نتوانسته به درستی تشخیص دهد و به جای آن نوشته وحشی! اگر باورتان نمی‌شود اصل دست‌نوشته این دانشجو را می‌توانید در شکل زیر (و یا در ابعاد بزرگتراز اینجا)  ببینید:


از آن بدتر و به عقیده نگارنده زشت‌تر دستورالعملی است که دانشگاه محترم جامع علمی ـ کاربردی به صورت سراسری به کلیه اساتید و مدرسان مراکز خودش ابلاغ کرده و در آخرین بند آن ایشان را تهدید کرده در صورتی که نمرات اعلام شده مطلوب دانشجویان و مراکز نباشد با ایشان برخورد می‌شود و غیره و غیره! اگر این یکی هم باورتان نمی‌شود اصل بخشنامه مورد اشاره را می‌توانید در شکل زیر (و یا در ابعاد بزرگتراز اینجا) ببینید.

پی‌نوشت: مطابق دستورالعمل که در بالا به آن اشاره شد به مدرس دانشگاه توصیه شده نمراتش را مطابق میل مرکز دانشگاهی و دانشجویانی که فکر می‌کنند در تکنولوژی انتقال شبکه کامپیوتری موردی به نام «وحشی» هم داریم تنظیم و اعلام کند وگرنه چه و چه‌ها می‌شود در پرونده تدریس او و غیره غیره! نگارنده ضمن ابراز ناراحتی و تأسف برای وجود تفکراتی که چنین دستورالعمل‌هایی را می‌سازند به همه دوستان و آشنایان و همکاران توصیه می‌کند بهتر است به جای تلاش بیهوده برای نجات سیستم آموزشی از این وضعیت تأسف‌بار، فاتحه‌ای برای آموزش عالی در این مملکت خوانده شود و غیره و غیره!

اتمام چاپ اول چهار فصل بلوغ


تعداد معدودی از نسخه‌های چاپ اول کتاب مجموعه شعر چهار فصل بلوغ باقی مانده است که علاقه‌مندان می‌توانند از طریق مراجعه به دفتر انتشارات پانیذ و یا به کتابفروشی فرحبخش اقدام به خرید نمایند.


آدرس نشر پانیذ: تهران ـ خیابان انقلاب ـ خیابان ابوریحان ـ خیابان وحید نظری ـ پلاک 26
شماره‌های تماس: 66415982-021 و 22190951-021
پست الکترونیک: nashrepaniz@hotmail.com

آدرس کتابفروشی فرحبخش: تهران ـ یوسف‌آباد ـ خیابان فتحی شقاقی ـ ضلع شرقی میدان سلماس ـ پلاک 8
شماره تماس: 88024086-021 و 1039791-0912









سندرم باکستر ما (Our Boxer Syndrome)


پیش‌درآمد:  چندی پیش به یک مهمانی در منزل یکی از اقوام دعوت بودیم و طبعاً چون نمیشود جمعی در جایی حاضر باشد و بحث و گفتگویی در کار نباشد؛ بحثی بین حاضرین درگرفت و مطابق سنت ایرانی اظهارنظر در خصوص همه مسائل با عینک سیاست‌زدگی؛  یکی از طرفین بحث (که اتفاقا میزبان ما در میهمانی بود) توجه داشتن به اخبار و حوادث جاری مملکت را اشتباه دانست و دیگران را به این دعوت می‌کرد که  علاوه بر ساعات کاری اوقات فراغت خود را هم به مسائل خانواده و کار و کسب درآمد و اینها اختصاص بدهند. البته ایشان توصیه‌های مشفقانه‌ای هم داشتند؛ مثل اینکه به جای گشت و گذار در شبکه‌های ضاله اجتماعی و پیگیری اخبار از مطبوعات و رسانه‌های داخلی و غیرداخلی خوب است آدم کتاب بخواند و به معلوماتش بیافزاید! همه این موارد و واکنش مخاطبان این بحث که شاید خارج از حوصله این نوشتار باشد انگیزه‌ای برای نگارنده ایجاد کرد که ببیند این مدل رفتاری که قطعاً پیامدهای یک نگرش جامعه‌شناختی است از کجا سرچشمه می‌گیرد و ملاحظات و پیامدهای آن چیست. حاصل کنکاش مربوطه مطلبی است که در پیش رو دارید. البته همانند گفتارهای قبلی به خوانندگانی که به مباحث اجتماعی علاقه‌ای ندارند مطالعه یک شعر و یا داستان، یا گوش فرا دادن به یک موسیقی توصیه می‌شود و غیره و غیره!



«۱» نوشت: سندرم باکسر (یا باکستر) یک اصطلاح مدیریتی در توصیف رفتار و سرنوشت افرادی است که چنان سرگرم به کار و مسائل فردی خود هستند که فراموش می‌کند کلیت زندگی‌شان، سازمانی که در آن مشغول به کارند و یا کشوری که در آن اقامت دارند به کدام سو در حرکت است! این افراد معمولاً بسیار سخت‌کوش هستند اما چون زندگی اجتماعی چیزی فراتر از فردیت آدمی است، سخت‌کوشی و بی‌توجهی آنها به سازمان اجتماع و نحوه مدیریت آن خسارت‌ها و پیامدهای جبران‌ناپذیری را برای ایشان به همراه خواهد آورد.  نمونه آن در صحنه‌ای از فیلم تایتانیک در حالی که کشتی در اثر برخورد با کوه یخ دچار صدمه‌ی جدی شده بود به خوبی قابل مشاهده است، گروهی نوازنده در عرشه‌ کشتی مشغول اجرای قطعات برگزیده از موسیقی کلاسیک بودند. آنان با دقت و وسواس موسیقی اجرا می‌کردند و تلاش داشتند که کیفیت کارشان تحت تأثیر شرایط نامناسب موجود قرار نگیرد. اما در یک کشتی در حال غرق‌شدن و در میان مسافرانی که  وحشت‌زده و سراسیمه در حال دویدن به این‌سو و آن‌سو هستند، چه اهمیتی دارد که موسیقی با بهترین کیفیت اجرا شود؟! اگر اهل مطالعه بوده باشید و کتاب قلعه حیوانات (اثر مشهور جورج اورول) را مطالعه کرده باشید، باکسر یکی از شخصیت‌های این داستان سمبولیک است که نماد طبقه زحمتکش بوده و زندگی خود را بر مبنای شعار «من بیشتر کار خواهم کرد» پی می‌گیرد و به سایر مسائل جامعه‌اش بی‌توجه است. این شیوه تا میانه راه جواب هم می‌دهد اما پس از آنکه باکسر توان کار کردن خود را به تدریج از دست می‌دهد، خوک‌ها (به عنوان نماینده طبقه حاکم)، به جای عمل به وعده‌های قبلی در خصوص بازنشستگی و تأمین اجتماعی، وی را به یک خریدار اسب‌های پیر می‌فروشند که کارش فروش گوشت اسب به‌عنوان خوراک سگ است. 



«۲» نوشت: به نظر می‌رسد در نهاد هرکدام از ما یک باکسر وجود دارد که نسبت به محیط پیرامون بی‌تفاوت و یا کم توجه می‌باشد و تلاش‌های ما را به اهداف فردی و تخصصی معطوف می‌نماید. الگوی رفتاری باکسر به معنی انسان سخت‌کوش و متکی به خود تماماً اشتباه نیست و مسأله در اینجا افراط و تفریطی است که انسان در شیوه‌های رفتاری‌اش به آنها دچار می‌شود. در حادثه دلخراش ساختمان پلاسکو که چندی پیش در تهران رخ داد و در نتیجه آن 16 آتش‌نشان و 5 شهروند جان خود را در زیر آوارهای ساختمان فروریخته از دست دادند این نمود باکسری به وضوح دیده می‌شود؛ هم در شیوه کسب و کار افرادی که در آن ساختمان فرتوت و غیرایمن سال‌ها مشغول به کار بودند بدون آنکه به عواقب اقامت و کار در چنین ساختمانی بیاندیشند؛ هم در شیوه مدیریت بحران آتش‌سوزی (عدم توانایی در جلوگیری از ازدحام در اطراف ساختمان، ناتوانی در  تخلیه به موقع ساختمان و ساعت‌ها آب‌پاشیدن بیهوده به طبقات آتش گرفته) و فروریختن ساختمان و هم شیوه پاسخگویی مسئولان شهری (که ما تقصیر ما نبوده و ما کارمان را به خوبی انجام دادیم و غیره و غیره)؛ و هم در شیوه برخود جامعه با قضیه (که تصاویر لحظه به لحظه را به همه جای دنیا مخابره کرد اما هیچ اعتراض منسجمی نسبت به قضیه از خود بروز نداد) همگی ناشی از بی‌توجهی عمومی به این قضیه است که سرنوشت همه ما به هم پیوسته بوده و اگر من فقط کار خودم را درست انجام بدهم و به دیگران کاری نداشته باشم، پیامدهای ناگوار نه فقط دیگران بلکه زندگی همه ما را تحت تأثیر خودش قرار خواهد داد.


«۳» نوشت: ممکن است رفتار باکسری مطلوب گروه خاصی از جامعه باشد و از آن استقبال هم بکنند. در قضیه مهمانی به نظر می‌رسد نگرشی که میزبان داشت به عنوان تنها راه سعادت به میهمانانش توصیه می‌کرد از جایی آبشخور فکری و عقیدتی می‌گیرد. جامعه نخبگان ما در یک دهه اخیر شدیداً سیاست‌زده و سیاست‌زدایی شده و عامه مردم هم بر پایه سنت طولانی زندگی توده‌ای، به جای پیگیری مطالبات اجتماعی و حقوق شهروندی سرگرم به مسائل معیشتی و روزمره زندگی‌شان هستند و تداوم این شرایط ضرورت پاسخگو بودن مدیران را از بین می‌برد. وقتی فرهنگ پاسخگویی از سپهر جامعه رخت بربست دیگر طرح پرسش معنا و مفهومی ندارد و دور باطلی از خسارات کوتاه‌مدت، میان‌مدت و بلندمدت آغاز خواهد شد که حادثه پلاسکو نمونه کوچکی از آن است.



پی‌نوشت: خوب است پیش از به پایان بردن این نوشتار اندیشه‌ای کوتاه در خصوص میزان بروز و ظهور باکسر درون‌مان داشته باشیم چون به نظر می‌رسد این فکر که نمی‌توانند اتاق‌های شیشه‌ای انتزاعی ذهنی ما نسبت به مسائل زندگی‌مان را دچار خدشه کنند تفکری از اساس اشتباه است.