پیشدرآمد:
این نوشته با دوز بالایی از خودشیفتگی و توهمای الکی و غرورهای کاذب و
دونژوانیسم پست مدرن به رشته تحریر درآمده؛ لذا مطالعه آن برای افراد زیر
30 سال توصیه نمیشود!
«۱» نوشت: من نه برنامه مشخصی برای آینده دارم، نه خانواده پولدار، نه شغل مناسب و پر درآمد و نه ظاهر دلفریب و یا گستاخی جنسی (در برخوردهای نزدیک جوری رفتار کنی که طرف مقابل قند توی دلش آب شود!) با چنین اوصافی در هر رابطهای که در آن دست بالا را نداشته باشی شکست تنها پیامد است.
«۲» نوشت: یک واقعیت راجع به رابطههای من اینه که بیشتر اوقات در موقعیت ضعیفتر قرار داشتهام. چون آدم پررویی هستم و همیشه به سراغ بهترین گزینهها میروم بدون اینکه به بضاعت و جایگاه خودم واقف باشم. به همین خاطر وقتی میخواهند مؤدبانه نه بگویند به خواستههایم برای ایشان تبدیل میشوم به انسان بامحبت و مهربونی که باید احترامش رو نگه داشت. چه میدونم بدبخته؛ تنهائه؛ بیچارهست... یا چی و چی ...
«۳» نوشت: اینقدر شکست خوردهام در رابطههای متعدد که انگار واکسن زده باشند به بدنم؛ اصلا دردم نمیآید از شکستهای جدید و دلم هیچ طوریاش نمیشود. اینقدر زخمهای عمیق کهنه دارد و دوز ناراحتی و غمگینی بالاست که تنشهای دائمی در رابطهها و غیره و غیره حتی دیگر اشکی هم در نمیآورد از آدم؛ تنها احساس خستگی دائمی دست بردار نیست؛ کار سختی انجام نمیدهم اما خستگیام در نمیرود. فکر کنم از عوارض همان واکسنه باشد.
«۴» نوشت: به هر صورت با وجود همان احساس پوچی همیشگی که دائما در من هستش؛ به دلیل درونیات و بیرونیات نه چندان مطلوب؛ هنوزم احساس میکنم جونم بالا نیومده و ورشکستگیهای عشقی و کاری و اجتماعی و غیره و غیره نتوانسته از زمین بازی بیرونم کنه. من نمیدونم به این حس تنازع برای بقا میگویند یا چی و چی اما مثل یه دسته آلبالوی ترش که اسید آسکوربیک غلیظ ترشح میکنند روی زبان آدم و برق از سر میپرانند، پرشهای ذهنی دائمی دارم. این پرشها را دوست دارم و هرکسی هم نمیتواند فرکانسش را با این پرشها تنظیم کند به درک (!) مشکل خودش است. من سازم را برای هیچ ارکستری کوک نکردم هیچوقت؛ ذاتا تکنوازم. البته هیچوقت تا این اواخر به این قضیه به این شکل پی نبرده بودم...
پینوشت: من سی سالم است و احساس میانسالی بدی دارم تو این مایهها که هیچکس و هیچ چیز سر جاش نیست. میخواهم بلند داد بزنم و اعتراض کنم و بگم: حالم بهم میخورد از دروغ گفتن و دروغ شنیدن راجع به همه چی؛ زندگی، سیاست، مذهب، عشق، رابطه و غیره و غیره...
امید، بعد از مدتها یه پست نوشتی که خود خودت بود و حس درونت. این پستت رو خیلی دوست داشتم. مهم نیست در مورد چی بود، مهم اینه که خیلی صادقانه بود. چند وقتی بود زیادی نظریه صادر میکردی. تا باشه بازم از این پستهای صادقانهی خودتخلیهکنِ خوانندهگریزانکن. راحت باش و هرچه میخواهد دل تنگت بگو. به کسی چه اصن که خوشش بیاد یا نیاد.
آقاجان دست از این سمانتیک کاوی بردار. هدف نویسنده طرح دیدگاههاش هست. به محتوا گیر بده نه شکل ـ چشمک
سلام
"چون آدم پررویی هستم و همیشه به سراغ بهترین گزینهها میروم بدون اینکه به بضاعت و جایگاه خودم واقف باشم."!!!!
مطمئنی مهندس؟ فکر نمیکنم هااااااا!!! یعنی بهترین گزینه هات اینا بودن؟ البته به این که به بضاعت و جایگاه خودت واقف نیستی شکی نیست اما در جهت برعکس جمله شما. گمونم زیادی خودتو بی بضاعت فرض کردی ;)
عاشقتم! عاشقتم!
سلام
به روزم و منتظر نقد و نگاه زیبایتان
یا حق
[گل]
سلام
حاااااااااااااالی کردم از این پست. جانا سخن از زبان یه نسلی میگویی. ولی گوربابای بقیه. خودتو عشق است. بوس.
استفراغا من هم با پ.پژوهش موافقم که محتوا مهم نیست، مهم اینه که یه حس خوبی از جنس خودت بودن تو نوشته ات بود که آدم رو جذب میکنه.
مرسی
خداحافظ