پیشدرآمد: بعضی از فیلمسازان هستند که سالی یک بار یا هر یکی دو سال یک بار فیلمی به جلوی دوربین میبرند و حالا یا کارشان میگیرد و خوب از آب در میآید و یا نمیگیرد و خوب از کار در نمیآید و آدم یواش یواش به موج سینوسی آثار ایشان عادت میکند مثل آثار داریوش مهرجویی در دهه 1360 و 1370 یا فیلمهای تهمینه میلانی. اما یه عده دیگری از فیلمسازها هستند که نمیسازند و نمیسازند تا زمانی که شرایط و سلایق دستگاه فرهنگی به ایشان مجوز بیان کم سانسور (بیسانسور که دیگه شده رؤیا) بدهد و وقتی به کارنامه کاری این افراد نگاه میکنی میشود هر ده سال یک فیلم که اغلب آثار ماندگاری هم هستند. مثل بیشتر آثار ناصر تقوایی و یا بهرام بیضایی. وقتی بین دو فیلم متوالی یک کارگردان وقفه زمانی بیشتر از سه الی چهار سال رخ میدهد، یعنی به احتمال زیاد باید منتظر رخداد خاصی باشیم. اتفاقی که برای فیلم «آقایوسف» ساخته استاد علی رفیعی رخ نداده به نظر نگارنده و انتظارات برآورده نشده است.
نقد و بحث: نه اینکه شروع فیلم خیلی شلوغ هست و هر چی آرتیست سانتیمانتال و خوشتیپ و غیره و غیره را جمعآوری کرده و حتی پا را فراتر گذشته و یک ورسیون جدید هم معرفی کرده، بیشتر حواس آدم در ثلث اول فیلم و تا رخداد تلفن در منزل دکتر مهران، همهاش پرت میشود به این مینیمالنگاری تصویری خوش آب و رنگ و غافل از شخصیتپردازی آقایوسف (با شخصیتی آوانگارد بین ژان وال ژان و رابین هود!) که به قول سید پورصادق (برای ملاحظه نقد مشابهی که در رابطه با اثر نگارش کردهاند اینجا را کلیک نمایید) فقط خانه خودش را آباد نکرده و غیره و غیره. و البته تا آخر فیلم چهرهای از ضدقهرمان تعیین کننده (منظورم همان دکتر مهران است که در هیأت پزشک احمدی بیشتر قابل تفکر بود تا یک کنشگر ضداجتماعی و ناهنجار) نمیبینیم و افسوس میخوریم که باید این دونژوآن نیمپز را در بازه کاراکتری وسیعی بین فارست گامپ تا دکتر فرانکشتین در میان محدودی انتخاب سینمایی در ایران تصور کنیم. بعد از رخداد تلفن یکهو مسیر داستانی فیلم شکل میگیرد و حوادث بی در پی ناشی از موقعیتها و ساختار داستانی کاراکترها با سرعت فراوان اصلا به آدم مجال نمیدهند که حتی تصویرسازی آبی و قرمز دوستداشتنی کارگردان در صحنهآرایی و لباسها تحسین نماید و به خاطر بسپارد.
از جنبه شخصیتپردازی جز خود آقایوسف باقی کاراکترها بسیار ناشناس باقی میمانند و فقط آنهایی که در همان ثلث اول مینیمال آمده و مینیمال هم رفتهاند را میتوان درک نمود. این ضعف از آنجایی اهمیت پیدا میکند که کارگردان قصد دارد کلاف سردرگم داستانی را که نقل کرده در پایانبندی فیلم به دستان بیننده بسپارد تا جمعبندی و قضاوت نهایی را خود فرد انجام دهد. اما وقتی دستمایهای برای این سنجش نباشد قضاوتها قطعاً افت میکند به سطحی عرفی و سناریوهای تأییدی و تکذیبی که خوشایند نیست.
کارگردان در فیلم اصراری هم به ایجاد تقابل گفتاری و فکری بین کاراکترها، برای مثال دیالوگهای آقایوسف با دوستش مرتضی (شاهرخ فروتنیان)، داشته که مثل یک مسابقه فوتبال میماند که نتیجه بازی مساوی بدون گل باشد. این مؤلفه از جنبه خاکستری بودن فضای قضاوت و گزینهها پوئن محسوب میشود اما همانطور که در بالا هم گفته شد در بحث نتیجهگیری مخاطب نمیتواند از آزادی عمل داده شده در تفکر و تصمیمگیری به خوبی بهرهبرداری نماید
در مقایسه با ماهیها عاشق میشوند (فیلم قبلی کارگردان) این فیلم به بعضی از مؤلفههای کاری آقای رفیعی مثل استفاده از رنگبندی و صحنهآرایی چشمگیر و یا سکانسبندیهای مربوط به پختن غذاهای مختلف وفادار مانده، اما از جنبه روایی بسیار شتابزدهتر عمل کرده و این شتابزدگی بیشتر به خاطر پیچیدگی فرم داستان است. در اثر قبلی همه کاراکترها به قدر کافی برای معرفی و تثبیت خویش در ذهن بیننده فرصت داشتند اما اینجا مناسبات و ریتم اثر چنین اجازهای به ایشان نمیدهد.
جمعبندی: اگر در یک جمله بخواهیم قضاوت کنیم، آقایوسف فیلم خوبی نیست چون به مخاطبش اجازه تفکر میهد بدون آنکه ماتریال و پیشزمینه کافی را فراهم کرده باشد. به عنوان یکی از علاقهمندان استاد رفیعی امیدوارم در فیلمهای بعدی ایشان بازگشت به خط داستانی دارای اصالت فکری «ماهیها عاشق میشوند» را باز هم شاهد باشم.
سلام
مرسی امید جان از این نقد مرتب و مدون
بعله
ما هم امیدواریم حداقل به سیاق گذشته برگردند
راستی یک بخشی که خانم مهربان 180 سانتی با مهدی هاشمی توی پارک بر سر وسایل گفتگو می کردند
به نظرفضایی مثل
angle A رو تداعی می کرد برای بنده
نمی دونم چقدر حرفم فضایی باشه
ماشاءالله آقایوسف با همه خوشقلبیاش همهاش با خانومها دیالوگ داشت تو فیلم و من الان یادام نمیاد کدوم سکانس رو میگی مهندس
ممنونم عزیز
امید جان چطوری بابا. دلمون برات تنگ شده. خبری ازت نیست. مسعود چطوره؟
میبینم که فعالی! آزاد شدی انشا...؟
والا اگر منظورت آزادی از خدمت سربازی هست که نه جانم و هنوز در خدمت نظام هستیم ـ چشمک
جور دیگری از آزادی هم که والا بنده بیاطلاعم عزیز!
به نظر من فیلم، فیلم خوبی بود. البته من مدت ها پیش فیلم رو دیدم و شاید کمی از فضای اون فاصله گرفته ام. ولی به نظرم درگیری های ذهنی یک مرد و یک پدر رو خوب به تصویر کشیده بود، مضاف بر اینکه به نظر من فیلم شلوغ و پر از بازیگر، یعنی اون جوری که تو بهش اشاره کردی، نبود. اتفاقاً بازیگرهاش محدود بود و آدم رو با شخصیت های زیاد و متفاوت خفه نکرده بود. و اینکه خب من فکر می کنم، اصلاً نیازی نبود که به شناساندن اون سایر شخصیت ها بپردازه چرا که اصلاً موضوع فیلم خود آقا یوسف بود. موضع گیری اش، درگیری های فکری، اخلاقی و سنتی اش. اگر ما بیشتر از خود اون از رابطه دخترش با آقای دکتر اطلاعات داشتیم، در جایگاه هم حسی با اون قرار نمی گرفتیم.
(یک جاهایی از متنی که نوشتی، برای من فهم اش سخت شد و اگه بخشی از منظور رو جور دیگه ای برداشت کرده ام، پیشاپیش شرمنده ام.)
خب اینکه شما میفرمایید نیازی نبوده به شناساندن بقیه، خب اصلا بحث همینجاست. توی یه اجرای موسیقی همه ارکستر باید هارمونی داشته باشه، نه اینکه یه بخشی کارش عالی باشه و یه بخش دیگه نباشه. فیلم چون قصد مونولوگ سیاسی به سبک حاجآقا سلحشور و دوستانش نداره و میخواد قضاوت نهایی را در پایانبندی به عهده تماشاگر بذاره باید این امکان را فراهم کنه تا افراد بتوانند جمعبندی کنند و نتیجهگیری کنند برای خودشون و انتقاد من هم از این جنبه بود که در پایان تماشای فیلم بر داشتههای فکری بیننده اضافه نمیشه و حتی بدتر اون تلنگرهایی هم که در نقدهای دیگری در رابطه با فیلم وعده داده شده هم تحقق پیدا نمیکنه. فیلم میشه یک روایت داستانی صرف و میاد در سطح ماهیها عاشق میشوند اما بسیار ضعیفتر از آن. رودهدرازی را اگر بگذارم کنار (!) باید بگم مثل وزنهبرداری میماند که وزنه سنگینتر از توانش را برداشته و جسارت اولیه کارگردان در ورود به مسئله با پایانبندی Nop Nop آخرش مثل همان وزنهایست که بالای سر وزنهبردار نمیرود!
سلام فکر می کنم کم بودن کاراکتر ها در ماهی ها عاشق می شوند جا برای معرفی گذاشت
ولی اینجا هر بعد شخصیت یک نفر رو بصورت تیکه تیکه از بقیه باید می گرفتی (من با این قضیه که بسط نداد خوب موافقم) و دلیل هم اینکه شخصیت ها رو هی در هر جا اضافه می کرد ولی بعضی از شخصیت ها احتیاج به معرفی اضافه نداشت
و حس می کنم باید نقش عروس رو حذف بجاش زن همسایه یه چیزی میذاشت که به ما مربوط نباشه چون احتیاجی به این شخص نداشت یا پسری که در فرنگ باشه می تونست دخترش با یه دوستش که در کانادا بود صحبت می کرد.
منم دوس داشتم ادامه تم ماهی ها رو می دیدم با شخصیت ها و فضاهای دیگه قشنگ تر میشد.
ولی فیلم رو دوس داشتم
اتفاقاً من اولش خیلی راغب بودم نسبت به داستان فیلم؛ چون از فضای ماهیها عاشق میشوند آمده بود بیرون و میخواست یک داستان شهری و مرتبط با دغدههای طبقه متوسط جامعه مطرح کنه. اما بعدش کلا خط فکری کارگردان لابلای حوادث فیلم گم شد و آخرش یک روایت داستانی رهاورد بیننده میشود که در سطح نازلتری حتی نسبت به تم و فضاهای ماهیها عاشق میشوند قرار میگیره
امید عزیزم...سلام. مرسی بابایی از فعال شدم وبت. برام جالب بود و بسیار آموزنده که چطور این همه سال خوانده و نوشته بودی بی آن که خبر کنی. اگه دوست داری با چراغ خاموش حرکت کنی قبول ...حرکت کن ولی بوق یادت نره. خبر بده. همیشه بوق زدن ممنوع نیست عزیزم. در ضمن کامنتت خیلی خوشگل بود. تنکز.
سلام فکر نمی کنید نقد بی رحمانی بوده موفق باشید
والا نقد مؤلف نبود و بیاحترامی هم نکرده بودم. برای من مهم است وقتی به سابقه و خاطره و افکار کسی اعتماد میکنم و برای دیدن کارش وقت میگذارم، آخر کار احساس نکنم به اعتمادم بیتوجهی شده و دستپخت استاد رفیعی در آقایوسف همچین حسی به آدم میده. حالا شما اگه نقاط قوتی در این فیلم سراغ دارید، میتوانید در ادامه مباحثات اشاره نمایید شاید ما متوجه نشده بوده باشیم.