(Importance of Customer Care in Art and Literature)
البته دیدگاههای دیگری هم مطرح هستند. برای مثال جریان پست مدرنیسم (Post Modernism) که کار در حوزههای ماورای فرم و محتوا را مطرح کرده و البته نمیشود در بین هنرمندان ایرانی دقیقا تمایزی بین مدرنها و پستمدرنها قائل بود؛ چون به باور نگارنده جامعه ایران و به تبعیت از آن نخبگان هنری و ادبیاش هنوز گذار از مرحله مدرنیسم را تمام نکرده و همه ظرفیتهایش را در این پارادایم متبلور نساخته و در نتیجه نمیشود به هر اثر ظاهراً جدید و ماورای فرم و محتوا برچسب پست مدرن زد. یا مثال دیگر بحث تجربه گرایی (Empiricism) در ایجاد آثار هنری است. هنرمند تجربهگرا آن نوع اثری را که به دلیل تسلط بر روی اصول کاری و یا تکنیکهای ایجاد تمایز مایل به آفریدنش است، ایجاد میکند و مخاطبان آثارش افرادی هستند که به درک نگاه او به موضوع علاقهمند هستند.
بر خلاف سدههای گذشته متأسفانه یا خوشبختانه در زمان حاضر در رابطه با اینکه در سطح جامعه هنرمندان تجربه گرا موفقتر هستند یا پستمدرنها و یا وفاداران به هنر متعهد آمار دقیقی نداریم و نمیتوان حتی شاخص دقیقی نیز در بحث موفقیت یک اثر و ارتباط با کیفیت تولید آن پیدا کرد و فضای ارزیابی جامعه هنری بسیار مغشوش و بیش از حد متکثر شده است. کم کاری دستگاههای اجرایی و سیاستگذاری در حوزه فرهنگ و هنر و تمرکز فعالیت آنها بر روی نوع خاصی از هنر و ادبیات که بیشتر جنبه شعاری و تبلیغی دارد نیز به این آشفتگی دامن زده و به قول یکی از دوستان وضعیت به گونهای شده است که هر کسی میتواند قلم یا دوربین در دست بگیرد و ادعای خلق اثری هنری و متفاوت داشته باشد.
با توجه به مطالب فوق به نظر میرسد در غیاب وجود معیار برای سنجش کیفیت یک اثر هنری و یا ادبی بحث مخاطب و علاقهمندیهای او یکی از معدود شاخصهایی باشد که در طول زمان اصالت خود را از دست نداده و در درک و دوام یک پارادایم هنری و یا ادبی مؤثر واقع میشود. به عبارت دیگر اگر یک پدیده و یا رخداد در زمینه تولید یک اثر هنری و ادبی مورد توجه واقع شود این اثر به دلیل توجه به سلیقه مخاطب (Customer Care) به طور ضمنی دارای کیفیت و مقبولیت است. اما اولین پرسشی که در اینجا مطرح میشود این است که بحث مخاطب دقیقاً به چه افرادی اشاره دارد؟ آیا هر فردی با هر سطح درکی از موضوعات فرهنگی و اجتماعی میتواند بالقوه مخاطب فرض شود و یا به مانند بسیاری مناسبات فرهنگی و اجتماعی بحث کاستها و فاصلههای طبقاتی جامعه دستههای گوناگونی از مخاطبان را ایجاد میکند؟
برای مثال در سال جاری یک اتفاق نادر در اکران نوروزی فیلمهای سینمایی در ایران رخ داد و اکران فیلم اخراجیها 3 (مسعود ده نمکی) با فیلم جدایی نادر از سیمین (اصغر فرهادی) همزمان شد. فیلم اول با نگاهی هجوآمیز و فکاهی مناسبات جامعه را به عنوان بستر پرداخت داستان خود در نظر گرفته بود و فیلم دوم همین مناسبات اجتماعی را بسیار جدی و دقیق پرداخته و دستمایه کارش کرده بود. هر دو فیلم بیشتر از دو میلیارد تومان فروش در گیشه داشتند و مخاطبان آنها از دو کاست اجتماعی متفاوت و تقریبا همتعداد (از نظر داشتن انگیزه برای تماشای فیلم در سینما) بودند. اما آیا میتوان بین این دو اثر مقایسه کیفی داشت؟ یا میتوان آنها را به دلیل عدم رعایت برخی استانداردها تخطئه کرده و بیارزش تلقی نمود؟ آیا مقایسه این آثار با کارهای گذشته خلق کنندگان آنها میتواند معیار سنجش قرار بگیرد؟ پاسخ دادن به سئوالاتی از این دست بسیار سخت و اغلب جوابها سلیقهای است و به نظر نگارنده همان جمله خبری ابتدایی که گفته هر دو فیلم بیشتر از دو میلیارد تومان فروش داشتند (در حالی که متوسط فروش فیلمهای پربیننده در سینما عددی بین یکصد تا پانصد میلیون تومان است) به هنگام قضاوت درباره آثار، اهمیت توجه به سلیقه مخاطب را در غیاب وجود معیار دقیقی برای سنجش کیفیت مطرح مینماید.
در گذشته هر اثر هنری و یا ادبی که گستردگی تعداد مخاطبان را در کانون توجه خود قرار می داد سریعا از سوی جامعه به اصطلاح روشنفکری آن زمان به عامهپسندی متهم و فاقد ارزش محسوب میشد. گسترش هنر و ادبیات پدیدهای محفلی بود و البته اغلب با بی انصافی و تنگنظری نسبت به کار افراد قضاوت میشد. اما گسترش ارتباطات این جریان غالب را در یک دهه اخیر به زیر کشیده و ابزارهای سنتی ایشان مانند مؤسسات انتشاراتی، مجلات، اصناف و مؤسسههای فرهنگی، رسانهها، جوایز هنری و محافل دانشجویی را در مقابل امکان ایجاد و معرفی اثر به صورت مجازی و با استفاده از وبلاگها و شبکههای اجتماعی در چالشی جدی قرار داده است. امروزه ایدههای نو و خلاقانه تنها در انحصار هنرمندان آکادمیک و یا تجربهگرا نیست، بلکه از رهگذار توجه به موج رنسانس طلبی در کاستهای مختلف جامعه نیمهمدرن ایران میتواند در اختیار طیف وسیعتری از ایجادکنندگان آثار قرار بگیرد چون گستره آگاهی عمومی نسبت به اصول بنیادین در هنر و ادبیات عمق بیشتری در نسل جدید داشته و روشهای سنتی فراگیری علوم کارکرد پیشین خود را از دست دادهاند. با این وجود پرسشهای آغازین همچنان بدون جواب هستند و اینکه چگونه میتوان دست به خلق اثری مطلوب در حوزه ادبیات و هنر زده و در دام عوامگرایی صرف و یا اصولگرایی صرف نیفتاده و همچنان مخاطب خاص و عام را هم راضی نگه داشت؟!
استفاده کردیم . مرسی !
قلمت مانا !
البته این نظر لطف شماست
1- این بحث که میگی چون ما هنوز بهطور کامل از مدرنیسم گذر نکردیم که به پستمدرنیسم برسیم غلطه. اگر حرفت درست باشه، پس باید دورههای کلاسیسم، تاریخگرایی، رومانتیسم، سمبولیسم و... رو طی کنیم تا اصلاً به مدرنیسم برسیم. درحالی که این سبک استدلال برای دورانی کاربرد داشت که عصر ارتباطات نبود و تبادل فرهنگی بین جوامع به این شدت صورت نمیگرفت. به همین دلیل هم چند سبک به طور قوی نمیتونست همزمان در کنار هم باشه. ممکنه تراکم توجه به یک سبک فرهنگی در یک جامعه در قرن معاصر بیشتر یا کمتر باشه ولی اینکه تو گفتی مغالطهست.
2- این استدلالی که تو کردی در حقیقت فرمولبندی هنر پاپ بود. تو در حقیقت با وارد کردن پارامتر مخاطب به تعریفت دیدگاهتو محدود کردی به هنر پاپ یا همون عامهپسند. این هنر تعریف خودشو داره که البته کلمهی «عامهپسند» در زبان فارسی معنی تحقیرآمیز گرفته. ما در دنیای پاپ هستیم. به عنوان مثال میگم، هم اخراجیها یک اثر پاپه هم جدایی نادر از سیمین. همونطور که هم وارهول و همیلتون هنرمند پاپن هم هاکنی با دو سبک متفاوت دید. تفاوت فقط در فرم اجراست. اشاره به حضور مخاطب در تعریف اثر هنری فقط اوضاع تعریفتو از هنر پیچیدهتر میکنه و محدود میشی به یک محدودهی خاص هنری.
با مورد اول مخالفم چون به نظر من جامعه هنری ما شکلی از مدرنیسم را در دهه های اخیر تجربه کرده و هنوز در میانه آن قرار دارد. اتفاقا بحث گستردگی ارتباطات دستمایه است برای جذب مخاطب و نه طی کردن سیر تکاملی هنری.
در خصوص مورد دوم باید بگم چندسال قبل با دیدگاه شما و سهیل موافق بودم اما الان نه. چون معتقدم باید علیه هنر محفلی و روشنفکرنمایی پوسیده پنج دهه اخیر که سه نسل آن را در خانواده خودم داشتم طغیان کرد. این استدلال شما و سهیل همان طبلی است که نحله های منزوی و متفرعن جامعه ما سالها است که برای شانه خالی کردن از مسئولیت آگاهی بخشیدن به جامعه، بر آن می کوبند.
مسأله من کاملا روشن است: میخواهیم کار ادبی و هنری مان مخاطب گسترده داشته باشد. میدانیم که نمیتوان سطح مخاطب عام را به راحتی بالا برد. از سوی دیگر نمیخواهیم کار زرد و بی ارزش هم انجام بدهیم، راه حل چیست؟
سوال آخری که پرسیدی "چگونه میتوان دست به خلق اثری مطلوب...؟" این نشون میده نسبت به بحث اون شب درباره مخاطبگرایی مقداری بیشتر تامل کردی. هرچند که این نوشته میانه روتر از بحثای قبلب بوده ولی هنوز بحث اصلی پا برجاست، آن چیزی که در هنر اصالت داره آن چیزی است که با گذر زمان باقی بماند و نه فراموش شود، مخاطب محدود به زمان و مکان هست ولی یک اثر واقعی هنری این چنین نیست!! در هنر اصالت اثر مهم است و نه مخاطب!!
در مورد صحبتهای پ پژوهش:
هرچند که با مورد 1 مخالفم ولی مورد 2 را کاملا تایید می کنم
آقاجان شما همان حرفهای قبلی را میزنی. همان شب هم گفتم تا قیامت بشین و همین استدلال را تکرار کن. استدلال شما برای حل مسأله من نه به عنوان پیش فرض قابل اتکا است و نه به عنوان مقدمه. فقط یه جمله فلسفی قشنگ است که مثل آن ضرب المثل معروف ترکی بودیم که وار به ما میگه به هنر محفلی اتکا کنیم و گور بابای اکثریت جامعه
آقا جان مشکل شما در جذب مخاطبان عوام گرا است افرادی هم در این دسته قرار می گیرند که هنر و ادبیات را به عنوان یک زنگ تفریح و برای تفرج در نظر می گیرند اگر نبود پارک و کوه می روند اگر نبود میروند شمال عشق و حال، حالا هی شما بشین به طبل این مخاطبان بزن و بخواه که این دسته افراد را که اتفاق اکثریت هم هستند جذب کن، این اتفاقا خیلی خیلی هم خوب است ولی عزیز برادر موضوع این است که با تغییر سلایق این دسته افراد در طول زمان اثری هم که برای جذب آنها پدید آمده است به مرور زمان تاثیر گذاری خود را از دست می دهد؛ به هر حال اصول اساسی در هنر بایستی رعایت شود، اگر می گوییم تجربه گرایی، تجربه گرایی باید توسط کسی صورت بگیرد که اصول کلاسیک را می داند، اگر می گوییم هنر پاپ، باید توسط کسی ایجاد شود که اصول را می داند، اگر می گوییم فلان چیز ... بایستی آن شخص حداقل اصول را بلد باشد
اینها تکرار همان حرفهای قبلی شما است دکتر جون. این حقیقت که سطح فکری و فرهنگی عامه مردم پایین هست مورد بحث نبوده و نقد اصلی به جریانی هست که با این تقسیم بندی و چشم بستن بر ظرفیت بالقوه جامعه جوان ایران به طبل محفلی و برندسازی و بت سازی در حوزه هنر و ادبیات ادامه میدهد و وقتی میگوییم بی حاصلید میگوید شماها نمیفهمید ...
به طور کلی این سوال که اصالت هنر به چیست خیلی مهمه. من تا الان به ماندگاری رسیدم. بنابراین معیار وقتی یک اثر هنری در بستر زمان تازه می ماند نشان از اصالت پیام خود دارد. لذا در مخاطب پسند بودن را باید در بستر زمان نگاه کرد. مثال من: ماندگاری اثری مثل گاو در سینما و دیوان حافظ در ادبیات و آثار نقاشان بزرگ مثل داوینچی در نقاشی است.
اما نکته دیگر: من نفهمیدم چرا شما توقع دارید که تمامی هنرمندان راهی را که برای دیگران رخ داده است طی کرده باشند. هنر ریشه در فرهنگ دارد و فرهنگ دستخوش تاریخ و جغرافیاست. لذا اگر هنرمندان جامعه ای که از مدرنیست به پست مدرنیست حرکت کرده باشند نمی توان انتظار کشید در هر جامعه ای این رخداد محقق شود.
تقسیم بندی مکاتب برای درکی از تحولات هنر و تنها به عنوان مدلی برای تحولات مهم است. به عنوان راهی که باید طی شود و به نوعی بیانگر نوعی رشد لاجرم تعبیر شدن برای من قابل درک نیست.
بی آنکه دست به یقه بشم با شما اعلان مخالفت میکنم دکترجون. به نظر من تمایل به ماندگاری و جاودانگی یک کشش کمالگرای انسانی هست و پیوست کردن اصالت هنر به آن یه کم قضایا را بیش از حد پیچیده میکند. اینجوری بگم بهتره: ماندگاری نتیجه یک کار هنری خوب هست نه منشأ آن. بحث ما سر فرم و محتوای اثر هست و اینکه آیا همه باید راه آکادمی (حالا یا به صورت دانشگاه و یا انستیتو و مؤسسات فرهنگی هنری) را بروند تا به قله مطلوبیت اثر (یا همان کیفیت داشتن فرم و محتوا) برسند و یا تجربه گرایی هم می تواند موفق باشد و یا اصلا راههای دیگر چطور و قس علیهذا
موضوع دیگر اینکه ماندگاری بدون استقبال مخاطب پدیده ای ابتر است. یعنی اگر یک لوپ در نظر بگیریم اول باید مطرح بشود و مورد استقبال قرار بگیرد تا بعد ماندگار بشود در طول زمان. تازه از آن مهمتر برخی از آثار ممکن است در یک دوره ماندگار باشند و بعد با از دست دادن مخاطب در نسلهای بعد رو به زوال قرار بگیرند. مثلا هنر مینیاتور که امروزه کمتر کسی به آن توجه دارد در حالی که آثار ماندگار چندصدساله داریم در این شاخه هنری. اشعار حافظ و فیلم گاو و هزاران مثال ماندگار دیگری را که همه ما هم میدانیم همه مخاطب پیدا کرده اند که ماندگار شده اند.
در جواب رضا:
خوشبختانه در بخش اول نظرت با هم توافق نظر داریم، اما اجازه بده بخش دوم رو به چالش بکشم!! اصول هنری یعنی فرم ورای مرز جغرافیایی، فرهنگ، بوم و غیره است، اما اونچیزی که در این قالب عرضه میشه یعنی محتوا است که از روحیات هنرمند ناشی شده و هنرمند احساسات و تفکرات خود را که می تواند متاثر از اداب و فرهنگ و غیره باشد در آن متبلور کند؛ توجه داشته باشیم بحث سبک و دوره هنری بیشتر به فرم باز می گردد و نه محتوای؛ اتفاقا یکی از معضلاتی که هنر در ایران با آن گریبانگیر است عدم طی پلکان ترقی در فرم است و به خاطر همین معضل مهمترین و اصیلترین هنر ایرانی (یعنی هنر فرش) رفته رفته در برابر رقبای خارجی دچار مشکلات عدیده گشته است!!
مساله تجاری سازی هنر به نظر من کلا مجزا از اصالت هنر است. بنابراین کلا نمی خوام واردش بشم. مشکل فرش ما به هیچ عنوان کمبود در محتوی ارائه نیست. تنها مساله عدم برنامه ریزی تجاریه. یا لااقل مهم ترین مساله اینه.
به طور کلی من اعتقادی به روش های تحیلیی در وادی هنر ندارم. میشه بحث کرد که چه محتوی برای چه فرمی مناسبه. اما به طور کلی باید توجه داشت که تحیلی کار قوای منطقی انسانه و درک هنر مربوط به قوای عاطفی.
می شه هنر رو آموزش داد. اما نمیشه مدارج هنر تعریف کرد. به طور خلاصه با هر خط کش مدرجی در وادی هنر مشکل دارم. و درکش نمی کنم.
میشه گفت یه شعر بهتر از یه شعر دیگه است از نظر من. اما نمیشه گفت نمره این شعر 19. هنر باید بتونه یک احساس رو در مخاطب برانگیزه. همین.
به این ترتیب:
نه تنها فرم هنر برآمده از فرهنگ است. بلکه محتوی نیز متاثر از فرهنگ است. چرا که احساس برای آنکه در مخاطب انگیخته شود باید درکی از پیش در مخاطب وجود داشته باشد. به عنوان مثال کسی که هجران را درک نکرده باشد نمی تواند لیلی و مجنون را درک کند. بنابراین نمی توان گفت محتوی مجزا از فرم است.
در پدیده مهاجرت بسیار دیده میشود که دانشمندان در جای دیگر دنیا موفق هستند ولی معمولا هنرمندان به دنبال مهاجرت از بین می روند.
خلاصه اینکه: به طور کلی درک هنری نیاز به درک فرهنگ مولد هنر دارد.
نمیدانم کلا با دیالکتیک مشکل داری یا با بحث تکامل در هنر. نیمشه گفت هنر یا ادبیات به این شکل که الان داریم همیشه اینجوری بوده و تغییر نداشته. این دوره ها که مطرح شد را که ما از خودمان نگفتیم. بدون درک مدرنیسم نمیتوان به مرحله فراتر از آن (پست مدرن) رفت. مثل اینکه بدون بلد بودن قواعد زبان (در حالی که قبلا الفبا و را آموخته باشی) بخواهی متن سختی مثل شکسپیر را درک کنی. اصلا نکته همینه که یه مشت از افرادی که به قول سید پورصادق فقط اتود میزنند شدند داعیه دار هنر پست مدرن در ایران. البته اینها خیلی مطرح نشده اند چون با وجود کثرت شان در 50 سال اخیر هنوز چهره ادبی و هنری مقبولی از بین ایشان شهرت و وجهه ملی پیدا نکرده. به این ترتیب میتونم یه نتیجه جسورانه بگیرم به این شکل که افرادی که فقط ژست پست مدرن داره کارهاشون از محفلی های سنتی هم بی حاصل تر هستش چون حتی به اون محافل راه داده نمیشن و باید بروند محافل خودشان را بسازند و مثل بازار که همیشه کاسب اسم و رسم دار وضعش بهتره اینها در مرتبه ضعیف تری نسبت به محفلی ها قرار میگرند و مانند آنها بدون داشتن مخاطب فقط باید دک و پز روشنفکری از خودشان در بیارند که در سطح محفلشان مورد توجه باشند
ببین من حرفم اینه که چارچوب مربوط به علم می تونه باشه و خوبه اما هنر اصولا بحثش ربطی به چارچوب نداره. شما نمی تونید از دانشگاه هنرمند دربیارید. شاید از هنرستان بشه.
منظور اینکه در جایی که به کسی بگن شما باید 140 واحد درس بخونی هفته ای اکس ساعت به مدت 8 ترم 16 هفته ای. این آدم هنردان میشه. اما هنرمند نمیشه.
هنرمند باید
0- احساس رشد یافته داشته باشه. به نظر من همه احساس رشد یافته ندارند. به عنوان مثال برای منی که از از کلاس سوم ابتدایی دارم می شمارم نمی شه توقع داشت بتهوون بشم. مگه اینکه همون قدر که رو عقلم و منطقم کار کردم رو احساسم هم کار کنم. تا بتون بروز پیدا کنه.
1- استاد داشته باشه. استاد خوب و آموزش مستقیم. به نظر من در کلاس های 20 نفری استاد بگه بقیه جزوه بنویسن کسی هنرمند نمی شه. استاد باید به یک نفر توجه کنه و شاگرد باید توجه یک استاد رو مستقیم احساس کنه. کج رفت راستش کنه استادش. و جلو رفت نگهش داره. و کند بود بکشتش.
2- تمرین داشته باشه. اینم که دیگه توضیح نمی خواد.
اما اصولا مساله من اینها نیست.
من حرفم اینه جامعه ای که هیچ جاش مدرن نیست هنرشم هم تو مدرنیته نمی افته.
من می گم اگر شما هنر هر فرهنگ رو تحلیل کنید به کلاس های خودش می رسید.
مثلا شعر فارسی خراسانی عراقی و ... داره.
هنر معاصر هم همینه.
اینکه شما بگید نطفه جنین میشه جنین یه ماه دو ماه تا... نه ماه بچه بعدم کودک نوجوان جوان و ... درست عین هنر که از کلاسیک شروع بشه تا به پست مدرن برسه حرف درستی نمی دونم. من میگم اعتقاد به ترتیب مکاتب هنری به عنوان راه تعریف شده منحصر به فرد هنر درست نیست.
اصولا هنر بعد از نقد دیگه هنر نیست یک اثر جدیده.
ارجاع میدم به بحث مرگ مولف نوشته بارت.
به گمانم سهیل خیلی با شما موافق نباشه دکتر
سلام آقا
من نمی دونم چرا اینقدر با رضا موافقم، من اول خواستم یه عالمه چیز بنویسیم بعد که نظرات رو خوندم دیدم رضا دقیقا هر چی من می خوام بگم رو تازه بهتر تر گفته. اما چند تا نکته که تا حدی در ادامه حرفهای رضاست اینه که:
یکم در هنگام قضاوت در مورد یک اثر هنری چه از نوع اصیل و ماندگارش چه از نوع پاپیولارش باید تکلیفمون را با تعاریف مشخص کنیم مثلا واژه هایی مثل ماندگاری، تکامل فرم، یا حتی کلماتی مثل عامه پسندی و عوام در مرزها و فرهنگ های جغرافیایی متفاوت، اساسا باید بازتعریف بشوند. (دیگه مثال طولانی نمی زنم می تونین نگرش به هنر رو از بیخ بین مردم ایران و فرانسه مقایسه کنید.) مخاطب پذیری جهانی رو که دیگه باید رها کرد چون اساسا گفتمان های فرهنگ ها و اینکه درک مخاطب در فضاهای فرهنگی متفاوت چی هست اصلا غیرقابل سنجشه.
یه نکته ظریف دیگه هم اینه که بعد از مدرنتیه هنر و هنرمند اساسا به دنبال شکستن مرزها و معیارهاست و گاهی اوقات تنها حسی که یک اثر هنری برمی انگیزاند مهم است و قضاوت بی معناست. بنابراین اگه به دنبال مقایسه دو تا چیز هستی اونم با خط کشی که اصلا خودش دائما در حال تغییره (مخاطب و مخاطب پذیری) اساسا به خطا رفته ای آقا جان، چون جای مخاطب و اثر در دنیای مدرن به عنوان علت و معلول دائما عوض می شه و گاهی اثر مخاطب و جامعه اش رو به دنبال خودش می کشه و گاهی خواست مخاطب فضای هنری یک جامعه رو.
البته تأییدیه شما دخل و تصرفی خاصی در موضوع بحث نکرده و چالشی و اصطکاکی با موضوع بحث نداره مهندس (لاقل برداشت من که اینه)، اما من کلا از دکتر سهیل در تعجبم که چندین نظر کوبنده و شدیدا مخالف در برابر ایده اصالت هنر ایشون مطرح شده در طی این چند روز و هنوز واکنشی از خودشون نشون ندادن تا حالا و گویا قانع شده اند که اصالت هنر به آن شکلی مدنظر ایشون بوده خیلی مورد وثوق نیستش
سلام،
من به صورت کاملا تصادفی، با نظر امید موافقم و فکر میکنم سهیل و رضا یکم محافظه کارانه حرف میزنند ;)
بماند ما یه کم (فقط یه کم) عقبتر هستیم اما همین فرهنگی که دستمایه محلی شدن هنر بودن الان داره جهانی میشه، اینطوری هنر هم جهانی میشه، مخاطب جهانی پیدا میکنه و به نظر ماندگاری هنر توی محافل روشنفکری دیگه به وجود نمیاد، نه تنها مخاطب هنرمندا دیگه یه جمع روشنفکری نیست بلکه توانایی همچین چیزی رو هم نداره، نه هنر، هیچ چیز دیگه ای!
مخصوص امید خان رئیس:
تازگیا فکر میکنم که اینجا خیلیا هستن که توی یه جزیره منزوی اشتباهی، دارن جزیره منزوی درست میکنن و یه سریا هم هستن که میگن وای جزیره خیلی خوبه! اینطوری پیش بره یه عالمه جزیره اشتباهی داریم که باهم یه مجمع الجزایر اشتباهی - منزوی هستند، با کیلومترها فاصله از دهکده جهانی!
حالا یه نکته جالب بگم؛ همین شنبه داشتیم با سید پورصادق بحث مخاطب جهانی میکردیم و اینکه آیا کار در قالب و ظرف زبان فارسی اصلا میتونه جهانی بشه یا نه؟! برای مثال اشعار حافظ کمتر از خیام شناخته شده هستند در جهان (برعکس ایران)؛ چون مدت زمان بیشتری از ترجمه آثار خیام به زبان انگلیسی (توسط فیتزجرالد در قرن هفدهم) گذشته نسبت به حافظ که کمتر از ۱۰۰ ساله جهان میشناسندش. از نظر محتوا هم قطعا ترجمه کار حافظ به انگلیسی و بردن عرفان به قالب فکری سیستم وار مردم اونجاها کار سختی هست نسبت به تغزل و شفاف گویی خیام... خلاصه حاجی ما مانده ایم که ادبیات و هنر در قالب زبان فارسی و ایرانی اصولا قابل جهانی شدن هست یا نه؟! و اگر هست دقیقا چه باید کرد که یک قاعده قابل تعمیم برای تمامی آثار پیدا کنیم؟
راستی بحث جزیره ها که میفرمایید هم عطف به همین مطلب بالا هستش
هووم من یک گام از حرفام پا پس نکشیدم این اصالت اثر هست که بر هر چیز دیگری در وادی هنر ارجهیت داره!! در مورد نظر آقا رضا در باب احساس تکامل یافته، این موضوع تنها کافی نیست چرا که هنرمند نه تنها بایستی احساسی تکامل یافته بلکه بایستی تعقلی ژرف هم داشته باشد مثلا همان بتهوون که مثال آمد نه تنها احساسی پرشور که تعقلی ژرف هم که در تکنیکش بروز پیدا کرده است، این است که از نظر بنده هنر یک گام از علم و هنرمند یک گام از دانشمند جلو تر است، باز هم می گم راه هنر سخت است و راه هنرمند شدن سختر و راه هنردان بودن هم بسیار سختر است، آقای امید نیک برادر عزیز هر شخصی می تواند قلم و کاغذ بردارد و شروع به نوشتن کند ولی آن اثری که از تکنیک و تجربه حاصل از دانستن اصول خلق می شود کجا و آن اثری که از یک عامی خود نما حاصل از تراوشات ذهنی تکامل نیافته ایجاد می شود کجا!! حتی اگر این آخری حسابی هم گل کند و مخاطب جذب کند کجا!! مطمئنان همچین اثری هم ماندگار نخواهد ماند مگر چند صباحی کوتاه!!
اینجور مواقع ما در ضمن خدمت سربازی میگیم: «تکبیر»
همچنین در مورد مبحث فرم که آقا رضا اعتقاد دارند مانند محتوی بر خواسته از فرهنگه من چندان موافق نیستم شاید بتوان گفت که فرم را می توان مطابق با فرهنگ بومی سازی نمود مثل بسیار خوب آمدن نت نویسی آثار موسیقی به ایران است، ما قبل از آن هیچ اصولی در این مورد پایه گذار نبودیم که تازه بخواهد از فرهنگ هم سرچشمه بگیرد ولی خوب بومی سازی شد بنابراین فرم تنها بر گرفته از احساسات نیست برگفته از فرهنگ نیست بلکه بر گرفته از یکسری اصول عقلانی است، این نکته اول؛ اما نکته بعدی در باب اصول هنری، تجربه گرایی در هنر و تلاش تجربی بدون داشتن دانش هنر است که با یک مثال آنرا بیان می کنم. اعتقاد برخی از دوستان این است که هنرمند از دانشگاه خارج نمی شود، هنرمند با دانستن اصول در زنجیر می شود و معتقدند که کسانی هنرمند خواهند شد که بدون دانش هنر دست به ایجاد آثاری می زنند است که از نظر من تمامی این نظرات مترود است؛ کافی است نگاهی گذرا به یک مثال در باب رهبری ارکستر بیندازیم شما کدامیک از رهبران ارکستر را در جهان می شناسید که بدون گذراندن اصول اولیه موسیقی به این مقام دست یافته باشند من هرکه را می شناسم از راه شناخت اصول به این مقام نائل شده اند مانند فون کارایان، برنشتاین، فورت وانگلر، توسکانی نی، لورین مازال، گئورگ ژل، برونو والتر، کلودو آبادو، آندره پرئوین، سر جورج شولتی، استوکفسکی، دانیل بارن بویم، پیر بولز، اوتو کلمپرر، کارلوس کلایبر، سر کولین رکس دایویس و ... و از ایزانی ها می توان به لوریس چکناواریان، منوچهر صهبایی، علی (الکساندر) رهبری، شهرداد روحانی و ... همه و همه در این وادی دود چراغ خورده اند همه و همه اصول را یاد گرفته اند همه و همه به روش خودشان رهبری کرده اند و دست به تجربه گرایی هم در زمینه خود زده اند همه و همه راه سخت هنر را پیموده اند همه و همه در بزرگترین ارکسترها و معروفترین تالارها به روی سن رفته اند، شما در این بین نام کسی را بیاورید که بدون پیموند راه واقعی و دشوار هنر فقط با تلاش تجربی بدون پشتوانه دانش به این مقام رسیده باشد
در راستای اینکه این قسمت از بحث را قبلا هم انجام دادیم من حرف تازه ای برای گفتن ندارم. شاید سید پورصادق که به طبل تجربهگرایی میکوبد این روزها صحبت جدیدی داشته باشد.
دکتر راستی ارجحیت با «ح» هست و نه «هـ»و مطرود هم با «ط» هست و نه «ت»
"فنآوری ضبط لیزری یا لوح فشرده از مدتی پیش به مرحلهٔ عملی و مقرون به صرفهٔ اقتصادی بودن رسیده بود. ولی در فاصلهٔ زمانی بین مرحلهٔ انتقال از صفحات سی و سه دور به صفحات لیزری، یک مرحلهٔ دیگر از فنآوری ضبط به صورت کوادروفونیک (مرحلهٔ استفاده از چهار بلندگو) با شکست مواجه شده بود و فنآوری نوار ویدیویی نیز در بنبست قرار داشت. آکیو موریتا، رئیس شرکت سونی، که از دوستان نزدیک کارایان بود از این نکته اطلاع داشت کهتا موقع مناسب فرا نرسد، صفحات لیزری را نمیتوان به بازار عرضه کرد. در این میان کارایان نقش سازنده و مهمی را ایفا کرد. در آن حال که شرکتهای صفحهپرکنی دست روی دست گذاشته بودند و از آن بیم داشتند کهعرضهٔ صفحات لیزری نظیر تکنیک استفاده از چهار بلندگو از نظر اقتصادی و بازاریابی با شکست مواجه شود، کارایان چون به ارزش و کیفیت صفحات لیزری پی برده بود، اعلام داشت که از آن پس هیچ صفحهای ضبط نخواهد کرد و با هیچ شرکت صفحهپرکنی قراردادی منعقد نخواهد ساخت، مگر آن که حاضر باشند صفحات لیزری را برای عرضه به بازار فراهم کنند. یکی از شرکتهای صفحهپرکنی که تا آن زمان با کارایان همکاری داشت، حاضر به قبول پیشنهاد کارایان نشد، ولی در همان زمان شرکت دویچهگراموفون در اجرای پیشنهاد کارایان قدم به میدان گذاشت. بالاخره او در ۱۵ آوریل ۱۹۸۱ در یک مصاحبهٔ مطبوعاتی در رابطه با فستیوال موسیقی عید پاک سالزبورگ اولین لوح فشردهٔ دیجیتال را با سمفونی آلپ از اشتراوس و با همکاری شرکت ژاپنی سونی به دنیا معرفی کرد، که به راستی گام بلندی در کار موسیقی به شمار میرفت. کارایان یک سال بعد یعنی در سال ۱۹۸۲ شرکتی را به نام تلهموندیال در مونتکارلو بنیان گذاشت تا کلیهٔ آثار اجرایی توسط او در این سازمان به صورت فیلم و دیسک تولید شود. در سال ۱۹۸۴ کلیهٔ آثار بتهوون توسط ارکستر فیلارمونیک برلین و به رهبری کارایان توسط این شرکت به صورت دیجیتال ضبط شد."
@سهیل: من هرچی نگاه میکنم نمیبینم که گفته باشن عوام پسند بودن یک اثر به معنی بی بوته بودن اونه، ولی حالا بیا بیرون از وادی موسیقی، توی وادی ادبیات فکر کنم بشه یه چیزایی پیدا کرد که به خاطر "توجه به سلیقه مخاطب" موندگار شدن!
به نظر من سلیقه مخاطب حرف اصلی رو میزنه، حتی همون اصل و نصب هم چیزی جز سلیقه مخاطب نیست...
من نگفتم عوام پسند بودن یک اثر به معنای بی بوته بودن اون باشه، حرف من اینه که برای جذب مخاطب نباید اثری بی بوته و بدون پشتوانه دانش هنری خلق کرد مهندس، یک مثال بارز آثار شوبرت هست که در زمان حیاتش ترانه هاش رو همه مردم کوچه و بازار زمزمه می کردند هم بر اساس قواعد و اصول بود، هم مخاطباش رو مجذوب کرده بود و هم پس از او آثاری ماندگار شدند
اصالت یک اثر هنری هم توسط دانش (اصول و قواعد) هنری مورد سنجش قرار می گیره و نه سلیقه مخاطب، با این حال این دانش در طول زمان هم در حال تکامل هست و قالب های جدید اصول نوینی را به هرماه خواهند آورد اما باید توجه داشت این قالب های جدید بدون پشتوانه دانش هم نیستند، حالا چه بهتر که این قالب ها بتوانند مخاطب جذب کنند و سلیقه آنها را بالاتر آورند