دیوار آزاد

اجتماعی ـ فرهنگی ـ طنز

دیوار آزاد

اجتماعی ـ فرهنگی ـ طنز

درک بی ثباتی (Instability Understanding)

به نقل از نوشته «درک بی ثباتی» منتشر شده در ایده های جدید

نوشته ران گیبسون


ما در عصری که پر از حوادث گوناگون است به سر می بریم. بسیاری از چیزهایی که به زندگی ما شکل و سامان می‌بخشیدند در حال نابود شدن هستند. نهادهایی که به وجود آنها نیاز داشتیم. به اعتقاد من، برای اینکه احساس اطمینان، هدفمندی و زندگی معنی‌داری داشته باشیم باید تا حد امکان آینده را درک کنیم. در تمام چیزهایی که به ظاهر بی‌معنی و ناشناخته‌اند، معناها و دلایلی نهفته است .هر چند تصویر فراسوی ما ممکن است پر هرج و مرج باشد. با این حال هرج و مرج واژه نامناسبی برایی توصیف اوضای جهان است. در علوم، هرج و مرج به معنای بی‌نظمی کامل نیست. هرج و مرج در واقع بر این تأکید دارد که الگوهای منطقی برای هر چیزی و دلایلی برای وقوع پدیده‌ها وجود دارد، اما جاهای خالی یا حلقه های گمشده ای در این استدلال وجود دارد که به شما اجازه می دهد در نتایج به دست آمده تأثیرگذار باشید. این همان چیزی است که برای من در میان این همه نامعلومی و آشوب خیلی جالب است، زیرا معلوم می شود که آینده به طور کامل از قبلا پیش بینی نشده است ـ حتی در علوم ـ و این یعنی این که کمترین تلاش ما برای فهمیدن و تغییر دادن، تغییر مختصری در جهان ایجاد می کند و این اساس رشد و پیشرفت در جامعه بشری است.

از یک منظر، من به آینده با این همه عناصر نامعلوم و پرخاطره بدبین هستم. در عین حال احساس قلبی خوبی دارم، چرا که این عصر را پر از فرصت های بزرگ برای افرادی می دانم که هرگز فکر  نمی کردند می توانند در جهان تأثیرگذار باشند.....


برای دریافت مقاله به صورت فایل PDF اینجا را کلیک نمایید.


تناقص ها

اگر بخواهیم به نامعلومی محیط خودمان معنا ببخشیم قبل از هر چیز نیاز به سازماندهی افکارمان داریم تا بتوانیم رویدادهای جهان را درک کنیم و کارهای درستی انجام دهیم. فلسفه من این است که باید قبول کنیم هیچ سئوالی در زندگی ساده نیست و پاسخ صحیحی ندارد. بلکه زندگی پر از تناقض و عجایب است. اما اگر بتوانبم یاد بگیریم که این سئوال ها و مفاهیم ضد و نقیض را درک و قبول کنیم. به اعتقاد من بألاخره خواهیم توانست راه های مناسبی را برای رودررویی با منابع و حل مشکلات پیدا کنیم. تناقص ها ،جزء جدا نشدنی زندگی بشری است. بنابراین باید با آن زندگی کرد و اداره اش نمود. این موضوع به ویژه در شرایط پر تلاطم، بسیار ضروری است.
در جهان پیچیده امروز به هرجا بنگریم به نظر می رسد که پیشرفت اقتصادی با ضد و نقیض های بیشماری همراه است و این موضوع درک وقایع و تحولات را سخت ترمی کند. چیزی که ضد و نقیض ها به من می گویند این است که دو فکر مخالف یا متناقض می توانند همزمان صحیح یا قابل توجیح باشند. برای مثال، ما می توانیم عاشق فردی باشیم، اما بعضی اوقات از او متنفر باشیم. شما می توانید همزمان خواستار ثبات و تغییر باشید. بنابر این، ‌ما باید یاد بگیریم که بین چیزهای متناقض توازن برقرار کنیم. در اینجا من مثال الاکلنگ را مناسب می بینم. این باید درک شود که برای حرکت الاکلنگ، هر دو سوی آن باید بالا و پائین بروند. بازی الاکلنگ بستگی به درک شما از اهمیت این اصل دارد. زندگی مثل بازی الاکلنگ است، زیرا حرکت و هیجان و توازن بین تناقض ها به وجود می آید.
من معتقدم کلید پیشرفت، حتی بقا در زندگی و کار، ‌در این است که بدانیم تناقص ها می توانند با یکدیگر همزیستی داشته باشند و یاد بگیریم که با تناقض ها زندگی کنیم. به عنوان مثال، ‌من بر این باورم که سازمان ها باید هم زمان متمرکز و غیرمتمرکز باشند. ‌باید جهانی و محلی عمل کنند. متمایز و مرکب باشند و نرم و سخت باشند. کارکنان در سازمان ها باید هم خودمختاری داشته باشند و هم مثل یک تیم با هم کار کنند. نکته مهم این است که نباید اجازه دهیم افراد در تناقصها سردرگم شوند. باید تدابیری بیاندیشیم که با آنها زندگی و کار کنیم و مفاهیم متناقض را با هم آشتی دهیم، نه اینکه از بین آنها یکی را انتخاب کنیم. در عین حال، ‌من فکر نمی کنم که اکثر افراد به سادگی قادر به اداره ضد و نقیض ها باشند. به همین جهت باید تلاش کنیم که زندگی را ساده تر کنیم تا قابل درک شود. اولین کاری که می بایست انجام دهیم تفهیم این موضوع به افراد است که ضد و نقیض ها وجود دارند و راه حل ساده یا راه میان بری هم برای رسیدن به افتخار و خوشبختی در زندگی وجود ندارد. در عین حال ما می بایست ساختارهایی برای درک و اداره ضد و نقیص ها ایجاد کنیم.

اصل حلقه وارونه

در این جا من از تشابه اصل "حلقه وارونه" برای توصیف زندگی در قرن بیست و یکم استفاده   می کنم. زندگی مثل حلقه وارونه ای است که سوراخش در خارج و قسمت فلزی آن در وسط قرار می گیرد. از این دیدگاه، قسمت وسط ثابت است، در حالی که فضای پیرامونی انعطاف پذیر بوده و این همان جایی است که ما می توانیم اثرگذار باشیم. قسمت سخت وسطی شامل نیازها و    فعالیت های ضروری زندگی است. در پیرامون این قسمت اصلی، فضای خالی است که توسط افراد به تناسب موقعیت و شرایط پر می شود.
امروزه سازمان های جدیدی را مشاهده می کنیم که مالک تمام حلقه (سازمان) نیستند. آنها در اصل   شبکه هایی هستند که تعداد اندکی نیروی انسانی اصلی دارند که قابلیت های مورد نیاز سازمان را فراهم می آورند. این نیروی اصلی یا هسته ای وظیفه سازماندهی، هماهنگی و همکاری با مجموعه ای از شرکا و همکاران از جمله توزیع کنندگان، نیروی کار نیمه وقت، متخصصان مستقل و مشتریان را به عهده دارند. این افراد و گروه ها، انعطاف پذیری لازم را برای بقا در جهان پر هرج و مرج فراهم می آورند.
موضوع استراتژیک برای سازمان های قرن بیست و یکم این است که چگونه فعالیت هایشان را متوازن کنند و این که در هسته و در فضای اطراف آنها، چه چیزی قرار گیرد. برای مثال، یک سازمان باید به اندازه ای کوچک باشد که انسانی و انعطاف پذیر باشد. در عین حال در برخی جاها باید بزرگ باشد تا حضوری مؤثر پیدا کند. به همین جهت، به هر جا که می نگریم، سازمان ها همزمان در حال تمرکز و تمرکززدایی هستند.
این ایده به خودی خود اصل جدیدی نیست. ما از زمان ارسطو با اصل فدرالیسم در سیاست آشنا بوده ایم. در سیستم فدرالیسم همیشه یک هسته قوی در مرکز وجود دارد، و در عین حال فضای قابل ملاحظه ای برای تصمیم گیری محلی فراهم می آید. این سیستم در برخی جهات متمرکز و در جهات دیگر غیر متمرکز است؛ همزمان، هم کوچک است و هم بزرگ. در برخی زمینه ها کنترل می کند و در برخی زمینه های دیگر اختیارات را واگذار می نماید. بنابراین، اصل حلقه وارونه در سیاست هم به کار می رود، با این تفاوت که فدرالیسم متشکل از حلقه های متعددی در اندازه و شکل های مختلف در یک ساختار چند قطبی است. سازمان ها، فدرالیسم را از طریق ایجاد گروه های کاری به وجود می آورند. افراد در گروه، مسئول کارهای مشخصی هستند، اما فضاهایی برای تصمیم  گیری و فکر کردن و این که چگونه کارها را به بهترین نحو انجام دهند وجود دارد. پس یک هسته مرکزی در سازمان، مسئولیت ها را به نقاط تصمیم گیری منتقل و پخش می کند. این هسته مرکزی مرکز ثقل تعداد زیادی حلقه (گروه های کاری) است که فعالیت ها را پیوند داده و هماهنگ می کند.

نواندیشی در مشاغل

اصل حلقه وارونه در مورد افراد هم صدق می کند. اگر می خواهید از خدمات افراد باهوش و پرتلاش بهره ببرید باید به آنها قدرت و مسئولیت بدهید. در غیر این صورت، باید منتظر روزی باشید که این افراد شما را به قصد کار در شرکت های دیگر ترک کنند، چرا که هیچ فردی با قابلیت های فنی یا مدیریتی مورد تقاضا در بازار نمی خواهد همانند یک روبات باشد. هر کدام از آنها نیاز به حلقه فردی خود دارد. در گذشته، مشاغل تمام هسته یک سازمان بودند بدون این که فضای خالی وجود داشته باشد؛ شرح وظایف شغلی طویلی وجود داشت، بدون این که در آن فضایی برای بیان ایده ها و احساسات اختصاص داده شده باشد؛ یعنی فضایی که بتوانید تأثیرگذار باشید. شما هیچ قدرت و فرصتی نداشتید که حلقه فردی یا گروه کاری خود را شکل دهید. امروزه برعکس، برخی سازمان ها به اندازه ای اختیار به دیگران داده اند که دیگر هسته ای در حلقه باقی نگذاشته اند و تمام سازمان تبدیل به فضای خالی شده است. البته این هم می تواند ترس آور باشد، چرا که هیچ ساختار و ثباتی وجود ندارد. یکی از چالش های بزرگ فراروی سازمان ها این است که فضایی برای نوآوری و مسئولیت پذیری پدید آورند، اما در عین حال بتوانند موفقیت را نیز تعریف کنند. دلیل این که برخی افراد خیلی کار می کنند و به نظر من بیش از اندازه هم کار می کنند این است که هیچ محدوده ای در حلقه شان وجود ندارد. مدیران شان دائماً می گویند که آنها باید بیشتر کار کنند، باید قراردادهای بیشتری منعقد کنند، فروش بیشتری داشته باشند و سود بیشتری را عاید شرکت کنند. این مدیران هرگز نمی توانند بگویند: "سال خوبی داشتیم"، چرا که همیشه فکر می کنند که      می توانستند بهتر باشند. این ناعادلانه است. سنگینی فشارهای حاصل از رویارویی با چیزهای ضد و نقیض بر دوش کارکنان است و تعداد کمی از آنان تاب تحمل این همه فشار را دارند. نتیجه این می شود که فشار، باعث خستگی افراد شده و به ترک شرکت وادارشان می کند. پس برای اینکه شاهد بهترین عملکرد در افراد باشیم باید از میزان هرج و مرج بکاهیم. شرکت ها باید حلقه های کارکنان را به صورت صحیح و منطقی طراحی کنند.

سبد زندگی

مردم در قرن بیست و یکم بیش از پیش به تعیین اولویت و طبقه بندی زندگی شخصی و کارشان رو می آورند، بدین معنی که گویی زندگی همانند سبد سهام یک سهامدار متشکل از سهام در   شرکت های گوناگون به فعالیت های متفاوتی اختصاص می یابد. بخشی از این سبد شامل فعالیت های اساسی که نیازهای اصلی زندگی را فراهم می کند و بقیه آن، چیزهای دیگری است که ما آنها را نیازها، علایق شخصی و مسئولیت نسبت به دیگران یا تفریحات شخصی می نامیم. به عبارت دیگر، مسیر شغلی مفهوم سنتی خود را از دست داده است. به طوری که فقط بخشی از زندگی صرف کسب درآمد می شود و بقیه صرف تحصیل، فعالیت های اجتماعی و غیره می گردد. این فعالیت ها نوعی کار هستند، با این تفاوت که بیشتر آن ها مزدی در پی ندارند. مجموعه این فعالیت ها سبد زندگی را تشکیل می دهد و شما را به عنوان فرد تعریف می کند.
مفهوم سبد زندگی کمک می کند که ضد و نقیض ها را در زندگی اداره کرده و درک کنیم که برخی چیزها ثابت اند، در حالی که فضای خالی در اطراف چیزهای ثابت وجود دارد که می توانیم وارد آنها بشویم و وقتی نقشی در فضاهای خالی هسته ثابت زندگی به عهده بگیریم خلاق می شویم و آن موقعی است که ما بخشی از هرج و مرج جهان می شویم که قابلیت ابداع چیزهای جدید را دارد. این همان بخش هیجان آور زندگی در قرن بیست و یکم است.

فراسوی ثبات

امروزه هیچ چیزی مشخص و معلوم نیست. در قدیم، وقتی که سازمان ها جوان تر بودند، این احساس وجود داشت که بالآخره یک قانون کلی برای اداره سازمان ها پیدا خواهیم کرد. سازمان ها قادر به پیش بینی و حتی اداره آینده خواهند شد و این، موفقیت آنها را تضمین خواهد کرد. در آن دوران، سازمان ها را در چارچوب برنامه های قابل پیش بینی و کنترل طراحی کردیم، اما واژه های متداول در گذشته دیگر در جهاتی که ثابت و قابل پیش بینی نیست، مفید نمی باشد. تنها کاری که می توانیم بکنیم این است که با جریان تحولات حرکت نماییم و تلاش کنیم که تا حد امکان در سازمان ها تأثیرگذار باشیم.
طبق اصل بی ثباتی هایزنبرگ، پیش بینی ها باید بر اساس کلیت ها باشند؛ یعنی همه عوامل و چیزها را روی هم بگذارید و به عنوان مثال بتوانید حدس بزنید که بازار چه روند مشخصی را دنبال     می کند. در صورتی که وقتی فقط به یک چیز کوچک در یک مجموعه دقت می کنید تنها چیز قابل اندازه گیری، سرعت و جهت آن است. در واقع دقیقاً نمی توانید بگویید که آن کجاست و هدفش چیست. بنابراین ممکن است یک شناخت عمومی در مورد روندها در جهان کسب و کار به دست آورید، اما قادر نخواهید بود وضعیت خود را در پایان سال آینده پیش بینی کنید.
علی رغم بی ثباتی جهان در قرن بیست ویکم، همچنان باید فعال و عمل گرا باشید. بعضی اوقات تصمیماتی برای ده سال آینده می گیرید، اما باید آماده باشید که آنها را تغییر دهید و یا به طور کلی رها کنید. بنابراین، جهان فردا با جهان امروز و دیروز تفاوت های بسیاری خواهد داشت. پس باید یاد بگیریم که با هرج و مرج و نامعلومی زندگی کنیم، و سعی نکنیم که به دنبال نقطه ثبات، در جایی که بی ثباتی حاکم است، بگردیم. همانطور که من در کتابم پالتوی خالی گفته ام، باید با ورود به جهان بی ثبات و همزیستی با هرج و مرج، برای خود امنیت ایجاد کنید.
در اینجا منظور امنیت شغلی نیست. شکل جدید امنیت، ماهیت روان شناختی و شخصی دارد. به عنوان مثال، اگر سازمان یا وظایف با روحیات و وضعیت شما تناسب نداشت، این حق را خواهید داشت که کار دیگری را انتخاب کنید و بدین  وسیله امنیت خود را تأمین نمایید. از طرف دیگر، ما خلق نشده ایم که فقط کار کنیم، بلکه نیاز به یک نوع احساس امنیت در روابط مان با دیگران نیاز داریم، زیرا اگر وجود افراد فرقی برای سازمان نداشته باشد، احساس پوچی و بیهودگی می کنند. اگر با کسی ارتباط نداشته باشند، نه مسئولیت دارند و نه هدف.

خلق آینده

شما نمی توانید آینده را تداوم گذشته بدانید. چیزی که شما را به اینجا رسانده است به ندرت چیزهایی است که موفقیت تان را در آینده موجب خواهد شد. اما از طرف دیگر، اگر ندانید که از کجا آمده اید، حرکت به سوی جلو بسیار دشوار خواهد بود. در واقع، باید آینده را یک سری رویدادهای ناپیوسته و جدای از هم ببینیم و یاد بگیریم که سخت نگیریم.
زندگی را می توان به منحنی سیگموید یا S تشبیه کرد؛ بدین صورت که زندگی با یک افت شروع می شود، با یک شغل یا مدیریت خوب رشد می  ند، اما بالآخره انرژی آن کاهش می یابد و دوباره افت می کند. هر چیزی در زندگی دارای افت و خیز است؛ حتی امپراطوری ها و شرکت ها. طول عمر محصولات و روابط در زندگی دوره های خوب و بد دارند. برای این که رشد پی در پی داشته باشید باید قبل از این که منحنی اولی شروع به نزول کند منحنی جدیدی بسازید و این به معنای نوآوری و خلاقیت مستمر است. از این دیدگاه، سازمان ها را نباید مراکز حل مشکلات دانست، چرا که وقتی مشکل حل شد سازمان بی هدف، فرسوده و کهنه می شود. در واقع سازمان ها باید همواره یک قدم جلوتر از مسأله یا مشکل باشند. آنها باید به طور مستمر در حال خلق جهان آینده باشند.
اما برای ساخت دوباره سازمان ها باید آنها را از بند گذشته رها کرد وگرنه در منحنی فعلی قفل خواهند شد و دیر یا زود به انتهای عمرشان می رسند. رمز کار این است که به یکباره گذشته را رها نکنید. شما نباید اولین منحنی را قبل از ترسیم منحنی دوم رها کنید. بنابراین، باید بین گذشته و آینده همزیستی وجود داشته باشد تا راهی برای رودررویی با تناقض های محیط پیدا شود.
راه درک آینده سازمان ها، جوامع و زندگی این است که در تعامل با آینده باشید نه این که به تحولات واکنش نشان دهید. من کتابی با عنوان عصر بی منطق نوشته ام. دلیل انتخاب این عنوان این بود که برنارد شاو (نویسنده انگلیسی ایرلندی الاصل) زمانی نوشت که بشر منطقی نسبت به جهان واکنش نشان می دهد، در صورتی که افراد بی منطق تلاش می کنند که جهان نسبت به آنها واکنش نشان دهد. بنابراین او نتیجه گیری کرد که تمام پیشرفت ها (و به اعتقاد من تمام مصیبت ها) ناشی از رفتار افراد غیرمنطقی است؛ افرادی که تلاش به ایجاد تغییر در جهان دارند. این بدین معنی است که ما نمی توانیم در انتظار بنشینیم که سازمان ها به ما کاری با امنیت شغلی پیشنهاد کنند. در عوض باید ببینیم که می خواهیم چه نوع زندگی ای داشته باشیم و تلاش کنیم آن را به دست آوریم. این امر در گرو تحولات اساسی در سیستم آموزش و پرورش ها است. ما مدارس را به گونه ای طراحی کرده ایم که گویی تمام مسایل جهان حل شده اند و معلمان پاسخ تمام سئوالات را می دانند. بنابراین، کار معلم این است که سئوال و پاسخ این سئوالات را به دانش آموزان بیاموزد. این با دیدگاه جدید جهان سازگار نیست. آموزش و پرورش سنتی مهارت هایی را به دانش آموزان یاد می دهد که در جهان ناپیوسته و بی ثبات کاربردی ندارد. بسیاری از فرضیه های دوران تحصیل من در مورد چیزهای دانستنی در جهان بوده که اگر آنها را می دانستم جواز ورود به جهان کار و زندگی را دریافت می کردم. امروز من فکر می کنم که باید فرآیند آموزش خود را معکوس سازم و بسیاری از آن معلومات را از فکرم خارج کنم.
به نظر می رسد زندگی یک سری سئوالات پیچیده، پی در پی و بدون پاسخ صحیح است، با این حال این سئوالات باید پاسخ داده شوند. ما عادت کرده ایم فکر کنیم که زندگی یک مسأله بسته است و هر چیزی پاسخ صحیحی دارد که ما در آن مقطع نمی دانستیم. در آن زمان فقط مسن ترها و افراد متخصص تر پاسخ به این سئوالات را می دانستند. یک نمونه سئوال بسته این است که "سریع ترین راه به لندن کدام است؟" این سئوال پاسخ مشخصی دارد. یک نمونه سئوال باز این است که "چرا می خواهید به لندن بروید؟" این سئوال پاسخ مشخصی ندارد، ولی با این وجود باید به آن پاسخ داده شود. به نظر می رسد که زندگی آینده بیش از پیش با سئوالات باز و تحلیلی مواجه خواهد بود. پاسخ من ممکن است با پاسخ شما هماهنگی نداشته باشد، اما هر دو نیز صحیح باشد. ما باید بر اساس پاسخی که داریم عمل کنیم. اکثر نظام های آموزش و پرورش، دانش آموزان را برای پاسخ به این گونه سئوالات و نگرش ها آماده نمی کنند.
من فکر می کنم که ما نیاز به مدارس جدیدی داریم که بر پایه یادگیری دانش و حقایق استوار نباشند. اگر دانستنی های عمومی هنوز مهم و ضروری اند، امروز دستیابی به آنها بسیار ساده است. هر بچه ای که یک کامپیوتر [و دسترسی به اینترنت] داشته باشد قادر است هر چیزی را با چند حرکت انگشت پیدا کند. کار معلم این است که به او یاد دهد با این معلومات چه بکند و چگونه آنها را مورد استفاده قرار دهد.
بدین گونه است که می توانیم آینده را معنی دار کنیم و آن را بسازیم. درهای جهان برای موفقیت باز است؛ واقعیتی که هم خیلی دلهره آور است و هم خیلی هیجان انگیز. برای این که آینده را بسازیم باید اعتماد به نفس داشته باشیم و به ارزش های خود معتقد باشیم. این چیزی است که مدارس باید به دانش آموزان بیاموزند.

آیا شما فکر می کنید ما باید دیدگاه جدیدی درباره چگونگی کارکرد جهان داشته باشیم؟

بله، ما عادت کرده ایم فکر کنیم که جهان یک مکان منطقی است که توسط افراد منطقی اداره   می شود، اما به سرعت داریم می فهمیم که جهان مکانی بسیار به هم ریخته است و به فرمان کسی هم نیست. برای مثال، ما دوست داریم فکر کنیم که سرانه ملی انگلستان قابل محاسبه است، اما واقعاً چگونه این امر امکان پذیر است؟ فقط فعالیت های هفتگی در شهر لندن بیش از تولید ناخالص انگلستان است. این سیل عظیم فعالیت های تجاری و جابه جایی منابع مالی غیرقابل شمارش است، زیرا اکثراً قابل ردیابی نیست. لذا، ما در اقتصاد واقعی فقط می توانیم ثروت کشورها را تخمین بزنیم. اگر ثروت کشورها را نمی توان محاسبه کرد و فعالیت ها را نمی توان کنترل کرد، دولت ها هم     نمی توانند مردم را کنترل کنند و این که آنها کجا و چگونه برخی کارها را انجام می دهند. من از زمان نوشتن کتاب پالتو بارانی در حال مطالعه تاریخ بیداری جامعه اروپا هستم. روزهای اولیه چاپ را تصور کنید. ما، قبل از اختراع ماشین چاپ در اوایل قرن پانزده، اعتقاد داشتیم نهادهایی چون [خاندان سلطنتی و کلیساها] بر همه چیز عالم آگاه اند و آنها را تنها منبع دانش وخرد می پنداشتیم. با شروع صنعت چاپ توانستیم کتاب مقدس را به زبان خود در خانه هایمان بخوانیم و خودمان در زندگی به اخلاق و نظم اجتماعی فکر کنیم و تصمیم بگیریم. به تدریج متوجه شدیم پایه بسیاری از نهادهای سنتی بر بنیادها و اعتقادهای سستی قرار دارند. پادشاهان و کشیش ها به یکباره مثل بقیه انسان ها شدند و دیگر از سایر انسان ها خردمندتر و بهتر نبودند.
این اختراع خیلی هیجان انگیز بود، زیرا زمینه خلاقیت و نوآوری را فراهم آورد. این اختراع عصر بیداری و اختراعات بی شمار دیگری را به ارمغان آورد، اما همزمان ناامنی، نامعلومی، دسته بندی و جنگ بیشتر شد. انسان ها برای نشستن بر تخت قدرت به رقابت با یکدیگر پرداختند. من فکر    می کنم آن وقایع دارند دوباره اتفاق می افتند. در حالی که در آن زمان دستگاه چاپ عامل تغییر بود، امروزه تلویزیون، کامپیوتر و اینترنت را داریم. ما به انبوهی از اطلاعات دسترسی داریم که ما را قادر می سازند تقریباً به اندازه یک نخست وزیر و یا رئیس جمهور بدانیم و احتمالاً وقت تفریح بیشتری هم داشته باشیم و این اطلاعات را بهتر درک و ارزیابی کنیم. با افزایش اطلاعات، قدرت تصمیم گیری ما بیشتر می شود و این، اختیارات نهادها را کاهش می دهد. امروز، همگی می توانیم رئیس جمهور آمریکا یا ملکه انگلستان را در تلویزیون مشاهده کنیم و برخی از ما ممکن است بگوییم: "این افراد، بشرهایی معمولی هستند و ضرورتاً خیلی هم باشعور نیستند." این در مورد شرکت ها هم صدق  می کند. به محض این که شما روی هر میز در سازمان یک کامپیوتر قرار دهید قدرت کارکنان افزایش قابل توجهی پیدا می کند؛ آنها می توانند به اندازه مدیران خود یا حتی بیشتر از آنان بدانند. بنابراین، این "کارکنان [دانشی]" مسئولیت بزرگی را قبول می کنند، چرا که با رها شدن از قید اختیارات سازمان های سنتی باید خود مستقلاً برنامه ریزی کنند، تصمیم بگیرند و کارها را انجام دهند.
بنابراین، جامعه خارج از کنترل است، زیرا ما در حال از بین بردن تمام اختیارات و کنترل های سازمان ها هستیم. ما به جامعه استقلال فکری داده ایم. این خیلی هیجان انگیز است، چون ممکن است همانند قرن پانزدهم به بیداری جدیدی در قرن بیست و یکم منجر شود. از طرف دیگر، این وضعیت خیلی رعب آور است، چون مردم عادی دیگر در زندگی رئیس و فرمانده ندارند که آنها را کمک و هدایت کند. این همان چیزی است که من در کتابم با عنوان لبه هرج و مرج نوشتم. این واژه ای است که دانشمندان برای توصیف اعصار پرتلاطم ـ که زندگی جدیدی پس از فروپاشی زندگی قدیم ایجاد می شود ـ استفاده می کنند. وقتی که پیچیدگی و سردرگمی نظم حاکم می شود، آن موقع است که شما در عصر لبه هرج و مرج به سر می برید. پتانسیل بسیاری برای خلاقیت وجود دارد، اما زندگی در چنین زمان و مکانی بسیار دشوار است. من اعتقاد دارم که امروز ما در چنین شرایطی هستیم.

قول های توخالی پیشرفت

پیشرفت اقتصادی یک قول توخالی بوده است. ما امیدوار بودیم که پیشرفت های صنعتی ـ تجاری جامعه را عادلانه تر و منظم تر کند و مردم زندگی معقول، آرام و آراسته ای داشته باشند، اما این چنین نشده است. جوامع امروز شدیداً طبقاتی اند. ما در جستجوی مستمر برای کارایی هستیم و جامعه را به سوی دو قطب فقیر و ثروتمند سوق داده ایم. دستمزدها یا خیلی زیادند یا در حد صفر. بنابراین، ثروتمندان ثروتمندتر و فقیران فقیرتر می شوند، البته گاهی به طور نسبی و گاهی به طور مطلق. ما شاهد ظهور طبقات فقیر و رشد طبقات ثروتمند هستیم.
از مدت ها پیش، ما بیش از هر چیز به دنبال کارایی و رشد اقتصاد بودیم، زیرا فکر می کردیم این راه به سوی پیشرفت است، اما این را به بهای تحت فشار گذاشتن کارکنان و جامعه اطراف مان انجام داده ایم. همانطور که در سال های اخیر شاهد بوده ایم ضربه های شدیدی به محیط زیست مان وارد کرده ایم. از طرف دیگر، ایده رقابت جهانی را به چیزهایی بسط داده ایم که در واقع در سطح جهانی رقابتی نیستند. منظور من فعالیت هایی چون بهداشت، آموزش و پرورش، دولت های محلی، سازمانهای رفاهی و صنایع خدماتی کوچک اند. آنها نباید از نظر هزینه بری با جهان رقابت کنند. این باعث شده است که ما کارایی را از تولید و شیوه ها را از نتایج مهم تر بپنداریم. این نوع تفکر اقتصادی به نفع جامعه نیست. در این فرآیند ما جامعه ای ساخته ایم که با خود در صلح نیست.
این وضعیت به سختی قابل تحمل است، زیرا فکر و اندیشه آدمی را به هم می ریزد. مثل جنگ نیست که شما بدانید دشمن کیست. اکنون دشمن، خود ما و جامعه مان است، زیرا ما علیه چیزهایی به جنگ برخاسته ایم که با اصول و ارزش های اعتقادی مان در تناقض است. ما به تدریج به این موضوع آگاه می شویم که چیزهایی مثل کارایی، سخت کارکردن و پولدار شدن، ما را به مقاصد و اهداف عالی انسانی چون کرامت، عزت و تکامل هدایت نمی کند، البته این موضوع در مورد همه انسان ها صدق نمی کند. در حقیقت، آنهایی که بیش از دیگران ثروتمندند مطمئن نیستند که ثروت شان ارزشمند است. واقعاً چه کسی می خواهد در گورستان پولدارها باشد؟ آنهایی هم که به اندازه کافی پول در نمی آورند، جهان را بی معنی تصور می کنند، زیرا پول تنها چیز با ارزشی است که آنها نمی توانند به دست آورند.

آیا در مورد آینده سرمایه داری نگرانید؟

آری، سرمایه داری بستگی به این دارد که عده زیادی سخت کار کنند تا دیگران ثروتمند شوند با این امید تقریباً پوچ که خود بالأخره ثروتمند خواهند شد. در سرمایه داری، رشد بستگی به این دارد که مردم به دیگران رشک بورزند و چیزهایی را بخواهند که ثروتمندان دارند. من فکر می کنم که این دیدگاه ناخوشایندی از جامعه است. از طرف دیگر، اگر ثروت به وجود نیاوریم مردم همانند قبل از انقلاب صنعتی ناراضی خواهند بود. آدام اسمیت بود که گفت: "رشد اقتصادی باعث از بین رفتن فقر و در نتیجه ایجاد زندگی سالم تر می شود." به اعتقاد او، هیچ فرد عاقلی با این دیدگاه نمی تواند مخالفت کند. اما آدام اسمیت همچنین گفته است که: "رشد نامحدود ممکن است موجب تولید چیزهای بی فایده شود." من فکر می کنم ما به بن بست رسیده ایم. ما رشد اقتصادی را مهم ترین هدف انسان قرار داده ایم، ولی این تفکر، هزینه های سنگینی را به ما تحمیل کرده است.
بنابراین، باید از خود بپرسیم هدف از این چنین رفتاری چیست؟ در این فرآیند مردم آن قدر سخت کار می کنند که در معرض خطر از دست دادن انسانیت شان قرار می گیرند. زندگی باید برای زندگی کردن باشد، البته بخشی از زندگی کار است، اما در جامعه ما محور زندگی، کار کردن شده است.
نواندیشی در سرمایه داری
کمونیسم، انگیزه ای داشت که ایده آل آن برابری و پیشرفت برای همه بود و این که همه افراد برابرند و یا حداقل می توانند با هم برابر فرض شوند. اما کمونیسم مکانیسم مناسبی را برای رسیدن به این اهداف نداشت. این در حالی است که سرمایه داری مکانیزم مناسبی را در اختیار دارد، اما به نظر می رسد که انگیزه لازم را ندارد. آیا انگیزه سرمایه داری این است که ثروتمند شویم، یا این که زندگی بیش از ثروتمند شدن است؟ مردم وقتی که ثروتمند می شوند به ندرت به هر چیزی قانع و راضی می شوند. پس باید این سئوال را مطرح کنیم که آیا ما در معرض این خطر قرار نداریم که با انتقاد از ناکارآمدی و دگماتیسم کمونیسم، ایده های انسان گرایانه آن را نیز رد کنیم؟ این انگیزه است که قلب را به تحرک در می آورد، عدم وجود این عنصر، قلب سرمایه داری را به یک غده سرطانی مبتلا کرده است.

دلیل این همه تلاش سرمایه داران چیست؟

اولین مرحله نواندیشی سرمایه داری این است که آشکارا روشن شود سرمایه دار برای چه کسی تلاش می کند. من فکر نمی کنم پاسخی که به عنوان مثال سهامداران می دهند، چه از نظر عملی و چه از نظر اخلاقی، کافی باشد. ما باید قبول کنیم که منبع جدید ثروت، هوش و مهارت انسان ها است، نه پول، مواد اولیه و یا فناوری.
رؤسای شرکت ها سال ها است که از نیروی انسانی به عنوان دارایی های اصلی شرکت صحبت     می کنند. وقت آن رسیده است که به این موضوع ایمان قلبی بیاورند، زیرا تنها امید سازمان ها کارکنان شان هستند.
اما در عصر سرمایه فکری، چه کسی مالک این سرمایه است؟ بدیهی است که سهامداران نمی توانند مالکان این سرمایه باشند. این سرمایه در اختیار کارکنان است و هر موقع که اراده کنند می توانند آنرا با خود به شرکت دیگری منتقل کنند. بنابراین، این دیدگاه سنتی که همیشه سرمایه داران را مالکان اصلی شرکت ها و افرادی که در آن کار می کردند را فقط ابزاری برای ثروتمند کردن سرمایهداران می دانست، مطلقاً در قرن بیست و یکم دیدگاه صحیح و قابل قبولی نخواهد بود.
اگر ما قوانین شرکت ها را تغییر ندهیم، بازار بورس تبدیل به یک قمارخانه بزرگ می شود که نمی‌تواند زیربنای منطقی و صحیحی برای هیچ اقتصادی باشد. تغییر در قوانین، باید به گونه ای باشد که سرمایه گذاران منابع مالی شرکت ها را تأمین کنند، نه این که خودشان مالک شرکت ها باشند. آنها بایستی مثل بانک هایی که وام مسکن می دهند، باشند که وثیقه ای در اختیار دارند و سود معقولی نیز برای برگشت سرمایه شان دریافت می کنند و بس. امروزه مدیران ارشد و سهامداران تصمیم‌گیران اصلی در شرکت هایند که به نظر من اشتباه است. ما باید در نقشی که دارایی های اصلی شرکت ها (کارکنان) در تصمیم گیری ها ایفا می کنند تجدید نظر کنیم. ما نیاز به توازن عادلانه تر قدرت داریم. علاوه بر این، کارکنان به عنوان دارایی های اصلی شرکت ها باید مزد بیشتری به عنوان برگشت بر سرمایه های فکری شان دریافت کنند.
در اقتصاد فردا، که هوش یک دارایی محسوب می شود، باید مطمئن شویم که هر شخصی مالک بخشی از این دارایی است. سازمان ها باید نقش خود را در آموزش و یادگیری بشناسند. دولت ها باید در هوشمند نمودن شهروندان سرمایه گذاری کنند، در غیر اینصورت آنها بیش از پیش با نفاق و جدایی رو به رو می شوند. البته، هر کدام از ما نیز باید مسئولیت فردیمان را به عهده بگیریم. ما باید این واقعیت را بپذیریم که کامیابی در آینده بستگی به قابلیت هایمان دارد و به همین جهت باید از هر فرصتی برای به روز نمودن و توسعه مهارت هایمان استفاده کنیم. در حقیقت، ما باید آموزش و پرورش را یک فرآیند بدون پایان بدانیم. فقط از این طریق است که می توانیم برای سازمان ها و جامعه مفید باشیم و خود را مالک بخشی از دارایی های سازمان ها بدانیم.
هدف جدیدی پیدا کنیم
بزرگترین و رضایت مندانه ترین چیز در زندگی یک حس هدف مندی و داشتن مقصود فراتر از خود فرد است. اگر [هدف] فقط خودتان باشید به سرعت از هم می پاشید. اگر شما بنشینید و به تنهایی بخورید و بیاشامید، بعد از مدتی این وضع غیرقابل تحمل می شود. کسی نیست که با شما صحبت کند و در تجربیات تان شریک شود. من فکر می کنم اگر فرد یک هدف فراتر از خود نداشته باشد احساس پوچی و یأس خواهد نمود. بنابراین، ما باید سازمان ها و جوامع هدف مند ایجاد کنیم.
گذشته را به خاطر بسپارید و گرامیش بدارید، اما از آن بگذرید. اجازه ندهید که گذشته محرک آینده شما باشد. ما برای این که آینده را بسازیم باید شیوه های گذشته را به کنار بگذاریم. البته گذشته مهم است. ما احساس تعلق به گذشته داریم، اما شما نمی توانید به آینده قدم بگذارید و همیشه به فکر گذشته باشید. شما نمی توانید به آینده از در جهان گذشته وارد شوید. اگر به استخدام سازمانی درآمدید که دائماً گذشته خود را به نمایش می گذارد باید نگران باشید. از طرف دیگر، اگر وارد سازمانی شدید که به چیزهایی که در آینده اتفاق خواهد افتاد توجه دارد و تأکید می ورزد باید هیجان زده شوید، زیرا هیجان بزرگ درآینده این است که شما می توانید در شکل دهی آن سهیم باشید.

نظرات 3 + ارسال نظر
پ. پژوهش پنج‌شنبه 23 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:16 ب.ظ

تا چند بندش رو خوندم، منو نگرفت. فکر نمی‌کنم چنین نوشته‌ای جاش این‌جا باشه. چرا برای یه مجله نمی‌فرستی‌ش. بعد، یه چیز دیگه هم می‌خواستم بهت بگم. چرا این‌قدر عصا‌قورت‌داده‌ای و نوشته‌هات همه نقده؟ راحت باش. از همه‌ی ابعاد وجودت بنویس. از زندگی.

والا ترجمه از من نیست. فقط کمی ویراستاری کردم. قبلا منتشر شده مهندس. در رابطه با عصا که می فرمایید باید بگم یه چند وقتی هست قوه طنز نویسی ام خشکیده. فقط انتقاد میادش. از خودم. از همه دوستا. از کل جامعه...

سهیل شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:04 ق.ظ

به خصوص جامعه ایران که پر از آشوب و هرج و مرج هست و کلا غیر قابل پیش بینی می نماید شاید به همین خاطره مخاطرات در ایران مزه دیگه ای رو میده که در هیچ جای دیگه دنیا مشابهش نیست D:
ولی این گفته که عدم پیش بینی انسان از آینده باعث توسعه جوامع است و اینکه تاثیر گذاری انسانها در پدیده ها میتواند آینده آنرا تغییر دهد جای تردید جدی وجود دارد
دوست عزیز در این مورد نظر شما چیست؟
مثالا:
در پدیده پرواز انسان پیش بینی نمی کرد که روزی بتواند پرواز کند، بنابراین تلاش کرده و به این موضوع دست یافت (تلاش برای رسیدن به این هدف تا اینجا مانند چیزی است که در متن آمده اما دست یافتن به این مورد هیچ تاثیری در خود پدیده پرواز نداشت) بعد از آن آینده اندکی روشن تر شد هر چند که پیش بینی رفتن به کره ما سخت بود اما باز هم با تلاش صورت گرفته انسان راهی کره ماه شد (این هم تا حدودی موافق همان مبحث است اما ضعیفتر) ولی امروز به روشنی پیشبینی می کنیم که می توانیم به مریخ هم سفر نماییم اما این پیشبینی مانع از عدم تلاش و تحقق این هدف نمی شود (که بر خلاف متن است)
به نظر توسعه جوامع بشری ورای عدم پیشبینی پدیده های آشوب باشد که بر آنها قوانین ناشناخته حاکمند، شاید این توسعه در جهت شناخت این قوانین باشد(؟؟)

مهندس به نظر من تفاوت در دیدگاههای نگارنده و شما است. شما به مساله کلان نگاه کردی و از «ما» به عنوان کل بشریت نقل قول می کنی در حالی که نویسنده دیدگاه خردی داشته و به نظر من مخاطب اصلی او «من» به عنوان یک جزء است. ممکن است در مثال مناقشه شده باشد اما کلا مطلب وحدت رویه داشته و میخواهد خواننده را به عنوان یک «فرد» (و نه یک جامعه و یا جمعیت) ترغیب به تفکر به چگونگی کنش و واکنش در جامعه جدید نماید.

سهیل شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:46 ب.ظ

البته من با کل متن موافقم تنها بند زیر یه خورده آزار دهنده بنظر می رسد:

(زیرا معلوم می شود که آینده به طور کامل از قبلا پیش بینی نشده است ـ حتی در علوم ـ و این یعنی این که کمترین تلاش ما برای فهمیدن و تغییر دادن، تغییر مختصری در جهان ایجاد می کند و این اساس رشد و پیشرفت در جامعه بشری است.)

البته در بالا هم گفتم. به نظر من دیدگاه نگارنده خرد بوده و نه کلان. اما این جمله که آوردید. شاید منم خوشم نیاد که همه این تلاشها را به «ذره» توصیف کرده است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد