نیمه روشن و تاریک (این نوشته عاشقانه نیست)
در گذشته آموخته بودم بودن در کنار کسی که به او عشق می ورزی؛ در حالی که حقیقت یا کائنات یا سرنوشت (هر نام دیگری هم که می خواهید می توانید برای آن انتخاب کنید) رقم زده است که هرگز به وصال وی نخواهی رسید؛ سخت ترین لحظات زندگی است.
چند وقتی است مرتبه و موقعیت سخت تری را نیز تجربه کرده ام. تفکر در رابطه با این واقعیت که آن کسی که دوستش می داشتی و عاشقش بودی؛ بی خبر از وضعیت تو در جایی در همین کائنات به زندگی عادی اش مشغول است و تو نه تنها از وصال و دیدار محروم؛ که از آن هم بدتر؛ هماره و فقط اجازه داری از خود و دیگران بپرسی که: آیا او خوشحال است؟؛ آیا او خوشبخت است؟ .... آیا ....
تفاوت این دو وضعیت تشریح شده در آن است که در حالت اول هر آنکس که در اطراف تو به سر می برد تو را درک می کند؛ (یا لااقل وانمود می کند که درک می کند) دلداری ات می دهد؛ دست محبت به سویت دراز می کند. همه به غیر از یک نفر. آنکه دوستش می داشتی ... اما در حالت دوم وضع به غایت اسفبار است. هیچکس تو را درک نمی کند (گاهی اوقات حتی خودت؛ آن زمان که تقلا می کنی به خودت دروغ بگویی و به دنیا مصنوعی لبخند بزنی)؛ از آن بدتر این تو هستی که باید همه چیز را درست کنی؛ نیمه روشن قضایا را درک کنی ....
در وضعیت اول تو تنها کسی هستی که رنج می کشی؛ در حالی که در حالت دوم دیگران از تو می رنجند و تو علاوه بر اینکه باید با تناقضات و مشکلات خود کنار بیایی؛ دائماْ باید مواظب باشی تا به دیگران ناراحتی و یا اندوهی بروز ندهی....
پی نوشت: راستی تولد بیست و هفت سالگی خودم و یک سالگی این وبلاگ مبارک!
سلام،
سال نو را به شما تبریک می گم... بلاگ خیلی، خیلی جالبی دارید.
اگر دوست داری از امکانات بیشتری استفاده کنید، از تکنولوژی روز در بلاگ خود بهره برید و آن را به سایت تبدیل کنید، به سایت زیر مراجعه کنید.
http://www.30o.ir
این سایت به غیر از امکانات پایه، امکاناتی از قبیل نظرسنجی برای مطالب، ارزیابی مطالب، عضویت برای سایت خویش، گالری تصاویر، آپلود فایل، ایجاد شناسنامه برای کاربران، صندوق پیام در به مانند GMail برای ارتباط بین کاربران، شمارندهای در قدرت GoogleAnalytics و انجمن گفتگو را به رایگان در اختیار شما قرار میدهد.
از اینکه یک بار از این سیستم استفاده میکنید، ممنون.
موفق باشی...
گویند که سنگ لعل شود در مقام صبر / آری شود ولیک به خون جگر شود
سلام جیگر
آقا تولدت مبارک ایشالله به پای هم پیر شید :دی
وبلاگ رو می گم.
شرمنده نیستم کیکت رو بخورم. اینک رو باقی کیک ها (چشمک)
بحث قبل از پی نوشتم الان نمی تونم جواب بدم بعدا ایشالله
موفق باشی
یا حق
سلام
تولدت مبارک. به موضوعات سوخته فکر نکن آدم ها گاهی ارزش این همه محبت رو ندارند.
ببین امید...من 4.5 سال تمام تو یک عشق دو طرفه سوختم و ساختم این خیلی بدتره..من دوسش داشتم ...اونم دوسم داشت..خانواده ها یا سرنوشت یا هر چی دوس داری اسمشو بذار!!!! نخواستن و نشد...اون زود خودشو وفق داد ازدواج کرد وقتی حلقه ازدواجشو دیدم وقتی دیگه هرگز ابراز علاقهایی بهم نکرد چون متعهد بود به کس دیگه ایی وقتی فکر میکردم دست تو دست یک زن دیگه میره خرید....فقط آتیش میگرفتم و میسوختم...4 سال تموم...افسردگی کامل...اونم یک عشق تموم عیار که هنوز هم تجربه ایی مشابه با هیچ کس مثل اون نداشتم...یک عشق عمیق...ولی نشد...منم مجبور شدم از این ور و اون ور خبر بگیرم..و میدونستم اون زندگی خودشو داره...دلم میخواست بمونم تو اون عشق...جایی نبود برم مشاوره و داستان عشقمو نگمو هر دو به گریه نیافتیم! فقط یک جا تو گوشی رو خوردم.....بعد از کلی گله که من احساس طرد شدن دارم و من اون آدمو دیگه ندارم....طرف از من پرسید ...خوب، بعدش چی؟ میخوای چی کار کنی؟ بعد گریه میخوای چه کنی؟ بعد این همه گله میخوای چه کنی؟حالا امید جان اگه عالم و دنیا و حتی اون فرد باهات همدردی کنه...بهت قول میدم چیزی از دردت کم نمیشه...شاید بهتر باشه رها کنی..لازم نیست جویای خوشبختیش بشی ..چون وقتی بفهمی همه چی هم خوبه ...چیزی واست نمیمونه....جز یک دل که از تنهاییش به تنگ اومده...یک وقتی به خودت میای میبینی کلی از عمرت رو و محبتت رو واسه کسی گذاشتی که یک لحظه هم واسش مهم نبوده محبتی بهش داری یا نه؟! برو از این همه گلایه دست بردار....چون تهشم محکوم میشی به اینکه واسه چی محبتت رو به پای کسی گذاشتی که نمیخواسته! برو دست از این گلایه بردار ....چون حتی ترحم برانگیزم نیست....شرمنده فقط میخواستم با تجربه خودم بهت کمک کنم...همه ماها طعم این ماجراها رو کشیدیم...هممون ...شاید حتی اونی که دوسش داری...من و اونی که دوسش داشتم...خودت و همه و همه...برو پی یک زندگی تازه... با سمنم خیلی موافق نیستم که میگه آدمها ارزششو ندارن! اولا که حتما ارزش داشتن که عشقی ورزیدیم...دوما تجربه اییه که همه دارن..میتونی بهش تنفر بورزی میتونی هنوز دوسش بداری با همه انتخابی که داشته ولی توش گیر نکن ..سوما اونی که ارزش داره ماییم و قلبمون...که به قلبمون جرات و جسارت دوست داشتن رو دادیم... و در آخر ما همه قربانی قربانیانیم...
صلوات! برو پی پنیر جدید... خودتو از طعم های متفاوت و جدید محروم نکن...نمیگم بعدیا حتما جواب میده ولی میگم شاید بعد دومی بفهمی تو این مارپیچ هیچ غذایی الکی سرو نمیشه و هر غذایی هم بیدلیل سر راهت قرار نمیگیره.
تولدتم مبارک امیدوارم واقعا تولد بیابیی...بخواه ...میشه
در نهان به آنانی دل می بندیم که دوستمان ندارند و در آشکارا از آنانی که دوستمان دارند غافلیم شاید این است دلیل تنهایی ما ...
من با مریم موافقم . این تو هستی که تصمیم می گیری با یک خاطره زندگی کنی یا بخوای یک خاطره ی جدید به وجود بیاری .
یک سالگی وبلاگت مبارک . خداحافظی اگر چه ناراحت کننده هست ولی خداحافظی با یک خاطره یا عشقی که دیگر ارزش نداره می تونه قشنگ باشه . البته اگر بخوای...
سلام امید جان
تولدت مبارک
امیدوارم سالهای سال پاینده باشی
نوشته ات جالب بود ولی فکر نمی کنم مربوط به خودت باشه...
به من هم سر بزن
چی بگم؟ همه حرفارو نه یک بار بلکه هزار بار گفتم و میدونم دوست نداری باز بشنوی...
راستی به خودت که گفتم! اینجا هم میگم تا رسم هرسال رو به جا نیاری از تبریک تولد و کادو و اینجور چیزا خبری نیست :دی
در جواب سمن و بنفشه و مریم و ماکسیم:
ممنون از اظهار نظر دوستانه و صمیمانه تان. البته من فقط شرح ماوقع کردم خیلی در موضع تأیید یا تکذیب نیستم. به نظرم هم می آید دقیق این کار رو انجام داده ام، چون همانند گذشته دعوت شدم به دیدن نیمه روشن قضایا (!) بگذریم. سپاس از محبت شما
در جواب گل یاس:
ممنون از اینکه به یادم بودی عزیز. اما اگر منظورت این بوده که نوشته از خودم نبوده باید بگم که کار خودم بوده و نسخه دستنویس آن هنوز هم موجود است. اگر غیر از اینجا در جایی نسخه کپی از آن مشاهده کردی لینکشو بفرست تا به خدمتشون برسم. اما اگه منظورت اینه که داستان برای خودم اتفاق نیفتاده باید بگم که در اشتباهی و این جریان واقعاً برای خودم اتفاق افتاده
در جواب فریاد خاموش:
آقاجان ممنون از پیام تبریک. ان شاءالله فرصتی پیش بیاد راجع به بحث قبل از پی نوشت هم بپردازیم.
امید عزیز
سلام
ممنون از اینکه جوابم رو دادی ، من هیچ وقت جسارت نمی کنم بگم نوشته ها متعلق به خودت نیست، امید جان من سالهاست که نوشته های تو رو میشناسم
به هر حال تصورم این بود که هیچگاه تن به عاشق شدن نمیدی
....
موفق باشی دوست قدیمی
نمیخوای وبلاگت رو آپ کنی ؟
سلام امیدخان تولدتان با اندکی تاخیر مبارک باشد
تا ۲۲ و بعد از آن هر روز آپ هستم به ما هم سری بزنید، خوشحال خواهیم شد
می دانی رفیق ... ما ادم ها همیشه گمان می کنیم آنکه رفت مقصر بود و آنکه ماند بی تقصیر ... و هیچ وقت هم نمی خواهیم بفهمیم که چرا رفت ؟! می خواهیم مقصرش کنیم به نماندن ... نخواستن ... نبودن ... و حتی بد بودن ...
من ... تو .... دیگری ... همه این را تجربه کرده ایم ....
اما
هرگز گمان مبر آنکه به یادش می آوری ، بی خبر از وضعیت تو در جایی به زندگی عادی اش مشغول است ...همیشه این طور نیست ...همیشه...
البته همه ما گمان می کنیم آنکه به یادش می آوریم به یادمان نمی آورد ...
من.... تو .... دیگری .... همه می توانستیم به جای آنکه از دیگری بپرسیم آنکه به یادش می آوریم خوب است ؟ خوشحال است ؟ یا .... به دنبال راهی برای پرسیدن از خودش باشیم ... اما ... نشد ... همیشه هم قرار نیست بشود ...
بگذریم .... فقط دلم خواست اندکی نوشته باشم ... حتی دیر ...
سلام
با توجه به پاراگراف آخر فکر نمی کنی که تو در هر دو وضعیت قرار داری؟!
و اینکه در رفتارها وابراز محبت هات اشتباه عمل کردی؟
و یک سئوال، آیا شاعران همیشه دوست ندارند که در عشقی بی وصال بسوزند؟
موفق باشی
در واقع در پاراگراف آخر نویسنده داره کنش ها و واکنش ها را تشریح می کنه. بیان شما اشتباه نیست و دو وضعیت از این جنبه جداشدنی نیستند. اما نگارنده به دنبال تشریح وضعیت هایی بوده که در آن مجبور به انجام کنش و یا واکنشی گشته است و قیاس را بین آنها مطرح کرده.
در رابطه با اشتباه عمل کردن باید گفت که همه اشتباه می کنند و همه فقط مسئول اشتباهات خودشان هستند و بخشی از سختی وضعیت دوم تشریح شده، آگاهی یافتن خود فرد بر بخشی از اشتباهاتش که ممکن است به صورت ناخوشایندی در رفتارهایش بازتاب داشته و موجب رنجش دیگران شود.
در رابطه با سئوال مطرح شده باید بگم که شاعرانی که در هنگام فراق می نویسند و در ایام وصال به عیش و خوشی مشغول و غافل از شعرند دوست دارند در عشق بی وصال به قول شما بسوزند اصطلاحاً رندی و درویش مسلکی دارند. بنده درویش مسلک و از آن دسته شاعران نیستم. لذا پاسخ شما منفی است و همه شاعران اینچنین نیستند.
سلام و درود بر شما
زیبا نگاشته ای موفق باشی
فاصله گرفتن از ادم هایی که دوستشان داریم بی فایده است... زمان به زودی نشان خواهد داد جانشینی برای انها نیست غریب است دوست داشتن. وعجیب تر از آن است دوست داشته شدن... وقتی میدانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد .... ونفسها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده ؛ به بازیش میگیریم. هر چه او عاشقتر ، ما سرخوشتر، هر چه او دل نازکتر ، ما بی رحم تر . تقصیر از ما نیست ؛ تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شدهاند
به نظرم خیلی دقیق توصیف کردی. آدم ها اکثر مواقع وقتی برای دلتنگی دیگران ندارند. بدترش این می شود که بعد یه مدت حق ناراحت بودن رو هم به تو ندهند
خوبه عبارت تاکیدی "این نوشته عاشقانه نیست "نوشته شده بود و کامنت ها این جوری بود....نمی دونم شایدم همه درست برداشت کردن و من غلط.....
ولی احساس کردم از یه درد خیلی متعالی تر حرف می زنید تا قبل از این که کامنت هارو بخونم....
در راه رسیدن به آن تعالی که میفرمایید؛ در طی این چند سالی که گذشت جان دادم مهندس؛ جان دادم!
هر روز که می گدره ما خاکیها از جان خود فرو میگداریم
باشد که که این کاستن ها در راستای همین تعالی ها حادث شه...
دردمند بودن تلخی های شیرینی داره
حقیرم در مقابل شما برای بازگوییی این حقیقت!
ولی اگر درمانتون رو یافت نکردید مشکل از خوب نگشتن نیست
مشکل این دردس که همیشه جاودانه...
آی جاودانه گفتی!