پدر عروس: شما چهکارهای پسرم؟
روزنامهنگار: بنده، خبرنگار و روزنامهنگارم.
پدر عروس: آهان، پس سابقهداری!
روزنامهنگار: سابقهدار؟ نه قربان بنده کار فرهنگی میکنم.
پدر عروس: برو کلک، واسه من فیلم بازی نکن؛ من که میدانم همه خبرنگارها سابقهدارند!
روزنامهنگار: نفرمایید، اسمش سابقهداری نیست.
پدر عروس: برو شیطون! سابقهداربازی در نیار برای من! ببینم خالکوبی هم داری؟ هان؟ الان بلدی با سنجاق سر قفل گاوصندوق باز کنی؟ پول بلدی جعل کنی؟ هان؟
روزنامهنگار: نفرمایید، بنده آدم فرهنگی هستم.
پدر عروس: اوضاع مالیات چطور است؟
روزنامهنگار: بد نیست. شکر خدا، با حقوق روزنامهنگاری قانع زندگی میکنم و محتاج کسی نیستم.
پدر عروس: واسه من فیلم بازی نکن اسکروچ! من که میدانم چمدان چمدان دلار و یورو میگیری! سایتها که دروغ نمیگویند، راستش را بگو، ماهی چندهزاردلار درمیآوری؟ هان؟
روزنامهنگار:ای بابا، همش وعده و وعید بوده آقا! همهاش شایعهس؛ به جان شما، اینقدر گفتند به ما خبرنگارها چمدان دلار میدهند، بابام من را از ارث محروم کرده، گفته باید ماهی 500 دلار هم بهش پول توجیبی بدهم.
پدر عروس: الان [توی] موبایلت آنتنی هست، هان؟
روزنامهنگار:ای آقا، شما درباره خبرنگارها چی فکر میکنی؟
پدر عروس: از سوروس چه خبر؟ الان موبایلت، دوربین فیلمبرداری دارد و مستقیم به ماهوارههای جاسوسی آمریکا وصلی، نه؟
روزنامهنگار: آقا فکر کنم من را با جیمز باند اشتباه گرفتی!
پدر عروس: این حرفها را ول کن! برای من کارت خبرنگاری صادر میکنی، مجوز طرح ترافیک مجانی بگیرم؟!
روزنامهنگار: آقا من از زنگرفتن منصرف شدم!
پدر عروس: آها. پس راست میگویند مطبوعاتیها سستعنصر هستند!
روزنامهنگار: الو... 110؟ نه 110 نه، الو آمبولانسچیجان، بیا آمبولانسلازمم، بیا من را از دست این پدر عروس آینده نجات بده!...
پینوشت: کارتون از ویژهنامه «خواستگاریهای عجیب»
کتاب مترو انتخاب شده است
جالب بود
ممنون