دیوار آزاد

اجتماعی ـ فرهنگی ـ طنز

دیوار آزاد

اجتماعی ـ فرهنگی ـ طنز

سندرم تهران‌زدگی (Tehran Rejection Syndrome)


پیش‌درآمد: در ابتدای گفتار تأکید می‌شود این نوشته با هدف گله‌گذاری از دوستان و همکاران و سایر ابنای بشر و غیره و غیره نگارش نشده و تمرکز آن بر روی یک الگوی رفتاری اخیرا شیوع یافته در زندگی و احوالات طبقه متوسط جامعه بوده و انواع تقسیم‌بندی‌های جعلی تهرانی و غیرتهرانی و امثال آن را هم اصلاً قبول نداشته و مورد توجه قرار نداده است.  


«۱» نوشت: چندسالی است که جریان زندگی در شهرهای بزرگ ایران بسیار پر شتاب شده و اکثر مردم از صبح تا شب بسیار پر مشغله و گرفتار هستند. اینکه دلیل اصلی این مشغله فراوان چی است و مسئولان ظهور و بروز بی‌وقتی، عجولانه زیستن و عصبانیت اجتماعی مردم چه کسانی هستند؛ خودش موضوع بحث دیگری است که خارج از حوصله این نوشتار است و زیاد بر آن تأکید نمی‌شود. پیشتر در مقام پاسخ به یک دوست در نوشتار زنجیره بی‌ارزش اصالت داشتن وجود برنامه‌ای مشخص برای زندگی در آینده را به چالش کشیده بودم. اکنون که بیشتر از دو سال از زمان نگارش آن مطلب می‌گذرد به نظر می‌رسد تصویر واضح‌تری از زندگی در پیش روی هر کدام از ما قرار گرفته باشد؛ هرچند همچنان بیشتر آنچه در آینده امکان وقوع آنها وجود دارد در هاله‌ای از ابهام باقی می‌ماند؛ اما گرفتاری ما و همسایگان اجتماعی‌مان در ماشینیسم اجتماعی یک دهه اخیر به عقیده نگارنده صحت برخی از اشارات نوشتار یاد شده را به وضوح نشان می‌دهد.

«۲» نوشت: اگر بخواهیم یک مدل دو عاملی ساده از موتور محرکه انسان شهرنشین ارائه دهیم به نظر می‌رسد تکیه‌گاه این نیروی محرکه داشته‌ها و خواسته‌های فرد است. اغلب وقتی از فاکتورهای انگیزشی فرد نسبت به محیط پیرامون و حوادث جاری و ساری در آن صحبت می‌شود اشاره اصلی به همین عوامل بنیادین است. اکنون در نظر بگیرید فاکتورهای انگیزشی در بین افراد مختلف متنوع باشد؛ برای مثال نیازهای اساسی انسان (مثلا آیتم‌های هرم مازلو) به شیوه‌های گوناگونی مرتفع گردد؛ در این حالت احتمالا باید منتظر گشایشی در سیکل‌های زندگی مردم بود؛ چون سرنوشت‌ها و پیامدهای زیستی مردم گوناگون می‌شود. اما اشکال اساسی مربوط به وقتی است که فاکتورهای انگیزشی همسان هستند. آنوقت برای بهبود زندگی صف و ازدحام رخ می‌دهد؛ برای مثال وقتی خواسته ثروتمند شدن از مسیر کارمندی دولت و یا مشاغل بالادست جامعه مانند وکالت و یا پزشکی تحقق‌پذیر باشد، صفی از متقاضیان زندگی بهتر و فاخرتر ایجاد می‌شود. ازدحام مردمانی با خواسته‌های یکسان باعث بروز رفتار زامبی‌وار از ایشان در مواجهه با منابع محدود (از صف نانوایی گرفته تا کف بزرگراه و یا مدرسه و دانشگاه و ادارات و غیره و غیره) جامعه می‌گردد. 


«۳» نوشت: تهران در وضعیت امروزی‌اش کلانشهری است تقریبا بی در و پیکر که امکان کنترل سرعت و شتاب زندگی ساکنین آن از عهده هیچ ساز و کاری ساخته نیست. جمعیت متکثر و فراوان؛ خیابان‌ها و بزرگراههای در حال انفجار از ازدحام مردم؛ تمرکز ساختارهای اقتصادی و امکانات اجتماعی و غیره و غیره از تهران و شهرهای بزرگ دیگر تصویر ماری خوش و خط و خال را در اذهان عمومی ایجاد کرده که خروجی یک روی سکه آن این است که برای پیشرفت و موفقیت در سیکل‌های زندگی باید بخشی از این ساختار بود؛ اما روی دیگر سکه که در ازدحام و بی‌وقتی زندگی در چنین شهرهایی گم می‌شود توقف رشد و انحطاط زیستی و اجتماعی افراد است که مورد غفلت واقع می‌شود. آخرین باری که فارغ از مشکلات روزمره کتابی در دست گرفته‌ایم و یا بدون دغدغه شنبه آینده آخر هفته خود را سپری کرده‌ایم احتمالاً مربوط به دوران دانشجویی و یا حتی قبل‌تر از آن است. رشد اجتماعی ما علیرغم گسترش ارتباطات و تبادل افکار و آرا بین مردم متوقف شده و بر خلاف سابق که اندیشمندان و جوانان آرمانگرایی در زیر پوست شهر برای بهبود اوضاع تلاش می‌کردند، امروزه نسلی بی‌قید و رفاه‌طلب شهر را به تسخیر خود درآورده  و نوعی بی‌فکری اجتماعی همه جا در حال گسترش بوده و به سایر مسائل شهری تهران (مانند ترافیک، آلودگی آب و هوا، بیکاری، فقدان امنیت اجتماعی و غیره غیره) افزوده شده است. پدیده‌ای که بر وزن سرمازدگی می‌توان از آن به سندرم تهران‌زدگی نام برد!



«۴» نوشت: سندرم تهران‌زدگی بیماری مهلکی است که آب به آسیاب انحطاط ارزش‌های اجتماعی و فرهنگی می‌ریزد. وقتی تمام هم و غم افراد رساندن شنبه و به چهارشنبه و گردش در خارج شهر باشد؛ وقتی دوستی بعد از چندسال بی‌خبری یکهو تماس می‌گیرد و به جای تبریک بابت ازدواج به تو گوشه و کنایه می‌زند؛ وقتی وقت‌گذارنی پای سریال‌های تلویزیونی داخلی و خارجی و یا بازی کردن با گوشی‌های هوشمند رنگارنگ سرگرمی کودکان و بزرگسالان باشد؛ یا در مدرسه و دانشگاه از معلم گدایی نمره بکنند برای حفظ دانش‌آموزان و دانشجویان بی‌استعدادی که شهریه می‌پردازند برای خرید مدرک تحصیلی؛ یا اوقات فراغت آدم به جای مطالعه کتاب و یا تماشای فیلم مورد علاقه‌اش در پشت فرمان در ترافیک سر شب تلف بشود و خستگی و ناراحتی روز در شب در خانه هم ظهور و بروز داشته باشد و غیره و غیره؛ همه اینها از سقوط و انحطاط اجتماعی مردم خبر می‌دهد و اینکه کیفیت زندگی فدای کمیتی شده است که روز به روز لاغرتر و بیهوده‌تر می‌نماید.


پی‌نوشت: ای کاش یک راه‌حل خلق‌الساعه برای خلاصی از مشکلات مختلف زندگی وجود داشت. اما اغلب راه‌های میان‌بر و دررو (مانند مهاجرت برای تحصیل و یا کار به کشورهای دیگر) اغلب قابل برنامه‌ریزی و پیش‌بینی نیستند و مانند داروهای دارای عوارض مشکلاتی را مرتفع می‌نمایند اما مشکلات دیگری به بار می‌آورند. شاید جستجو به دنبال آرامش و آسودگی در زندگی فکر جعلی‌ای باشد که ما برای فرار از مشکلات پیش رویمان به آنها پناه می‌بریم. سندرم تهران‌زدگی با سرعت نور در حال فرسایش انسانیت ماست. اما آیا راه‌حل جلوگیری از پوسیدن در بطن جامعه‌ای رو به زوال را باید در فرار از آن جامعه جستجو کرد یا راههای دیگری هم وجود دارند و به اصطلاح درختان جلوی چشم‌ها را گرفته‌اند و جنگل را نمی‌شود دید؟!


نظرات 6 + ارسال نظر
مهدی دوشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 01:17 ب.ظ

سلام
فعلا وقت ندارم پستت رو کامل بخونم ;) ولی بعدا سر میزنم و کامل میخونمش. ولی از ابتدای نوشتار که موضوع رو گفتی و عکسی که انداختی، یه مطلب خوب برای گفتن دارم. کتابی هست بنام چرا عقب مانده ایم، نوشته ی دکتر محمد علی ایزدی که با احتمال زیاد خوندیش. فوق العاده کتاب خوبی هست که الان در بخش های پایانی اش هستم و بسی مطالبی که میگه مهم و ارزشمنده. بخشی از منظور شما از این پست ارتباط تنگاتنگی با اون کتاب داره و خوندنش میتونه به همه دیدگاه مناسبی بده.
از معدود کتابهایی هست که باید همه یکیش رو داشته باشن و بخونن و گاهی چند سال یکبار بازخوانی کنند.

با تشکر از شما

سمن سه‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 09:59 ق.ظ

سلام مزدوج جدید

آقا مطلبت رو خوندم. بخش های منطقی رو قبول دارم و بخش های سوالی هم سوال همه ماها هست. گذشته از این موضوع دقت کردی عکسی که گذاشتی ۷۰ درصدش تاکسیه؟؟؟ D:

خب تاکسی باشه؛ مگه تاکسی چشه؟!

- - - سه‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 02:24 ب.ظ

حضورم را انکار نتوانی
حتی اگر وجودم را انکار کنی
حضورم وجودت را نظاره می کند

محمدرضا چهارشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 10:00 ق.ظ

ممنونم بابت نگارش این مطلب و انعکاس یکی از حاد ترین مشکلات حال حاضر ما.
اما به نظرم بهتر بود، از دیدگاه خودت ، راه حلی منطقی و مناسب ارائه میشد. متن با ارائه 2 راهکار "مهاجرت برای تحصیل" و " مهاجرت کاری" به اتمام رسید که به قول نگارنده، راهکارهایی نه چندان قابل اتکا و همیشگی هستن.
کتاب " لطفا گوسفند باشید!" رو برای خوندن پیشنهاد میشود ...

سپاس از شما؛ هدف نگارنده طرح پرسش بوده و واقعا جواب مشخصی هم به عنوان راهکار منطقی و مناسب به دست نیامده هنوز

زویا پنج‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 06:21 ب.ظ

بسیار جالب بود.
من وافعاً الان خیلی بی وقت ام ولی چیزی که به نظرم میاد اینه که این عادت دوری از کتاب می مونه رو آدم، باید زوری برش گردونی!

البته بسیار صحیح میفرمایید

alireza mojabi شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 11:48 ق.ظ

همه ی راه ها به تهران ختم میشه ، تو این سرزمین عوضی. کار ...پول ...تحصیل... عشق ... فرهنگ. تو هیچ شهری به اندازه ی تهران آثار مدنیت و احمقیت این چنین توامان نیست. شهر وقتی بیفته دست یه مشت دهاتی بی سواد ، عاقبتی بهتر از این پیدا نمی کنه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد