دیوار آزاد

اجتماعی ـ فرهنگی ـ طنز

دیوار آزاد

اجتماعی ـ فرهنگی ـ طنز

لاک‌پشت‌ها پرواز نمی‌کنند (Turtles Can't Fly)


پیش‌درآمد: آدم با کلی ذوق و شوق وقتی را آزاد کند و رفیقی را از خواب و زندگی بیاندازد برای تماشای فیلمی با حضور بهروز وثوقی و مونیکا بلوچی و یه عالم هنرمند معروف دیگر؛ و در ذهنش هم ترکیبی فانتزی از تأثیرات متواتر قیصر، مالنا، گوزن‌ها و ماتریکس‌ها نقش بسته باشد؛ بعدش اما هر دقیقه از فیلم که می‌گذرد نوستالژی‌های ذهنی‌اش پر پر شوند؛ آخرش هم فقط از این خوشحال باشد که کارگردان اهل پایان‌های باز برای فیلم و اینجور تیریپ‌های روشنفکری به سبک اصغر فرهادی نیست و مخاطب را در آخر داستان پا در هوا رها نکرده‌است و غیره و غیره.


خلاصه داستان: ساحل فرزان شاعری است که با مینا دختر یک سرهنگ ارتش در قبل از انقلاب ایران آشنا می‌شود و با او ازدواج می‌کند. بعد از انقلاب به اتهام نوشتن شعرهای ضدانقلابی به زندان می‌افتد و از سرنوشت همسرش بی‌اطلاع می‌ماند. بعد از سی سال که آزاد می‌شود برای پیگیری سرنوشت همسرش به ترکیه سفر می‌کند و ...

تماشای یک داستان غیرکردی در فضای سورئالیستی و شعار زده سیاه و سفید می‌شود فصل کرگدن اثر بهمن قبادی. تا قبل از این فیلم قبادی خط سیر مشخصی را در آثارش طی کرده بود و به عنوان تصویرگر بسیاری از دردها و رنج‌های کردهای عراق اسم و رسمی هم در سینمای کرد زبان بهم زده بود و البته نگارنده به برخی از آثار او (زمانی برای مستی اسب‌ها و یا آوازهای سرزمین مادری) بسیار علاقه‌مند است و آنها را ارج می‌نهد. اما ورود قبادی به فضای سینمای شهری و اجتماعی با همان دغدغه‌های آثار کردی‌اش بسیار توی ذوق آدم می‌خورد. برای مثال به عنوان یک مخاطب اثر، این واقعیت که ساحل فرزان کرد و سنی مذهب است و همسرش فارس و شیعه مذهب و بخشی از مصائب ساحل ناشی از همین تفاوت مذهبی است برای یک ایرانی با قد و قواره من که هم در تهران زندگی کرده و هم با مناسبات مناطق کردنشین آشناست باورپذیر نیست. یعنی حتی اگر این موضوع واقعیت تاریخی هم داشته باشد به دلیل گذشت سه دهه از وقایع بعد از انقلاب نقل مجدد آن در قالب یک داستان سینمایی کارکرد فرهنگی و اجتماعی ملموسی ندارد و به تبع نسبتی هم با دغدغه‌های نسل امروز نمی‌تواند داشته باشد.

خوشبختانه قبادی یا به صورت خودآگاه و یا ناخودآگاه تلاش کرده موضوعی برای فیلم دست و پا کند که مخاطب شهری را پای فیلم بنشاند. فیلم روایت دو خط سیر عاشقانه است: عشق دوطرفه و عشق یکطرفه. اولی ناکام است به دلیل مصائب انقلاب و دومی هم ناکام است به دلیل وجود اولی. اولی با صحنه‌های رمانتیک و اغواگرانه همراه است و دومی با خشونت متجاوزانه و کارگردان در پایان‌بندی مرگ را برای هر دو نفر در یک محل تصویر می‌کند. گویی مرگ حق است و حتی اگر به ناحق مالی را غصب کرده باشی و ملکی را مصادره و یا به ناموس فرد دیگری دست‌درازی کرده باشی باز هم گریزی نخواهی داشت. یا به تعبیری همان ضرب‌المثل مشهور «دنیا دار مکافات است» که چند سالی است پر کاربرد هم شده در بین نسل جوان امروز و به عقیده نگارنده این پایان‌بندی آمرانه کارگردان مهم‌ترین نقطه اتکایی است که بتوان داستان این فیلم را واجد ارزش سینمایی دانست.

فیلم چند راوی دارد. یک راوی دوربین است که در سکوت شخصیت‌های فیلم داستان را سکانس به سکانس جلو می‌برد. راوی دیگر دکلمه‌ای است که به جای دیالوگ کاراکترها بیشترین تکلم را دارد و گویی به نمایندگی از ایشان سخنگویی فیلم را برعهده گرفته است. راوی سوم به عقیده نگارنده کاراکتر ساحل است که با نمای بهروز وثوقی برای مخاطب ایرانی نقش برجسته‌تری پیدا می‌کند و بیننده با هربار چشم در چشم شدن با وی دوست دارد روایتی برای ذهن خودش بسازد و به آن خو بگیرد. صامت بودن این کاراکتر عمدی است تا تماشاگر اجازه داشته باشد دیالوگ‌های خودش را در قیصر هفتادساله چین و چروک خورده تصویرسازی کرده و با آن پیش برود. البته بخشی از تو ذوق خوردن هم به همین دلیل است چون شخصیت ارائه شده در نمای بهروز وثوقی با آن تصویر بزن‌بهادر لوطی که بیننده از او در خاطر دارد سازگاری ندارد.


فیلم پر از مؤلفه‌های سورئالیستی مورد علاقه قبادی است: سوله‌ای بی سقف که زندانی بسته شده در آن شاهد بارش لاک‌پشت از آسمان است یا اسبی که از پنجره ماشین سرش را به داخل آورده و به ساحل بهت‌زده خیره شده است و یا کرگدنی که در آب غوطه‌ور است و غیره و غیره. شاید اگر قبادی به جای شبیه‌سازی اغراق‌آمیز حوادثی که برای زندانیان سیاسی چپ رخ داده مبدأ تاریخی دیگری را برای شکل‌گیری سیر حوادث آغاز می‌کرد این سورئالیسم تصویری ناب بیشتر مورد توجه قرار می‌گرفت و اثر را به اوج قله فیلم‌های ایرانی می‌برد، اما سیاست‌زدگی بحران چند سال اخیر همه بدنه سینمایی کشور است و قبادی هم که فیلمساز خوبی است و نه لزوماً سیاستمدار خوبی از این قاعده مستنثنی نمانده و بر خلاف سکانس تأثیرگذار بارش لاک‌پشت‌ها دوست دارد باور کند لاک‌پشت‌ها هم پرواز می‌کنند!

نظرات 6 + ارسال نظر
ammar یکشنبه 22 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 06:27 ب.ظ http://360degree

آقا تنها جای خوبش همین سورئالیسم تصویری ناب بود

یادش به خیر کتاب مدرنیسم

علیرضا مجابی یکشنبه 22 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 07:07 ب.ظ http://darichehh.blogfa.com/

فیلم البته ارزش های تکنیکی بالایی دارد که در نقد فوق اشاره ی زیادی به آن نشده است ( فیلمیرداری...صحنه آرایی و....) ولی در کل ایراد این فیلم هم مثل بقیه فیلم های ایرانی دیگر بر می گردد به نداشتن فیلم نامه خوب و منسجم ( اصلن به خود داستان و روایت کار ندارم ، منظور پرداختن به همان موضوع و داستان و پیشبرد آن از طریق میزانسن و دکوپاژ خلاقه است.) ... و این که حتمن کارگردان باید فیلم نامه را هم خودش بنویسد وگرنه کسر شان برایش محسوب می شود، در سینمای ایران مرضی است همه گیر و لاعلاج!

علیرضا دوشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 01:24 ق.ظ

یه کم احساس کردم با این سبک ماهرانه ی فیلم برداری و قاب بندی ها داره سعی میشه علاوه بر ایجاد تصاویر هنری خوب، کم و کاستی های لوکیشن رو هم جبران کنه

سهیل یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 04:32 ب.ظ

بنده سر رشته ای فیلم و نقد فیلم ندارم ولی نکته ای که در بیشتر فیلم های ایرانی دیدم، عدم دقت کافی است بطور مثال در همین فیلم چند نکته هست که بد نیست به آنها اشاره کنم:
1- ساحل و مینا در همان روزهای پیروزی انقلاب دستگیر شدند ولی در دادگاه، آنها به جرم نوشتن علیه نظام جمهوری اسلامی محاکمه شدند در حالیکه کتاب کرگدن که قاضی به اون استناد کرد قبل از انقلاب اسلامی چاپ شده بود یعنی زمانیکه هنوز نظام جمهور اسلامی بر پا نشده بود!! بنظر می رسید کارگردان موضوع محاکمه های اول انقلاب رو با سرکوب روشنفکران در دهه 60 خلط مبحث کرده است!!
2- با توجه به سیر داستان، مینا چیزی در حدود نزدیک به 25-26 در ترکیه پناهنده بود، و آنچنان که کارگردان تاکید داشت این دوره طولانی به علت توقیف گذرنامه های او و دخترانش توسط برادر در فیلم بود!! حال سوال این است که مینا که سال ها از ایران خارج شده بود چطور فرزندان خردسالش در آن گذرنامه های مستقل ایرانی داشتند؟؟ آیا مینا در این مدت طولانی نمی توانست گذرنامه تهیه کند؟؟

همیشه در سناریوهای فیلم های ایرانی این بی دقتی ها همیشه لطمه شدید و جبران ناپذیری به فیلم وارد می کنند!!!

روزهای بی بازگشت دوشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 02:35 ب.ظ

در آن عصر یکشنبه ی کذایی.. شما رو گرفتند آیا!؟ (نیستین؟)

نه برای چی بگیرند؟ من که کاری نکردم؟!

روزهای بی بازگشت چهارشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 03:04 ب.ظ

هیچی.. نبودین.. همین جوری به مزاح گفتم (با توجه به تاریخ آخرین پست). [ناخوش اخلاق ( ) (نتونستم بین این دو یکی رو انتخاب کنم ) ] .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد