دیوار آزاد

اجتماعی ـ فرهنگی ـ طنز

دیوار آزاد

اجتماعی ـ فرهنگی ـ طنز

پانزده دقیقه (Fifteen Minute)


چقدر خوب است وقتی آدم ساعت را روی 6:15 کوک می‌کند با محاسبه اینکه تا کمی با خودش کلنجار برود برای بیداری و بلند شدن از رختخواب حداکثر 15 دقیقه طول می‌کشد، پس با رفتن به دستشویی و خوردن صبحانه و گرم کردن ماشین حدوداً 7 زده است از خانه بیرون و با کمی تأخیر می‌رسد به سر کار. حالا فرضاً به هر دلیل درونی یا بیرونی ساعت بدن به گونه‌ای کار کند که به جای 6:15 از ساعت 6 هوشیاری به سراغ آدم آمده باشد و همه کارها 15 دقیقه شیفت پیدا می‌کنند جلوتر و دیگر از تأخیر هم خبری نیست و رئیس با قیافه‌ای که ارث پدرش را طلب می‌کند تو را برانداز نمی‌کند و همینجور تا غروب به مدد این 15 دقیقه چشمگیر، از سر کار بیرون می‌زنی همه چی 15 دقیقه شیفت پیدا کرده و در زندگی 15 دقیقه جلوتر از خودت هستی. انرژی مثبت که می‌گویند همین است دیگر؟! حالا دلیلش هر چه می‌خواهد باشد؛ مگر فرقی هم می‌کند؟!



برخی از دوستان به من ایراد گرفته‌اند که زیاد نظریه‌پردازی می‌کنم در اینجا، حالا خوششان بیاید یا نیاید من الان یه هفته است راه‌حل خوبی برای حل مشکلاتم پیدا کردم که مطمئناً از اونی که دوست کم پیدا اخیراً بهش رسیده بهتر جواب میده (چشمک). این راه حل فقط 15 دقیقه وقت لازم دارد. بعد از آن به ازای هر روز از زندگی شما را 15 دقیقه از برنامه‌تان جلو می‌اندازد. امتحانش خیلی راحت است: در لحظه‌ای حساس هنگامی که می‌خواهید از ته دل‌تان صادقانه رفتار کنید، فقط برای 15 دقیقه (بیشتر لازم نیست) به خودتان بقبولانید که فرضاً به کسی که دوستش دارید ابراز علاقه نفرمائید یا فلان موضوع را در بحث داغ پیش رویتان مطرح نکنید یا فلان تماس بی‌موقع را جواب ندهید و غیره و غیره؛ به همین سادگی اینقدر در زندگی در و تخته براتان جور می‌شود و همه کارها به گردش می‌افتد که نگو و نپرس.
من نمی‌دانم از جنبه روانی این مقاومت لحظه‌ای چه اسمی فرضاً در پزشکی یا روانکاوی یا اخلاق یا مذهب و یا غیره و غیره دارد. اما مقدار آستانه‌ای‌اش برای من 15 دقیقه است و رعایت نکردنش نتایج فاجعه‌باری به همراه داشته؛ برای شما چند دقیقه است؟!
نظرات 13 + ارسال نظر
مهرناز دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:50 ق.ظ

خیلی جالب بود...مال من 20 دقیقس ، همیشه همینقدر عقبم..

روشنک دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 01:54 ق.ظ

جالب بود:))

سهیل دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 04:05 ق.ظ

برادر جان ما به جای 15 دقیقه جلو، 1500 دقیقه عقبیم کهههههه ؛)
پی نوشت: من با اینکه نباید تماس بی موقع جواب داد کاملا موافق

چه عرض کنم؛ یا ساعت‌تون تنظیم نیست یا واقعا همینه که می‌فرمایید!!

مسعود دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 08:54 ق.ظ

می دونی فک کنم این راه حل حداقل برا خود من کلی بار روانی اضافه داره اینقد کار دارم که نمی تونم فک کنم به کدوم تماس جواب بدم یا ندم الان سر وقتم یا نه ترجیح می دم بدون حساب و کتاب دیر برسم اما فکر و خیال زیادی نکنم. D:

ammar دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:18 ق.ظ http://360degree.blogsky.com/

15 دقیقه هایی طلایی برای تمام فصول

مهدی دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:49 ق.ظ

سلام
اولا شما از کجا میدونی راه حل بهتر از راه حلیه که دوست کم پیدا در پیش گرفته؟!
دویوما فرمایش شما رو نسبت میدن به یه آدم خفنی شاید چرچیل که میگفتن ایشون نامه ها رو با چند روز تاخیر باز میکرد و به مشکلات عمومی با چند روز تاخیر پاسخ میداد و استدلالش این بود که یا اینکارها فوریت دارن که بود و نبود من تاثیر چندانی نداره و بدتر خیلی وقتها من کند کننده ی این اتفاقات هستم. یا اینکه اهمیت ندارن و خودشون طی این چند روز حل میشن و نیازی به مشغول کردن فکر من ندارن. ولی اگر کاری بعد از این مدت هنوز هم در صف انتظار باشه یعنی کار مهم و اساسیه که من باید بهش بپردازم.
ولی یه تفاوت اساسی بین ایشون و ما هست!!! اینکه ما به همه وابسته ایم تا زندگیمون بگذره، ولی ایشون همه بهشون وابسته بودن که زندگیشون بگذره. پس اگر ما تلفن فوریمون رو جواب ندیم، رئیسمون فرداش دهنمون رو سرویس میکنه که من زنگ زدم و جواب ندادی!!!! ولی ایشون به کسی پاسخگو نبود که نگران این باشه که تلفن رو ریجکت کنه یا نه!!
فکر کنم پیشنهاد جعفر که گفته بود هر روز یه ربع ساعت رو جلوتر کوک کنیم و عوضش وقتی بیدار شدیم یه ربع بیشتر چرت بزنیم وفرداش یه ربع رو بکنیم نیم ساعت، پیشنهاد عملی تریه!!!
خوش باشی

یک ـ حالا شما در نظر بگیر ما از روی حسادت به دوست کم پیدا و اینکه کم آوردیم جلوی الگوریتم حل مسائل ایشان یه نوشابه‌ای برای خودمان باز کردیم و غیره و غیره


دو ـ اصن چه اشکال داره آدم توهم خفن بودن داشته باشه؟ همه بدبختی آدم‌ها از این وابستگی داشتن‌ها ناشی میشوند. اگر بشود یک فضای انتزاعی داشت در ذهن و زندگی خیلی بهتر می‌شود. حالا اگر شما می‌فرمایید نمی‌شود ما هم موافق و مرافقیم و نگارنده قصد داشته بگوید بعضی کارها را اگر انجام ندهی 15 دقیقه بعد ممکن است دیگه اصرار به انجامش نداشته باشی. خوب انجام نده برادر من! انجام نده ـ چشمک

در رابطه با الگوریتم جعفر که در بحث خواب ماندن احتمالا به خوبی جواب داده نظر اضافه‌ای ندارم و ما هم از اینکارا انجام میدیم. بحث زودتر از زمانبندی بودن فقط مثال بود تا نگارنده به طور غیر مستقیم بتواند به این بزنگاه‌های پانزده دقیقه‌ای اشاراتی داشته باشد

داود سه‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 03:25 ب.ظ

سلام
من ماه هاست به این نتیجه رسیده بودم!
امان از این دقیقه های لعنتی در یک کشور بیمار!!
خب اوردینش رو تو متن...
خیلی چسبید مثل ِخوردن چای تو یه روز ِ بارانی!!!!!
مرسی

بیمار که می‌فرمائید یعنی مثل طاعون در قرون وسطی!!

داود سه‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 03:26 ب.ظ

خب اوردینش رو تو متن...
چی گفتم من!!!!!!
همون منظور خب نوشتین بود!(چشمک)

ساسان پنج‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:49 ب.ظ

سلام

خوب تنبل (البته ما بهش یه چیز دیگه میگیم) یه کم به جای نوشتن کار کن از این مشکلات پیدا نمی کنی D:

ببین پسرم شبا ساعت 11 که شد پاشو تنبون گل گلی تن کن برو تو اون اتاق خوبه، شماره 1 تا 3 رو انجام بده بعد مسواک بعد بوس بعد هم لالا. صبح به موقع بیدار میشی D:

ممنون از نصایح حکیمانه حضرتعالی که واقعا مشکلات را حل نمودند که اگر نگفته بودید ممکن سال‌ها در جهل مانده و مشکلات پانزده دقیقه‌ای تداوم می‌داشتند!

البته به نظر شایسته‌تر بود به جای این پند و اندرزهای بسیار مهم و حیاتی، مثل سایر دوستان بررسی می‌کردید برای شما چند دقیقه طول می‌کشد و به آن اشاره می‌داشتید.

mina جمعه 3 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 04:04 ب.ظ

برای من 10 دقیقه است سالهاست 10 دقیقه از خودم جلوترم

ساسان جمعه 3 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 06:47 ب.ظ

سلام

آخه متاسفانه یا خوشبختانه طبق معمول راه ساسان جداست و بنده از این مشکلات ندارم (;

آره جون تو!!

روزهای بی بازگشت جمعه 3 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:47 ب.ظ

با اجازه از صاحب چهار دیواری

به س.. (الان اینجا چی باید بگم؟.. ) به کاربر بالایی (!!) :

ببخشید.. شما چه راهی رو رفتین؟ (فقط.. لطفا نفرمایید هر کی باید خودش راهش رو پیدا کنه).

به صاحب چهار دیواری :

فکر نکنید به مطلب توجه نکردم. امااا.. مدتیه می خوام بگم شما تصاویر جالبی برای پست هاتون می ذارین. (مثل Life Test ، مثل دومین تصویر 6 تا پست قبل (که برام الهام گیرنده شد (بله.. در این حد!!).). و به تازگی این مثال به ذهنم خطور کرد که وبلاگ شما برای من به سان یک کتاب مصور برای کودکی ست که نوشته ها رو نمی فهمه اما از تصاویر لذت می بره.

من سخت و پیچیده نمی‌نویسم. همه سعی و تلاشم هم این است که طولانی هم ننویسم. ببخشید اگه با این وجود نامفهوم هست نوشته‌ها

روزهای بی بازگشت شنبه 4 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:35 ب.ظ

[تبسم] اون کودک تا زمان پیش دبستانی بیشتر از تصاویر می تونه سر دربیاره اما وقتی بزرگتر شد و الفبا رو یاد گرفت می تونه خودش داستان کتاب رو بخونه. بی احتیاج به خوندن بزرگ ترها.
این مطالب هم باعث میشه من تو ذهنم بمونه یه جای دنیا.. یه دیوار آزادی هست.. و یه دوست روشنی.. که برای فهمیدن حرفاش، من یکی باید درکم رو ببرم بالا (بزرگ تر بشم).
و در این جمله ام " شما تصاویر جالبی.." نوعی تشکر نهفته بود بابت حسن انتخاب تون در تصاویر و اینکه یه راهی باز می ذارین که هر کس به زعم خودش از پستای شما استفاده کنه. یعنی :
این پست برای من هم انرژی مثبت داشت هم منفی (هر چند مثل غالب موارد، قطب منفی غلبه می کنه بر مثبت).
- : آخه واسه من یه ابر کامپیوتر رو باید برای مدتی به اندازه ی شااایییدد.. اممم.. یک سال (!!) روشن بذاری تا حساب کنه چقدر از زندگی - - - افتادم.

+ : با دیدن اون Usecase ها و Actor ها خاطره کلاسی و درسی و استاد عزیزی (ه.س) برام زنده شد و فقط خودم می تونم بفهمم چقدر اون ترم و اون کلاس و اون درس رو دوست داشتم. و چه چیزای خوبی از اون استاد یاد که.. نمی تونم بگم یاد گرفتم (چون که اگه درست یاد گرفته بودم الان هم عملی می کردم) اما این فضا رو ایجاد کردن که حس خوبی رو تجربه کنم. و یه بخشی از خودم رو به خودم شناسوندن. (من هیچ وقت کلاس مهندسی نرم 1 و خاطره خوب آشنایی با هادی سلیمی رو فراموش نمی کنم).

(آهاان.. داشتم تشکر می کردم ازتون بابت این یادآوری ناخودآگاهانه. و این که بگم عین شعرای حافظ که هر کسی برداشت خودش رو می تونه داشته باشه، منم می تونم از قسمت تصاویر پست های شما..).

و در مورد طولانی ننوشتن.. می خوام بگم.. (در واقع می خوام یاد آوری کنم) موقع نوشتن درسته که نویسنده باید به .... (نمی دونم چی.. ولی یه مواردی در مورد مخاطب.. متأسفانه حرفم خوب جمع و جور نشد تو ذهنم) مخاطب توجه کنه اما یه نظر ... (نمی دونم چه صفتی به کار ببرم) توسط مخاطبی ثبت میشه که حوصله به خرج بده واسه هر آنچه که نگارنده نوشته -هر چند طولانی و این بعضا اصلا مهم نیست - و با فکر کردن در مورد سطوری که از مقابلش می گذره، تمرکز کنه روی مسأله برای درک نویسنده و هدفش از بیان اون حرف. و به طور کلی اهمیت دادن و توجه به اون دریچه ای که نویسنده باهاش به موضوع نگاه کرده.

شما که آدم شوخ طبع و خنده رویی بودین.. دیگه از این آیکونا استفاده نکنید.

(نمی دونم چرا آدما بعضی وقتا اونقدر زیاد حرف می زنن که بعدش احساس می کنن احیانا باید عذر خواهی کنن).

زیاد حرف زدن در خانواده ما جنبه ارثی داره ـ چشمک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد