دیوار آزاد

اجتماعی ـ فرهنگی ـ طنز

دیوار آزاد

اجتماعی ـ فرهنگی ـ طنز

نوستالژی ملاردی (Malardic Nostalgia)


پیش‌درآمد: حاضرم شرط ببندم تا همین چند وقت پیش حداقل نصف کسانی که این مطلب را می‌خوانند نمی‌دانستند اصولا ملارد کجا هست. شاید اوضاع بدتر هم باشد یعنی اگه نمی‌گفتی ملارد اسم یک محل هستش اغلب فکر می‌کردند باید نوعی خوراکی و یا یک نوع پرنده فصلی باشه و غیره و غیره!



«۱» نوشت: دم ظهر بود و نشسته بودیم عقربه‌های ساعت را تماشا می‌کردیم که کی ساعت یک می‌شود تا کلاه برداشته و شتابان به سمت خروجی پادگان رهسپار شویم. فرمانده که گاهی اوقات بذله‌گویی می‌کرد آخر وقت اداری آمد موضوعی را مطرح کند برای ایجاد فراغت بین جمع که ناگهان صدایی شبیه سقوط یک جسم بسیار سنگین ساختمان را لرزاند. ما همه سراسیمه از ترس اینکه قضیه چه بوده به سالن آمدیم و با منظره هراس عمومی کلیه سربازان و سرهنگ‌ها با همان هیأت‌های نظامی رنگ و رو رفته‌شان به این طرف و آنطرف می‌دویدند مواجه شدیم  و سریعاً همگی به این نتیجه رسیدیم که زلزله آمده است و از ساختمان بیرون زدیم ... اما غروب که به خانه رسیدم خبردار شدم که جریان نه سقوط جسم سخت بوده و نه وقوع زلزله؛ بلکه انفجاری مهیب بوده در محله پایین‌دست خودمان یعنی همان شهر واقع در پایان جاده؛ جاده ملارد.
تعداد نامعلومی کشته و زخمی در اثر انفجار در یک پایگاه نظامی آنهم در نزدیکی ملارد؛ شهر در قرق نیروهای انتظامی با اون لباس‌های تیره و باتوم‌های چرخان انگاری که شورش شده باشد؛ مغازه‌ها تعطیل شده و شیشه‌ها شکسته و ترافیک سنگین ... و البته بعد از چند روز «نوستالژی ملاردی» همه آب‌ها از آسیاب می‌افتد و حتی آن خانواده‌های داغ‌دیده هم به تدریج فرزندان از دست داده‌شان را از یاد می‌برند چون اگر متوسط خانوار در ایران چهار نفر هست در ملارد اگر خانواده‌ای شش نفر باشد کم جمعیت محسوب می‌شود و اینها غم از دست دادن فرزندان را نیز به مرور زمان از یاد می‌برند چون تنازع برای بقا و تأمین شام بقیه بچه‌ها با نوازش‌های مختصر حکومتی تا ابد از یاد ایشان نمی‌رود.



«۲» نوشت: وقتی دانش‌آموز بودم مینی‌بوس مدرسه ما همیشه بعد از سوار کردن بچه‌ها جاده ملارد را تا انتها می‌رفت و بعد از یک دو راهی به سمت چپ می‌پیچید که البته جلوترش یک دو راهی دیگر بود و ما در این جاده که به جاده قشلاق ملارد هم مشهور است به چای گردش به راست مستقیم می‌رفتیم تا به شهریار برسیم و بعد از طوافی طولانی برگشته و به خیابان هشتم فاز یک اندیشه وارد شویم. آنوقت‌ها که بچه مدرسه‌ای بودم درک نمی‌کردم آقای سامانلو (راننده سرویس ما) چرا همیشه راه را دور می‌کرد تا حتما از ملارد بگذرد. توی باغ نبودم و فقط از پنجره مینی‌بوس سبز و سفیدش باغ‌ها و درخت‌های لب جاده را تماشا می‌کردم. بعدها که فهمیدم قضیه سرویس چندمنظوره و سوار کردن تعداد زیادی بچه چقدر چی هست کلاً؛ به خودم قبولاندم که آقای سامانلو حتماً باید نوستالژی ملاردی می‌داشته که حاضر بوده  برای سوار پیاده کردن سی چهل تا بچه جعلق راه ده دقیقه‌ای را با چهل دقیقه دست‌انداز پیمایی عوض کند!


«۳» نوشت: رفتن به ملارد مثل ورود به سرزمین نفرین شده می‌ماند. مثل این فیلم‌های هالیوودی که قهرمان داستن و گروه همراهان باید سر راه از شهری عجیب در وسط تگزاس با مردمی غریب و وضعیتی نا امن عبور نمایند (نمی‌دانم اصلا توانستید تصور کنید چقدر رعب‌آور می‌تواند باشد یا نه). ملارد در اصل روستایی بوده که در یک دوره زاغه‌نشینی در وسط دهه هفتاد به ناگهان مجبور شد بسیاری از باغ‌ها و زمین‌هایش را به سیل مهاجران سرازیر شده از سراسر کشور بفروشد و این افراد اغلب فقیر همه جور نکبت و بدبختی را با خود به زورآبادی که در این منطق بنا شد به همراه آوردند. از نا امنی و مواد مخدر گرفته تا دزدی و زباله و غیره و غیره. یادم هست آنوقت‌ها که خانه ما چسبیده به اولین خیابان شهر ملارد (مشهور به بیست متری) بود در همسایگی ما پسر جوانی در اثر مصرف مواد درگذشت و پدرم که برای کمک به خانواده فلک‌زده جوان با ایشان راهی پزشکی قانونی و کلانتری شده بود هنگام برگشت برای ما تعریف کرد که به گفته افسر کلانتری تنها در آن شب 38 نفر در اثر مصرف مواد جان سپرده و در انتظار انجام کارهای قانونی کفن و دفن بودند. این تازه شامل کسانی بود که جسدهایشان به پزشکی قانونی آورده شده بود. وقتی می‌گوییم مشهد یا قم شهر مقدس هستند به نظر من نقطه متضاد و مقابل یک شهر مقدس جایی هست که ملارد در بالای لیست شایستگی داشتن آن عنوان قرار دارد.

«۴» نوشت: همین اواخر یک روز شنبه به علت ده دقیقه خواب ماندن مجبور شدم ترافیک سنگینی را در بزرگراه همت پشت سر بگذارم و هنگام ویراژ دادن جریمه هم شدم و تازه پلیس محترم به دلیل اینکه باید به صبحگاه می‌رسیدم دلش به رحم آمده و فقط به جریمه اکتفا کرد. در حال دیر که به پادگان رسیدم و صبحگاه از دست رفته بود. به همین خاطر برای تکمیل آمار به اتاق اداری معاونت که در آن مشغول به خدمت بودم رفتم تا شاید بشود جلوی رد شدن یک نهست ناقابل بعد از هشتاد کیلومتر راهپیایی بامدادی را به طریقی گرفت. وقتی سروان اداری علت تأخیر را پرسید و دوری راه و ترافیک را به عنوان دلیل شنید کنجکاو شد بداند من از کجا می‌آیم پادگان و نمی‌دانم چرا هنگامیکه می‌خواستم نام محل‌مان را بگویم ناخودآگاه توی همان حس نوستالژی  ملاردی به جای محل زندگی فعلی نام محل ده سال قبل آمد به زبانم و گفتم:«ملارد جناب سروان» و پنداری که این کلمه اسم رمز یک عملیات نظامی باشد یا خبر پیروزی در جنگ یا پذیرش آتش‌بس چنان گل از گل فرمانده شکفت که بدون هیچ توضیح خاصی به سربازش دستور داد غیبت من را پاک کند. من هم هنگام خروج از اتاق اداری با تعجب فکر می‌کردم که این سروان بچه نیشابور هست و چرا باید با ملارد نسبتی داشته باشد و یا شاید در نیشابور هم ده ملاردی بوده قبلا که حالا زورآباد شده عینا و غیره و غیره!

«۵» نوشت: چند روز است انواع رسانه‌های از همه جا بی‌خبر دوباره ملارد را آورده‌اند در تیتر خبرها. این بار تراژدی  از نوع دیگری است. جوانی در وسط روز از ساختمان شهرداری بیرون پریده و خودش را با بنزین سوزانده و شهردار دستپاچه پنداری باورش نمی‌شده درجه استیصال در این حد باشد قبل از اینکه دیگران اتهام به سویش روانه کنند خودش را لو داده که می‌خواسته به این جوان کمک کند تا کار پیدا کند اما ... و باقی قصه را خودتان می‌توانید حدس بزنید و شور نوستالژی ملاردی آنچنان عقل از سر مرد جوان بیرون کرده که لحظاتی بعد از خروج از شهرداری خودسوزی را به تحمل وضعیت اسف‌بار زندگی ترجیه داده‌است.


پی‌نوشت: نوستالژی ملاردی تناقضی است از زندگی همزمان در قرون وسطی و آغاز قرن بیست و یکم. خالص آن شاید فقط در ملارد یافت می‌شود. ملارد شهری است پر از حس واماندگی از زندگی و خوشبختی. ملارد شهری است با جوانانی که لباس‌های ارزان می‌پوشند و شب‌ها در ماهواره مانکن‌های آنچنانی را دید می‌زنند ... ملارد ته دنیاست ...
نظرات 4 + ارسال نظر
ammar جمعه 13 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:11 ب.ظ http://360degree.blogsky.com/

اقا این عکس سال 80 از کجا اومده؟
جالب بود

عکاس خودم بودم از پشت بام خانه قبلی ما در شهرک مارلیک در دوران دانش‌آموزی. عکس برای قرار گرفتن بر روی وبلاگ اسکن شده است.

سهیل جمعه 13 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:59 ب.ظ

وصفی که از ملارد داشتی چقدر شبیه به تصویری است که همه ما داریم، در نا کجا آبادی که زندگی می کنیم، "نوستالژی ملاردی تناقضی است از زندگی همزمان در قرون وسطی و آغاز قرن بیست و یکم. خالص آن فقط در ملارد یافت می‌شود. ملارد شهری است پر از حس واماندگی از زندگی و خوشبختی. ملارد شهری است با جوانانی که لباس‌های ارزان می‌پوشند و شب‌ها در ماهواره مانکن‌های آنچنانی را دید می‌زنند" که این نا کجا آباد از بس آداب عجیبی دارد

اه، شما هم از این تصویرا دارید؟؟!!

کیمیازاده یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:31 ق.ظ

ملارد را شناختیم..ناکجا آباد

ساسان یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:36 ب.ظ

سلام

تو هم که از اونجا اومدی بیرون. اوه اوه اوه عجب آدمی هستی ما نمی دونستیم. خوب شد گفتی از این به بعد بیشتر دقت کنیم. مرتیکه ملاردی D:

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد