دیوار آزاد

اجتماعی ـ فرهنگی ـ طنز

دیوار آزاد

اجتماعی ـ فرهنگی ـ طنز

نقدی بر روشنفکری۲ (Intellectualism Review 2)



پیشتر در مطلبی ضمن نقد ویژگی‌های روشنفکری ایرانی و سیر تکاملی آن در چند دهه اخیر، انتقادات متعددی به مقوله شبه‌روشنفکری یا روشنفکرنمایی مطرح کرده بودم. در این مطلب قصد ندارم همان حرف‌های قبلی را تکرار کنم اما به نظرم چندین موضوع در این بین مغفول مانده که باید به آنها اشاراتی صورت گیرد. طبقه متوسط در جامعه موتور محرکه دگراندیشی و روشنفکری در سطح و بطن اجتماعی محسوب می‌شود. در نوشته قبلی استدلال کرده بودم که یک دوقطبی بین حاکمیت و محافل روشنفکری وجود دارد که افراد با جذب به آنها در یک سناریوی اجتماعی نامطلوب قرار می‌گیرند (چه در سمت حاکمیت و چه در سوی انجمن‌ها و محفل‌ها). در اینجا باید اصلاحیه مختصری به جریان اجتماعی مطرح شده وارد شود که ناشی از اهمیت داشتن گروه‌های نخبگان و تحصیلکردگان دانشگاهی و غیردانشگاهی به عنوان دسته و طبقه‌ای جدا از محافل روشنفکری است. به عبارت دیگر دیدگاه پیشین تفاوت و تعارض مهمی بین نخبگان و روشنفکران قائل نشده و در برابر حاکمیت فرهنگ سنتی در مقابل فرهنگ مدرن آنها را با یکدیگر همداستان پنداشته بود. با توجه به مباحثات و مشاهدات تازه‌ای که در سوژه‌های گوناگون اجتماعی داشته‌ام به نظر می‌رسد باید یک تفکیک با مرزبندی مشخص بین این دو دسته اخیر (نخبگان و روشنفکران) قائل شده و رفتار اجتماعی نامطلوب هر دسته با توجه به مؤلفه‌های اختصاصی ایشان مورد ارزیابی قرار داد.

یک ویژگی مشترک و مهم بین نخبه و روشنفکر میزان آگاهی‌های (عمومی و تخصصی) وی نسبت به مسائل مختلف روزمره است. یعنی حتی اگر پای تحصیلات به صورت آکادمیک در میان نباشد اما فرد به دلیل قرار داشتن در محیط مناسب علمی و فکری مهارت‌های مربوطه را کسب کرده باشد؛ دریچه ذهنی مشترکی برای هر دو گروه به منظور یافتن نگرش و دیدگاهی نسبت به مسائل اجتماعی وجود دارد. به باور نگارنده وجه تفاوت بین این دو گروه را باید در رابطه ایشان با سنت‌های اجتماعی جستجو نمود. نخبگان آن گروه اجتماعی هستند که ضمن تلاش برای بری نشان دادن خود از عرف‌های مذموم و نامطلوب اجتماعی و فرهنگی، لزوماً با ماهیت آن سنت‌های نامناسب مشکل حادی ندارند و ممکن است بتوانند سریع خود را با آنها سازگار نمایند. برای مثال تلاش برای برابری حقوق زن و مرد نزد اغلب فعالان حقوق زنان در ایران بیشتر یک پز اجتماعی است تا خواسته‌ای برآمده از یک نگرش روشنفکرانه؛ چون اغلب مدعیان و فعالان این عرصه پس از چندین سال سر و صدا به پا کردن در حوزه اطرافیان خود بدون آنکه قابل باور باشد دچار تحول (؟) شده و بر اساس همان قوانین نابرابر اجتماعی که منتقدشان بوده‌اند ازدواج کرده و تشکیل خانواده می‌دهند. جالب اینجاست که این واقعیت اجتماعی تنها از دریچه روشنفکری (بدون هیچ هژمونی و پذیرشی در بین عموم مردم) مورد انتقاد است و سایر نگرش‌های مسلط بر جامعه آن را مورد حمایت قرار داده و ترویج هم می‌نماید. لذا وقتی فردی در قالب رفتارهای اجتماعی‌اش روشنفکرنما جلوه می‌کند؛ جدا از بستر روشنفکری و عملکرد ضعیف آن در آگاهی‌رسانی به جامعه باید آسیب‌شناسی مسائل مربوط به نخبگان تحصیلکرده را نیز لحاظ کرد. کسانی که اغلب به دلیل صرف مدت زمان طولانی از بهترین سال‌های زندگی‌شان برای کسب دانش و مهارت در زمینه‌ای تخصصی و با آثاری عمدتاً اقتصادی فرصت نداشته‌اند که حتی به مسائل فرهنگی و اجتماعی زندگی‌شان تفکر نمایند؛ چه برسد به اینکه آنرا به صورت کارکردهای دارای اشکال درک کرده و در صدد رفع ایرادات برآیند.



یک عرف اجتماعی نامطلوب جز با همکاری آحاد جامعه به عرف اجتماعی مطلوب تبدیل نمی‌شود. وقتی نریختن زباله در خیابان تنها یک فضیلت اجتماعی مختص به طبقه مرفه جامعه باشد زباله‌ها از سطح شهر محو نخواهند شد (چون دیگران هنوز به تولید زباله مشغول‌اند) و آثار نامطلوب آن معطوف به همه افراد خواهد بود. لذا بزرگنمایی آراستگی محله‌های تمیز (آنچه در روشنفکری به عنوان هنجار اجتماعی ایده‌آل مورد توجه قرار می‌گیرد) مشکل محله‌های کثیف (عرف‌های اجتماعی و فرهنگی نامطلوب) را حل نمی‌کند و فقط هنگامیکه راه‌حل اجتماعی اصرار بر حفظ وضعیت موجود (هژمونی و غلبه عرف‌های سنتی در بزنگاه‌های تاریخی) و یا کسب موقعیت برای گریز از صحنه اجتماع (مهاجرت و هضم شدن در فرهنگ جوامع پیشرفته) باشد چنین وضعیتی می‌تواند جلوی افراد را برای تفکر روشنفکرانه گرفته و به احتمال زیاد آنها را با سرعت بیشتری به سقوط در ورطه روشنفکرنمایی رهنمون سازد.

پی‌نوشت و جمع‌بندی: متأسفانه به نظر می‌رسد آنچه که در فحوای تلاش برای بومی‌سازی مفاهیم جدید و ایجاد سازش و آشتی بین سنت و مدرنیته در طبقه متوسط جامعه در جریان است فقط به دلیل نخ‌نما شدن مؤلفه‌های روشنفکری در بستر جامعه یا پر زور بودن سمبه جریان حاکم بر اداره آن نیست. دلیل سومی چون وجود تعارض اجتماعی ناآگاهانه آموخته‌ها و نگرش‌های نخبگان با «صورت درست قضایا» نیز وجود دارد که به این سازش ظاهری (و در واقع باز تولید استیلای سنت بر ارکان جامعه نسل بعد) دامن می‌زند و جامعه را از پویایی فکری تهی کرده و به میلیونها انسان سردرگم و سرگردان در جستجوی آنچه وضعیت مطلوب (در قالب واژگانی انتزاعی و غیرقابل محاسبه و استناد نظیر خوشبختی، رفاه و آسایش یا آرامش و موفقیت) نام گرفته تبدیل می‌نماید.

نظرات 1 + ارسال نظر
سهیل سه‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:42 ب.ظ

با تمام احترام، و با شرمندگی به نظر دسته بندی شما از روشنفکر و نخبه به نظر اشتباه است، شاید آنچه را که شما نخبه نامیدید بتوان متخصص نامید (چه آکادمیک و چه غیر آکادمیک)، در واقع اگر بتوان گفت، نخبه فردی است که با طی مدارج و ترقی در مبحث روشنفکری به دیدگاهی رفیعتر از آن رسیده است، که خود راهنمایی است برای سایر افراد که بتوانند در زمینه نظریات ایشان کنکاش نمایند، بدین ترتیب می توان گفت فلاسفه، دانشمندان، و هنرمندان بزرگی که در روند پیشرفت (در تمامی جوانب) جوامع بشری تاثیر گذار بوده اند، را می توان نخبه نامید، و افرادی که در زمینه فکری ایشان کنکاش و بازتولید نظریه و تفسیر می نمایند، روشنفکر نامید؛ از این تعریف جایگاه روشنفکر مابی هم مشخص می گردد، اینان افرادی هستند که بدون کوچکترین کنکاش، سعی در اشاعه یکسری عقاید و افکاری که می پندارند صحیح است، دارند

دکتر شما خودتان یه فرض و تعریف راجع به نخبه وارد کردی:«اگر بتوان گفت، نخبه فردی است که با طی مدارج و ترقی در مبحث روشنفکری به دیدگاهی رفیعتر از آن رسیده است،...» که اگر این تعریف را از شما بپذیریم آنوقت نقدتان وارد است به دیدگاه نگارنده. اما من هنگام استفاده از واژه نخبه تکیهام به کاربرد عرفی این واژه بوده که مترادف با افراد برجسته جامعه تلقی می‌گردد. باقی صحبت‌تان به سر چاو ـ چشمک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد